eitaa logo
محصولات ارگانیک سرای بانو🍃
858 دنبال‌کننده
2هزار عکس
172 ویدیو
35 فایل
•• ﷽ •• 🍃 عرضه محصولات گیاهی و دارویی طب اسلامی و طب سنتی و محصولات طبیعی 🍃 ✅ مشاوره رایگان ✅ برای پاسخگویی و ثبت سفارش به آیدی زیر مراجعه کنید👇🏻 @fatemme_asadi
مشاهده در ایتا
دانلود
ساعت ۱۴:۰۰🕑 داریم☺️❤️
ࢪمان 🌙 مہدخت: وای خدای من ینی مهیار کارگره؟؟ خب باشه که چی مثلا... _خانم پروین:خاک بر سرم خوبی پسرم؟؟ چیشد یهو مهیار؟؟؟ جاااااااااان؟؟؟؟؟؟؟؟ پســــــــــــــــــــرم؟؟؟؟؟؟ 😧😧😧😧😧😧😧 دیگه از این بهتر نمیشد🤦🏻‍♀🤦🏻‍♀🤦🏻‍♀🤦🏻‍♀🤦🏻‍♀ _خانم پروین:مهدخت جان دخترم پماد سوختگی دارید؟ هنوز تو شوک بودم بخدا🤕آروم جواب دادم:احتمالا بدو بدو از پله ها رفت پایین سمت خونه ما و من موندم با مهیار😬 بعد از چتد لحظه سکوت مهیار گفت: خواهش میکنم معذرت خواهی لازم نیست😒 عه عه.... چع پروعه ایــــــــــن😶😠 +ببخشید فکر کنم شما باید معذرت خواهی کنیدا🧐 بهت زده جواب داد: انگار این شمایید که چایی هارو داغ و داغ ریختید رو منه بدبخت😑 +اول کی مث جن یهو ظاهر شد؟؟😠 _منکه عین آدم سلام کردم... شما بیخودی ترسیدید🤨 +الان یه چیزیم بدهکارررر شدم من‌؟؟؟؟ دهن باز کرد جواب بده که مامانش با پماد برگشت...مامان منم پشت سرش🤦🏻‍♀ مامان:وای خدا مرگم بده خوبی پسرم؟ _مهیار: این چه حرفیه...چیزی نشد که ایــــــــــش😖حالا باور کن دستش داشت آتیش میگرفت از سوزش هاااا... خانم پروین پماده دستشو زدو بردش بالا. مامانمم کلی تعارف کرد که منو دخترم بقیه وسایلو میاریم😩 بابا نشکسته که دستش.تهش تاول میزنه فقط... خداروشکر چیزای سنگینو برده بودن خودشون. ما فقط چندتا کارتنه کوچیک بردیم.آخرین تیکه رم مامان برد.خواستم برم پشت سرش که راننده گفت: این تابلورم ببر با خودت دخترم من سریع تر برم.سَبُکه میتونی... برگشتم سمتش که دیدم یه تابلوی 50×70 که با پارچه سفید پوشیده بود دستشه. ازش گرفتم و رفتم سمت پله ها... ولی فضولیــــــــــم بد جوووور گل کرده بود که ببینم طرحش چیه. خواستم پارچه رو کنار بزنم که صدای مهیار اومد: زحمت کشیدین.بدینش ب من لطفا تابلورو دادم بهشو سریع رفتم تو خونمون. مامان:پارسا نیومده هنوز؟ من:ن دیگه😐 _امشب واسه شام شهناز خانمو دعوت کردم. +شهناز خانم کیه؟🤨 _معلمت دیگه... یا قمر بنی هاشمممممم😨 من چطوری طاقت بیارم سره شام؟😰 کاش تا شب پری و پارسا هم برسن😫 🌕پایان پارت یازدهم✨ این داستان ادامه دارد... {کپی رمان بدون لینک کانال جایز نیست} @galeri_rahbari313🌟
پارت جدید رمان🌙❤️تقدیم نگاه قشنگتون☺️🌻
من گماݩ مۍکࢪدم، رفٺنش ممڪݩ نیسټ ࢪفٺنش ممڪن شد، باۆࢪش ممڪن نیسٺ... ♥️ ♥️ ♥️ @galeri_rahbari313🍂🔗
❁[🌱✨]❁ من عشق را در دستان مادری دیدم که ۳۰ سال است چشم به راه فرزندش قاب به دست نشسته است🍀✨ @galeri_rahbari313
- - - - - - - - - - - - - - - - - - -‹🍊🚚› . • ‏وَأَلْقَيْتُ‌عَلَيْكَ‌مَحَبَّةً‌مِنِّي.. وتـوࢪابین‌همھ ‌محبوب‌کـࢪدم..(꧇ • . ¦•🍯•¦↞ ¦•🎨•¦↞ ‹🍊🚚›- - - - - - - - - - - - - - - - - - - ⟨ـالـخـآمِنِـہ اے⟩ ❮ @galeri_rahbari313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ڪسی‌ڪه‌ࢪۅح‌الامین‌است طائـرِحــــــــــــــــرمش.. هجومِ‌حادثه‌برهم‌زندآشیناش‌را به‌حبس‌وبندوشهادت‌اگرچه‌‌راضی‌شد به‌جان‌خرید‌بلاهای‌شیعیانش‌را🌱🖤 سالروزشهادت‌امام‌موسی‌کاظم‌؏ تسلیت‌باد..‌🥀
•••🌿"|| . . مــآ اهل تــوئیــم🌱 ‌هـــࢪ ڪھ تـو ࢪا دوسـت نـداࢪد بھ جهنــمـ . . .🌿! . . ¦•🐣•¦↞ ¦•🌻•¦↞ ----------------------•🌙•------- ⟨ـالـخـآمِنِـہ اے⟩ ❮ @galeri_rahbari313
رهبر انقلاب: من مثل پدر شما هستم. می‌دانم کليد حل مشكلات كشور به دست جوانان است، اما به شرطی که جوانان برای کشور باقی بمانند و اراده و روحیه و ایمان جوانان ما محکم و پابرجا باشد. ♥️ ♥️ ♥️ ♥️ @galeri_rahbari313🍂🔗
『📖💡』 📝 ༺بـدان و آگاھ باش ڪھ ...(꧇༻ . 📻📞 @galeri_rahbari313
[🖤.🌚] . بجز‌وصـٰآلِ‌تو‌هیچ‌از‌خُـدٰا‌نخواسته‌ایم که‌حٰاجتۍ‌نتوٰآن‌از‌خُـدٰا‌خواست‌جز‌تو :)🌿 «🎧•🖤»⇦ «🎧•🖤»⇦ °□|@galeri_rahbari313|□°
ساعت ۲۰:۰۰ داریم😁😍
ࢪمان 🌙 مہیاࢪ: پس اسمش مهدخت بود😍 چقدر اسمش قشنگه😄 ولی چه فایده😒 اسمش به این قشنگی...خودش به این خوشگلی...اخلاقش چرا انقدر بیخودههههه🤐 دختره زده دستمو ترکونده تازه طلبکاره😬 مامان انقدر خسته بود ک خوابید... شب دعوت بودیم خونه خانم درخشان. اصلا نمیدونستم باید چیکار کنم. چجوری لباس بپوشم؟ چجوری رفتار کنم؟ چجوری صحبت کنم؟ میترسیدم یه چیزی بگم یا یه کاری کنم هنوز شروع نشده همه چی تموم شه😰 بهتره از آرش کمک بگیرم.دختری نیست که آرش روش دست بزاره و نشه.با اینکه تیپ و قیافه خیلی خاصی نداره ولی کشته مرده هاش زیادن چون زبون بازه... ژاکت طوسیمو پوشیدم و زدم بیرون. با یه تاکسی رفتم در خونه آرش اینا چقدر از دیدنم تعجب کرد😅 آخه تاحالا سابقه نداشت من برم پیشش همش اون منو به زور میبرد اینور اونور. از پشت آیفون گفت: _خیر باشه آقا مهیار😳درست میبینم دیگه؟خودتی ن؟😐 +بیا پایین کارت دارم... سریع اومد پایین.دور و برمو نگاه کرد و گفت: کسی تصادف کرده؟دزد چیزی زده ازت؟چیشده؟ +امون بده بابا چته 😶 _آخرین باری که اومدی دره خونمون سوم راهنمایی بودیم😕ینی ۴ سال پیش. +خب موقعیتش پیش نیومده بود دیگه _حالا چیشده؟ +کمک میخوام ازت... _😧دیگه مطمئن شدم یچی شده +آرش کمک میکنی یا ن؟؟؟؟ _چرا آمپر میچسبونی بابا.خ بگو چیشده خدایا چی میگفتم؟ بدون فکر پاشدم اومدم پیشش🤦🏻‍♂ مجبورم یجور دیگه قضیه رو بگم وگرن تا چند ماه میشم سوژه خندش... +تو فکر کن امشب با ی دختری قرار شام دارم... _ایول بابا.بالاخره تو هم آستین زدی بالا😂خب حالا قراره چی کار کنم؟ بجا گارسن بیام لا منو حلقه بزارم😂 +چرا مسخره میکنی 😠 _من غلط کنم😕دارم شوخی میکنم +من نمیدونم باید چیکار کنم... ینی لباسو اینا چی بپوشم؟ تیپ اسپرت بزنم بهتره یا با تیپه رسمی برم؟؟ _ببین از من میپرسی چون قراره اوله خیلی عصا قورت داده نرو.بد بخت معذب میشه نمیتونی خوب جلو بری. +خب... چی بگم؟چیکار کنم؟ _تو اول اینو بگو ک مخ زدی یا میخوای امشب تازه مخ بزنی؟ +مخ زنی در کار نیست. یه جواریی میخوام ببینم مزه دهنش چیه. _اوکی😉ن بابا راه افتادی😂 کارایی که آرش میگفت انجام بدم خیلی ضایع بود😥 +میگم آرش...نمیشه یه نمه اسلامی ترش کنی؟ ترکیه نیستا ایرانه...اخه ینی چی تا خواست یچیزی از رو میز برداره دستمو بچسبونم به دستش😐 لیوانشو پر کنم... شامپاین ک نمیخوریم تههههش نوشابه😶بعدشم...خانوادشم هستن.یعنی درواقع شامه خانوادگیه _ضد حال😑خ یجا خلوت باهاش قرار میزاشتی.جلو خانوادش میخوای چیکار کنی آخه؟؟ +تهش؟ _تهش اینکه انقدر نگاش کن تا بالاخره یجا وا بده... +ینی چی؟ _ای بابا.خنگ بازی در میاری چرا؟؟؟ ینی تهش نمیتونه تحمل کنه بالاخره یجا لو میده خودشو.اگه اونم از تو خوشش بیاد دیگه هوا داشت تاریک میشد.یه چند ساعتی پیشه آرش موندم و بیشتره فوت و فنای مخ زنیو یاد گرفتم.ولی مشکل اینجا بود که ۹۹ درصدشو نمیشد رو این پیاده کرد. آرش با موتورش رسوندم خونه جدیدمون. +آرش😰 _ها؟ +میترسم گند بزنم😥 _مگه کنکوره؟ +میترسم با کوچکترین خطایی از دستش بدم... _نترس بابا.تهش این نشد یکی دیگه. +مگه کفشه بگم این نشد یکی دیگه؟؟؟ دوسش دارم آرش.میفهمی؟ _خب حالا توامممم.هیچی نمیشه +طرف خونواده داره.از این دختر خیابونی ها نیست که بگم اگه خراب کردم دوباره میرم سمتش... _بابا هیچی نمیشههه.برو دیگه... آرش رفت و منم رفتم دره خونه.کلید نداشتم که😕 وای حالا باید در بزنم؟😐اگه مهدخت درو باز کنه چی😬 واقعا مجبورم در بزنم؟😢 پ ن پ از رو دیوار میرم... فکر بدیم نیستا🤔😍 🌕پایان پارت دوازدهم✨ این داستان ادامه دارد... {کپی رمان بدون لینک کانال جایز نیست} @galeri_rahbari313🌟
پارت جدید رمان🌙❤️تقدیم نگاهتون😁
[🖤.🌚] . استادپناهیاݩ :🎤 تا‌مےتوانیدعڪس‌آقاࢪا‌درفضاےمجازےمنتشرڪنید...! تابہ‌دسٺ‌همہ‌عالم‌بࢪسد، انساݩ‌هاےپاڪ‌طینٺ‌گاهے‌با‌دیدݩ‌چہࢪھ اولیاء‌خدامنقلݕ‌مے‌شوند.♡ «🎧•🖤»⇦ «🎧•🖤»⇦ °□|@galeri_rahbari313|□°
شـهدا همیشہ‌آنـــــلاین هستند😉 ڪافیـــــہ دلتـــــ رو بروزرسـانے کـنے☺️ اون مـــــوقع مےبینے کـه در تڪ تڪ✨ لحظاتـــــ در ڪنـارت بودند هسـتند وخواهند بــود...🙃 |🙃💛| 💔🌿 🙂🌱 ↳⸽🌸✨•@galeri_rahbari313
موافق هستین که چالش داشته باشیم فردا؟!🤔🤗😅
جایزه چالشمون هم شارژ هست🙄😁
محصولات ارگانیک سرای بانو🍃
••||🖤🌗||•• دࢪ پـایاݩ فعاݪێٺ امࢪوز .. یادے میکنێم از ( اسدالله لاجوردی): 🔰پیشینه : •°| رئیس پیشین زندان اوین و دادستان انقلاب تهران در دههٔ شصت بود. برخی مخالفان جمهوری اسلامی، وی را از چهره‌های تندرو و از عوامل مهم سرکوب‌ها و اعدام‌های اوایل انقلاب ۱۳۵۷ می‌دانند. او از اعضای شورای مرکزی جمعیت مؤتلفه اسلامی بود پدرش هیزم‌فروش بود. او در دومین سال تحصیلی در دبیرستان، ترک تحصیل کرد و در کنار پدر به کار، مشغول شد. با این همه، درس را در منزل به صورت فراگیری علوم قدیمه ادامه داد و در این دوره، از سید علی شاهچراغی، استفاده کرد. علاوه بر این، ادبیات عرب و علوم حوزوی را در حد کفایه فراگرفت و جلسات تفسیر قرآن در منزلش تشکیل داد. اسدالله لاجوردی از شاگردان بهشتی و مطهری بود. وی در زمانی که بعد از ترک تحصیل، در بازار تهران مشغول کار بود، با جمعیت مؤتلفه اسلامی آشنا شده و به عضویت شورای مرکزی آن درآمد. لاجوردی در کنار مهدی عراقی و اسلامی از مسئولان انتظامات کمیته استقبال از امام خمینی بودند. در جریان رسیدگی به پرونده گروه فرقان او از ۲۰ شهریور ۱۳۵۹ با نظر سید محمد بهشتی دادستان انقلاب تهران شد. پس از مدتی او به چهره اصلی برخورد با گروه‌های مخالف تبدیل شد. وی در زمان زندان خود، با گروه‌های چپ کمونیست و سازمان مجاهدین خلق اختلاف داشت و در ایام آخر زندان مشکلاتش با مجاهدین تشدید شده و به درگیری کشیده شده بود. در دی ۱۳۶۳ او توسط شورای عالی قضایی از تمامی مناصب برکنار شد و تا زمان وفات امام خمینی هیچ پست دولتی نداشت. در سال ۱۳۶۸ لاجوردی دوباره به مدیریت زندان‌ها برگشت و ریاست سازمان زندان‌ها را تا اسفند ۱۳۷۶ بر عهده داشت . در عملیات ۱۹ بهمن ۱۳۶۰ که به کشته شدن موسی خیابانی و تعدادی از اعضای یکی از خانه‌های تیمی مرکزی سازمان منجر شد، اسدالله لاجوردی که برای اعلام خبر پیروزی عملیات در تلویزیون ظاهر شده بود، مصطفی رجوی فرزند خردسال مسعود رجوی را در آغوش گرفته بود. لاجوردی در پایان این فیلم از پدربزرگ مصطفی رجوی درخواست می‌کند که مراجعه کند و بچه را تحویل بگیرد و همچنین دعا می‌کند که این بچه در اثر تربیت سالم، یکی از افراد حزب‌اللهی ایران بشود. 🔰ایشوݩ دࢪ تاࢪێخ سال ۱۳۱۴ خورشیدی در جنوب شهر تهران متولد شدند . و در تاریخ ۱ شهریور ۱۳۷۷ در محل کسب خود در بازار تهران، توسط دو نفر از اعضای سازمان مجاهدین خلق به نام‌های علی‌اکبر اکبری ده‌بالایی و علی‌اصغر غضنفرنژاد جلودار ترور شدند و به شهادت رسیدند . 📓⃟🖤¦⇢ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ‹🕯🔗› ✨|•°@galeri_rahbari313°•|✨
✨❤️✨ تقدیࢪتون ختم بشہ بہ صلاحٺون... صلاحٺون ختم بشہ بہ آࢪزو هاتون😌 شبتون علوی و زهرایی☺️ تا فردا یا علی مدد👋🏻😊 یادتون نره نظرتونو درباره برگزاری چالش پیوی بانوی زهرایی بگین🌺🙏🏻 @bano_ye_zahraei313