eitaa logo
♡مشڪےبہ‌رنگ‌حجاب♡
513 دنبال‌کننده
6هزار عکس
364 ویدیو
443 فایل
دوستان پیام سنجاق شده رو بخونید و وارد کانال جدید بشید تا با قدرت دوباره شروع کنیم عذر بخاطر کمکاری این چند وقت اما درس میشع️
مشاهده در ایتا
دانلود
همه، حتی سحر که کمتر موقعی به روبه رویش نگاه میکرد به پری چشم دوختند. پری لبخند زد. از این که همه را مشتاق شنیدن میدید کیف کرده بود. دفترش را باز کرد و شروع کرد به خواندن: « مادر سمانه به او گفته بود که مهم ترین اتفاق های زندگی اش در روزهای یکشنبه افتاده است. برای همین احساس خاصی به یکشنبه داشت. سمانه هم فکر میکرد این قضیه ارثی است چون یک روز که خاطرات مهم زندگی اش را مرور میکرد متوجه شد که چهارشنبه ها هم برای او روز خاصی بوده است. از آن روز به بعد هر چهارشنبه را با احساس خاصی شروع میکرد و منتظر بود هر آن برایش اتفاق فوق العاده ای بیفتد...» همین موقع پای آلما تکان شدیدی خورد و به پای ساده برخورد کرد. ساده حیرت زده به آلما نگاه کرد. نیم رخ رنگ پریده و عصبی اش او را نگران کرد. پری میخواند:«....تا اینکه یک چهارشنبه هنگام گذشتن از خیابان عاشق شد. البته این عشق در اثر تلاقی دو نگاه به وجود نیامد، بلکه....» ناگهان آلما دست هایش را محکم روی میز کوبید و بلند گفت:« خفه شو!» و بلند شد و در حالی که از عصبانیت تلو تلو میخورد به طرف پری رفت. پری با دیدن حال و روز آلما وحشت کرد و یک قدم به عقب برداشت که فرار کند اما قبل از اینکه موفق شود آلما رسید و دفتر را از دست های او بیرون کشید و شروع کرد به پاره پاره کردن آن. پری کمی عقب عقب رفت. بعد در کلاس را باز کرد و از کلاس پرید بیرون. وقتی دفتر صد تکه شد آلما از نفس افتاده نشست روی زمین و بی صدا به گریه افتاد. ........ @Sarall