eitaa logo
♡مشڪےبہ‌رنگ‌حجاب♡
512 دنبال‌کننده
6هزار عکس
364 ویدیو
443 فایل
دوستان پیام سنجاق شده رو بخونید و وارد کانال جدید بشید تا با قدرت دوباره شروع کنیم عذر بخاطر کمکاری این چند وقت اما درس میشع️
مشاهده در ایتا
دانلود
درست پنجاه و هفت روز بعد یعنی اول اردیبهشت ماه بود که آلما به ساده زنگ زد و گفت تصمیم گرفته است از فردا بیاید مدرسه. ساده که مطمئن بود زمان کا. خودش را می کند از خوشی دادی زد و گفت:« فردا من و پری میایم دنبالت با هم بریم.» آلما اول کمی ترید کرد، بعد گفت:« قیافه ی پری یادم نمیاد. چه شکلی بود؟» ساده خندید:« شکل قبلی اش رو فراموش کن. کلی عوض شده.» توی مدرسه همه از دیدن آلما هیجان زده شدند و از این که بالأخره آن آبله مرغان بدقلق دست از سرش برداشته بود کلی خوشحالی کردند. خانم آشتیانی به آلما گفت بارها میخواسته است به دیدنش بیاید؛ اما مادرش گفته است هنوز زود است. خانم زارع هم جلو آمد و با تعجب گفت:« مگه تا چند وقت جوش هات آبدار بود؟» ........ j๑ïท➺°.•@Sarall
آلما لبخند زد و گفت:« تا همین دیشب هم آب چرکین ازشون می چکید.» خانم زارع حیرت زده به چهره ی بی جوش آلما نگاه کرد و گفت:« وا! تا همین دیشب؟! پس چرا هیچی معلوم نیس؟» خانم آشتیانی چشمکی به آلما زد و گفت:« چه آبله مرغون عجیبی!» آلما تایید کرد که بله، آبله مرغان عجیبی بود و گفت که تصمیم دارد یک روز شرح کاملی از بیماری اش برای بچه ها بدهد تا خدای نکرده آن ها هم مبتلا نشوند. خانم آشتیانی ابروانش را بالا برد و گفت:« واقعا میخوای همه چیزو توضیح بدی؟» آلما گفت:« بله! شاید هم ساده رو مجبور کردم یه نمایش نامه درباره ی اون بنویسه و برای بچه ها اجرا کنیم.» زهرا رو ترش کرد:« اه! تئاتری که درباره ی مریضی باشه دیدن نداره.» لیلا گفت:« ولی اگه همراه با پذیرایی باشه چه اشکالی داره؟ خیلی هم خوبه.» همه زدند زیر خنده. ساده گفت:« راستی آلما نمایش نامه ام رو دیروز ظهر تموم کردم. حالا جون میده واسه کارگردانی تو.» آلما پرسید:« بالاخره اسمشو چی گذاشتی؟» ساده گفت:« بیداری.» ........ j๑ïท➺°.•@Sarall
زهرا گفت:« یا خود خدا! نمایش نامه ی قبلی که اسمش این نبود کله ی سحر ما رو از خونه می کشیدن بیرون، خدا به داد این برسه که خودش بیداریِ» ساده خندید:« برای تمرین جلسه اول خیالتون راحت! همتون بیاین خونه ی ما. هر ساعتی که خواستید.» آلما گفت:« به شرط اینکه مادربزرگت هم باشه.» لیلا گفت:« و از آشپزخونه هم صداهایی بیاد.» پری گفت:« و صندلی تون رو هم درست کرده باشین.» زهرا گفت:« و موقع تمرین هم هی غر نزنی گوشی هارو خاموش کنیم.» خانم زارع خندید و همه را به سمت کلاس هدایت کرد:« بهتره برید سر کلاس، فکر کنم برای بیداری باید یه قرارداد بنویسید.» " حالا اگه روزی روزگاری از کنار یه سالن نمایش گذشتید و دیدید نمایش روی صحنه اسمش بیداری هست حتی اگه نویسنده اش ساده و کارگردانش آلما نبود بازم تردید نکنید. بلیت بخرید و برید تو؛ چون به هر حال برای ادامه ی زندگی و مهم تر از اون برای یه زندگی بهتر بیداری چیز خیلی خیلی مهمی هست" ظهر جمعه/ روز سی ام مرداد تابستان ۹۶ j๑ïท➺°.•@Sarall
رفقا نظراتتون رو راجب رمان 🧡🧡 شنواییم💕😍 @bentl_mahdi
به مناسبت 1/8k شدنمون یھ چند تا پست خوجل داریم دوستان😘😍
🌻🌈 j๑ïท➺°.•@Sarall
🌈🌻 j๑ïท➺°.•@Sarall