•{📻🖇}•
✨ بصفتي ابناً للإمام عليّ والسيّدة الزهراء
🌸 أشكر سليمان الكتاني
🔰🌱 الإمام الخامنئي:
إنّنا مسرورون جدّاً لتسخير قلم [سليمان الكتاني] الجيّد وذوقه الوافر ومعلوماته الواسعة - هو كاتبٌ مشهورٌ - في تعريف شخصيّتين من الأعيان في أهل بيت الرّسول (ص) [الإمام عليّ والسيدة الزهراء]. وبصفتي ابناً لذَيْنك العظيمَين، أشكركم.💫
🍂) #اَلْعَرَبِیَّــہ
🍂) #الامـام_الخامنئي
🍂) #ێا_صاځݕ_اڵݫݦاݩ_اڊࢪڪݩے |❁
|•@galeri_rahbari313•|💥🔗
نشست تو تاکسی
دید راننده نوارِ قرآن گذاشته
گفت:
آقا..! کسی مُرده..؟!
راننده با لبخند گفت:
بله؛ دلِ من و شما :)
♥️ #تلنـگرانہ
♥️ #دلۍ
♥️ #ێا_صاځݕ_اڵݫݦاݩ_اڊࢪڪݩے
@galeri_rahbari313🍂🔗
رفیـــق ڳوش ڪن🙃♥️
خـــدا میخاد صداٺ بزنه☺️😍🗣
نزدیک اذانه🍃🕌
بلند شو مؤمݩ😇📿
اصلا زشتھ بچھ مسلمۅݩ مۅقع نماز تۅ فضاے مجازے باشھ!!🙄😶🙊
#بسم اللّٰہ🌙💌
نٺ گوشے←"OFF"❎
نٺ الهے←"ON"✅
وقٺ عاشقیہ😍
ببینم جا نـــماز هاٺون بازه؟🤨🧐
وضـــو گرفٺید؟🤔😎
اگ جواب بݪہ هسٺ ڪہ چقد عالے😉👏💯
اݪٺمآس دعــــآ...🤲📿
اَݪݪہُمَ عَجݪ ݪِوَݪیڪَ اݪـفَرج🦋🌿
پآشـــو دیگہ 😑🏃♂🔪😅
محصولات ارگانیک سرای بانو🍃
|.🕊.| ←•🌿• #اسټورے
|.🕊.|
شہیدهمتـ
دࢪ #پاسخ بھ جۅسازے هاے جࢪیاݩے مــࢪمۅز
طــے عمݪیاتـ ࢪمضاݩـ گفتـ :
هࢪڪسے ڪہ بیشتࢪبـࢪاے
#خدا ڪاࢪ ڪند
بیشتࢪبایدفحشـ بشݩـۅد
وشماپاسدارهاچۅݩ بیشـتࢪبࢪاے خـ♥️ـدا
ڪاࢪڪࢪدیـد😍
بیشتࢪفحشـ شنیدید🙃
ۅمیشݩۅیـد😉
•|🥀|• #شہیدابࢪاهیم_همتـ ♥️
•|🥀|• #شہـیدانھ
|.🕊.|
#بانوے_زهرایے |❁
→•🌿•{@galeri_rahbari313}•
ࢪمان #عشقی_ازجنس_ماه 🌙
#پارت9
مہدخت:
پاشدم از اتاق برم بیرون که گفت:
_رنگ رخساره خبر میدهد از سر درون😂
سریع رفتم تو اتاقه خودم و درو محکم بستم🚪
نمیدونم چرا نمیخواستم باور کنم که عاشق شدم...
اونم عاشق کسی که فقط ۲بار دیدمش
آخه مگه من چی میدونستم از این بشر؟
سعی کردم فکرمو با ی چیز دیگه مشغول کنم ولی مگه میشد؟😩
خوابیدم رو تخت و به این فکر کردم که باید زود بخوابم تا فردا بتونم واسه اثاث کشی کمک کنم و گرنه تا یکماه باید غر های مامانو تحمل میکردم.
ای خدااااااا چی میشد بجا این پروین مهیار میومد طبقع بالای خونمون؟؟؟؟😬
اینطوری میتونستم هرروز ببینمش...
_مهدخت؛مهدخت پاشو خانم پروین اومده داره اثاث هاشو میبره تو گرفتی خوابیدی؟؟😠
به زور لا چشمامو باز کردم
+چیکار کنم؟به من چه آخه؟؟؟😑
_پاشو ببینم ینی چی به من چه؟؟؟
به زور پاشدم و تو دلم کلی فحش نثار پروین کردم...
داشتم میرفتم سمت در که مامان باز گفت:
_کجا؟؟؟؟؟
+مگه نگفتی برم کمک پروین؟؟؟؟😑
_با این لباسا؟🤨
یه نگاه به سرتاپای خودم انداختم...
شلواره گشاد زرد با یه مانتو مشکی پوشیده بودم روش یه روسری مشکیم شل و ول انداختم رو سرم.
میدونستم همسرش فوت کرده ولی خب شاید کار گر باشه اونجا🙁
اگه کار گر داره دیگه من برم چیکار اخه😤
وسط خود درگیریام مامان گفت:وایسادی کههههه
+چیکار کنم؟؟؟ الان برم کت و دامن بپوشم؟؟
_کم نمک بریز.لا اقل ی چادر بپوش زشته پسر بزرگ داره.
+پسرش چلاغه که من برم کمک؟😡
_خجالت بکششش😠
داشتم میرفتم که باز گفت:وایسا
کلافه برگشتم سمتش:دیگه چیههههه
_این چایی هارم ببر با خودت
+هووووف
چایی هارو گرفتم و درو باز کردم.تو حیاط که بجز اثاث کسی نبود.راه پله رو رفتم بالا که وسط راه پله ها خانم پروینو دیدم:زحمت کشیدی عزیزم😍
+سلام.چ زحمتی یه چاییه دیگه😄
(بخاطر تو از خواب نازم زدم پاشدم تازه میگی زحمت کشیدی؟😒ببین این هیچیو عوض نمیکنه هااا تو هنوزم معلم عربیه رو مخی😤)
تو مخم داشتم بد و بیراه بارش میکردم که با صدای سلام کسی برگشتم...
این اینجا چیکار میکرد؟؟؟؟؟!!!!!!
انقدر جا خوردم که سینی چایی از دستم افتاد😧😧😧😧انگار اونم همینقدر جا خورد چون کارتونی که دستش بود رو ول کرد.نمیدونم شایدم چون چایی ریخت روش و سوخت انداختش😶
وای خدای من ینی مهیار کارگره؟؟
خب باشه که چی مثلا...
_خانم پروین:خاک بر سرم خوبی پسرم؟؟چیشد یهو مهیار؟؟؟
جاااااااان؟؟؟؟؟؟؟؟
پســــــــــــــــــــرم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
😧😧😧😧😧😧😧
دیگه از این بهتر نمیشد🤦🏻♀🤦🏻♀🤦🏻♀🤦🏻♀🤦🏻♀🤦🏻♀
🌕پایان پارت نهم✨
این داستان ادامه دارد...
{کپی رمان بدون لینک کانال جایز نیست}
@galeri_rahbari313🌟
⸀☔️🌥˼•
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ❁ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ
ناامیدازتمامداروها،ناامیدازدعــاۍ
هـــــرساعت ـ ـ ـ 🌂.•
چشمماماخلافپاهایمروبہدروازهۍ
خراساناست ـ ـ ـ☔️.•
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ❁ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ
#دلۍ🌱
#بانوے_زهرایے🌻
💕⃟🦋 @galeri_rahbari313