#بازگشت
#انتشاراتشهیدابراهیمهادی
#پارت36
نکته جالب اینکه دو سال قبل شهادت،کاظم به این نتیجه رسید که برای رسیدن به کمال باید ازدواج کرد.با حداقل های زندگی خودش را شروع کرد.دوستش میگفت:دقتش در مسائل دینی بسیار بالا بود.وضو که میگرفت،شش دنگ حواسش همان جا بود.بعدها چشمم افتاد به این روایت از معصومین(علیه اسلام)که می فرمایند:(اگر میخواهید در نماز حضور قلب پیدا کنید باید از زمان وضو گرفتن دقت کنید!¹)
یادمه یکبار توی همان حال عجیب و ارتباطی که با عالم بالا داشت.مانند کسانی که خواب هستند افتاده بود و با شهدای شهر سمنان صحبت می کرد!من به حالات او یقین داشتم اما برای اطمینان بیشتر پرسیدم:کاظم جان،شهید شفیعی بین شهدا است؟اگر هست وصیتش را بگوید.چون این شهید وصیت نداشته و خانوادش ناراحت هستند.کاظم لحظاتی بعد گفت:بله شهید عباس عزیزیشفیعی اینجاست.اون در آن حالت،فامیلی کامل شهید را گفت.من مطمئن شدم که خودش است،بعد با شهید صحبت هم صحبت شد.کاظم صحبت ها و وصیت شهید را از زبان خودش برای ما تکرار میکرد و من مینوشتم.با خودم گفتم:حالا چطوری به خانوادش بگوییم که این وصیت را شهید شفیعی گفته؟چه نشانه ای بدهیم تا باور کنند؟یکباره کاظم از قول شهید گفت:به خواهرم(اسم خواهرش را برد)بگویید که فلان کار را انجام دهد و به فلان برادرم بگویید...
در همان حال عجیب،نام تکتک اعضای خانواده را گفت و وصیتی که برایشان داشت بیان کرد.در حالی که هیچکدام از ما نام آن ها را خبر نداشتیم.واقعا این قضیه عجیب بود.کاظم عاملو در ارتباط روحی با یک شهید در عالم دیگر،توانست بعد از شهادت،وصیت نامه اش را بشنود و برای ما بگویید و ما بنویسیم!!
#ادامهدارد...
۱_بحارالانوار جلد۸۵ صفحه۳۲۴