#بازگشت
#انتشاراتشهیدابراهیمهادی
#پارت4
به قول شاعر:
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
آب حیات واقعی را آن شب به دستم دادند.هیچ وقت آن لحظات را فراموش نمیکنم.در خانه بودم.بی خوابی به سرم زده بود.نیمه شب آمدم داخل حیاط منزل که یکباره نفسم به شماره افتاد.قدرت هیج کاری را نداشتم.حتی نتوانستم کسی را صدا بزنم.پاهایم سُست شد و به زمین افتادم...من در سنین جوانی سکته کردم مثل خیلی های دیگر.همین طور که روی زمین افتاده بودم،خروج روح از بدنم را دیدم.چقدر آرامش پیدا کردم.چقدر زیبا و باشکوه بود.من با فاصله گوشه حیاط منزل ایستادم و به بدن خودم نگاه میکردم.یکباره جوانی در برابرم قرار گرفت.چقدر این جوان زیبا و دوست داشتنی بود.به من اشاره کرد که باید برویم.محو جمال این جوان بودم که با صدای جیغ مادرم،توجهم به سمت بدنم رفت.مادرم بالای سرم نشسته بود و فریاد میزد.پدرم شماره اورژانس را میگرفت و... همسایه ها آمدند و... اما من رفتم.
بیابان های کویری را قبلا دیده بودم.درست وسط چنین بیابانی قرار کردم!تاچشم کار میکرد بیابان بود.کمی اطراف را گشتم هیچ خبری نبود.یکباره متوجه یک خط سیاه طولانی روی زمین شدم.ان سوی خط،یک پیرمرد نحیف و لاغر و ژنده پوش ایستاده بود.
به جوانی که مرا با خودش به آن بیابان آورد گفتم:این خط چیه؟
گفت:پایت را آنطرف خط بگذاری برزخ شما شروع میشود.باخودم گفتم چه جالب.دوباره به اطراف نگاه کردم.از دور متوجه باغی بزرگ و سرسبز در دور دست ها در آن سوی خط شدم.هر چه دقت میکردم بیشتر از قبل طراوت و سرسبزی اش را حس میکردم.از دور میشد حدس زد که با تمام باغ های دنیا فرق دارد.هرچه بیشتر دقیق میشدم نعمت های بیشتری را میدیدم.
••⸾⸾🖇📓
#اَلسَّلـامُعَلَیڪیـااَبـاعَـبدِاللـہ...
ازاَزلتـٰاروزمحـشردوستتدآرمحـسین
هـَرڪہهـَرچہبگویـَددوستتدآرمحـسین꧇)!
➺••˹@galeri_rahbari313
هدایت شده از 💚🌱اطݪاعاٺ گاݪࢪے ٺصاویڕ رهبࢪے🌱💚
^•|ܝـܚܝـܩ رب النــــور|•^
^•|ســـꨄـــلامــ و درود ✋😌
「💜🍃•••」
.⭑
••
حڪگشتہدربهشتِخدارویهردری؛
رهبرفقطسیدعلۍونجفبيترهبرۍ!
.⭑
🍃💜¦➺ #سیدنا
•ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ•
🍃💜¦➺ #مآهدخٺ
𝓬𝓱𝓪𝓷𝓷𝓵𝓮:↯
➺••@galeri_rahbari313
••⸾⸾💙🌧
#امام_زمان
خـوشآندمـیکـهبـهارانقـرارمانباشـد
ظهــورمـهدیزهــرابـهارمـانباشـد....!"
|➜•@galeri_rahbari313
#تلنگࢪانھ
بعضی ها میگن: بابا ﺩﻟﺖ ﭘﺎﮎ ﺑﺎشه کافیه…🌿
نماز هم نخوندی نخون…
روزه نگرفتی نگیر…
به نامحرم نگاه کردی اشکال نداره و…
فقط سعی کن دلت پاک باشه!»
ﺟﻮﺍﺏ ﺍﺯ ﻗﺮﺁﻥ❤️
«آنکس ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺧﻠﻖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ، ﺍﮔﺮ ﻓﻘﻂ ﺩﻝِ ﭘﺎﮎ برایش ﮐﺎﻓﯽ ﺑﻮﺩ ﻓﻘﻂ میگفت: «ﺁﻣﻨﻮﺍ»
ﺩﺭ حالیکه ﮔﻔﺘﻪ:
👈🏻 «ﺁﻣَُﻨﻮﺍ ﻭَ ﻋَﻤِﻠُﻮﺍ ﺍﻟﺼَّﺎﻟِﺤﺎﺕ»
ﯾﻌﻨﯽ 👈🏻«ﻫﻢ ﺩﻟﺖ ﭘﺎﮎ، ﻫﻢ ﮐﺎﺭﺕ ﺩﺭﺳﺖ باشه.».
#بازگشت
#انتشاراتشهیدابراهیمهادی
#پارت5
دیگه دل توی دلم نبود هر کسی جای من بود به آن سوی بهشت زیبا میدوید.اصلا جای ماندن نبود.به جوان همراه خودم گفتم:من نمیخوام به دنیا برگردم.من رفتم.بعد پایم را آنطرف خط گذاشتم و دویدم.تمام فکر و ذهن من آنجا بود.
جالب بود من از دور،حتی جزئیات زیبایی های بهشت برزخی را میدیدم.باغ ها رود ها قصر ها و میوه ها و حوریه ها...نمیدانید چقدر زیبا بود.هنوز چند قدمی نرفته بودم که ناگهان برگشتم!انگار نمیتوانستم بروم؟!
کنار پیرمرد ایستادم آنقدر پیر بود که تمام صورتش چین و چروک داشت.لباسی هم شبیه گونی پاره به تنش بود.به یک چوب دستی تکیه داده بود و نفس نفس میزد.احساس میکردم که لحظات آخر عمرش است.جوانی که لحظه مرگ در دنیا همراه من بود گفت:خیلی عجله داری،کجا؟!صبر کن. با هیجان خاصی گفتم:مگه بهشت رو نمیبینی؟گفت:صبر کن.تنها نباید بری.این پیرمرد همراه شما باید بیاد.با تعجب گفتم:چی میگی؟این بابا که داره میمیره.این نمیتونه راه بیاد.من که دارم میرم.خدافظ.دوباره دویدم سمت بهشت اما نه...نمیشد برم.پاهام قادر به حرکت نبود.خود به خود برگشتم کنار پیر مرد.او خیلی تلاش کرد تا یک قدم برداشت.با خودم گفتم دو سه تا قدم دیگه برداره میمیره.به جوان گفتم:چرا من باید همراه این پیرمرد برم؟من میخوام تو بهشت خودم برم.جوان لبخندی زد و گفت:پسر جان،این پیرمرد اعمال صالح توست این پیرمرد نماز های تو است.هیچکس تنها راهی بهشت نمی شه.همه با اعمال خوب خودشون راهی بهشت میشن.تو هم به جای این حرفا کمک کن تا پیرمرد همراه تو بیاد.
#بازگشت
#انتشاراتشهیدابراهیمهادی
#پارت6
زدم توی سرم.اعمالخوب...نماز...پس کی بود میگفت:دلت پاک باشه؟!
فایده نداشت.مسیر طولانی بود این پیرمرد توان سفر نداشت.کمی فکر کردم.ارام پایم را گذاشتم این طرف خط.جوان لبخندی زد و یکباره همه چیز عوض شد...
روح به جسم بازگشت و به یاری خدا از این سفر برگشتم.چند دقیقه بیشتر طول نکشید.این سفر کوتاه چقدر برایم آموزنده بود.
پزشک بالای سرم میگفت: بخیر گذشت.
فکر میکردم حالم خیلی بد باشد،الحمدلله مشکلی نداشتم.توانستم از جا بلند شوم.سحر جمعه بود.وضو گرفتم.بعد مدت ها رو به سوی مهربان خدایم ایستادم.الله اکبر...
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
حالا انسال دیگری متولد شده بود.انسانی که میداند ایمان با عمل صالح همراه است و عمل صالح همنشین همیشگی انسان است.انسانی که بعد از نماز و انجام واجبات،تمام تلاش خودش را برای کمک و هدایت مردم انجام میدهد.¹
_1 این جوان را بار ها دیده بودم که به دفتر انتشارات شهید هادی میآمد و کتاب سه دقیقه در قیامت را میخرید و برای رفقا و دوستانش به عنوان هدیه میبرد.با اینکه سرباز بود و درآمد خاصی نداشت.اما اینگونه عمل صالح انجام میداد تا در هدایت دیگران موثر باشد.تا اینکه یک روز ماجرای خودش را برایم تعریف کرد...اما در روایات هست:قیص بن عاصم با گروهی خدمت حضرت رسول (صل الله و عالیه و سلم)رسیدند و از آن حضرت نصیحت خواستند پیامبر فرمود:ای قیص چارهای نیست که باید همنشینی در قبر(و برزخ)داشته باشی،تو مردهای و او زنده است... محشور نخواهی شد مگر با او،سوال نخواهی شد مگر با او؛پس قرار مده آن را مگر صالح،زیرا اگر صالح باشد با او اونس خواهی گرفت...و آن شخص که در برزخ همنشین همیشگی توست اعمال توست.
(منبع:خصال شیخ صدوق باب سوم شماره ۹۳)
••⸾⸾♥️🎈
#عـارفـانہ...
تَمآمِدارـایۍامخُداییاستکِہ
دَغدَغہازدَستدادَنشراندـارم...𑁍⊱!
➺••@galeri_rahbari313
هدایت شده از 💚🌱اطݪاعاٺ گاݪࢪے ٺصاویڕ رهبࢪے🌱💚
^•|ܝـܚܝـܩ رب النــــور|•^
^•|ســـꨄـــلامــ و درود ✋😌
••⸾⸾🎬💭
#حاج_قاسم
❬خیآلِخوبِتولبخندمیشودبھلبم
وگرنھاينمنِديوآنھغصھهآدارد....!'❭
|➜•@galeri_rahbari313
•🌚🕊•
_
_
بِہعِشْقِچـٰادٌرِزَهرآقیـٰآمخوآهَمڪَرد،
گِرفْتِہبٌوۍشَھٰـآدَتتَمآمنخهـٰایَش..!シ
_
_
ـ ـ ـ ــــــــــ❁ــــــــــ ـ ـ ـ
🕊⃟🌚⸾ #چادࢪانھ
🕊⃟🌚⸾ #مآهدخٺ
ـ ـ ـ ــــــــــ❁ــــــــــ ـ ـ ـ
•🖤•𝐣𝐚𝐧𝐚:↯
❁|@galeri_rahbari313
「⏰🎒•••」
.⭑
آنڪِہرُخسـٰارِتورااینهَمِہزیبـٰامۍڪَرد
ڪـٰاشاَزروزِاَزَلفِڪرِدِلِمـٰامۍڪَرد
.⭑
🎒⏰¦➺ #عاشقانھ
•ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ•
🎒⏰¦➺ #مآهدخٺ
𝓬𝓱𝓪𝓷𝓷𝓵𝓮:↯
@galeri_rahbari313
#بازگشت
#انتشاراتشهیدابداهیمهادی
#پارت7
«مالک بن دینار» از عابدان و مردان خدا در قرن ها پیش بود.اما معروف بود که توبه کرده و قبلا انسان گنهکاری بوده.از مالک در مورد علت توبه و رو به خدا اوردنش سوال شد.
ابتدا درست پاسخ نمیداد.اما بعد ها در جواب گفت:من در اوایل جوانی،از فرماندهان لشکر خلیفه شرابخوار بودم.کنیزی خریدم خیلی به او علاقه داشتم.خداوند از او به من دختری داد.محبت این دختر تمام دلم را گرفت.خیلی زیبا و پرمحبت بود وقتی راه افتاد همهاش با من بود.
این دختر کوچک محبت خاصی به من داشت .یادم هست هرگاه ظرف شراب را در دستم میگرفتم تا بنوشم ان را از دستم میگرفت و بر لباسم میریخت.
اما دوران خوشی من با این کودک طولانی نشد.دو سه ساله بود که مریض شد و از دنیا رفت.مرگش خیلی مرا غصه دار کرد.شب جمعهای شراب خوردم نماز نخوانده خوابیدم.یکباره دیدم گویا قیامت شده!همه از قبر بیرون امده و به محل حسابرسی اعمال میرفتند. من هم به راه افتادم.یکباره از پشت،صدایی شنیدم.وقتی برگشتم مار بزرگ و سیاهی را دیدم که بزرگ تر از ان تصور نمیشد! مار با سرعت به سمت من میامد و دهان بزرگش را باز کرده بود.با ترس و لرز و با سرعت میدویدم.او هم مرا دنبال میکرد.در راه پیرمردی مهربان را دیدم،باعجله سلام کردم و گفتم:به فریادم برس.گفت:در برابر این افعی ناتوانم، ولی سریع برو، شاید خداوند نجاتت دهد.
#بازگشت
#انتشاراتشهیدابراهیمهادی
#پارت8
با سرعت فرار میکردم تا اینکه به دره عمیق جهنم رسیدم.طبقات و عذاب جهنم پیدا بود.نزدیک بود همان جا از ترس بمیرم.پشت سرم را نگاه کردم،دیدم ان مار همینطور نزدیک میشود.میخواستم از ترس مار خودم را به جهنم بیاندازم.صدایی گفت:برگرد تو اهل اینجا نیستی.دلم کمی ارام شد.بعد دیدم مار هم برگشت و مرا دنبال نمیکند!برگشتم تا به همان پیر رسیدم.گفتم:چرا مرا کمک نکردی؟
گفت:من ناتوانم،لکن برو سمت این کوه.در انجا امانت های مسلمانان است،اگر تو هم امانتی داشته باشی تو را یاری خواهد کرد.با تعجب به سراغ ان کوه رفتم.دیدم در ان اتاق هایی است که جلوی انها پرده هایی قرار دارد و درب هایی از طلا و جواهر دارد.با تعجب دیدم ان مار دوباره به دنبال من است.دویدم به سمت ان کوه،وقتی نزدیک شدم،ملکی فریاد زد:پرده ها را کنلر بزنید درب هارو باز کنید و بیرون ایید.شاید این بیچاره در بین شما امانتی داشته باشد که او را از شر دشمن پناه دهد.یکباره دیدم بچه هایی که صورت شان مانند ماه میدرخشید بیرون امدند.مار وحشتناک حسابی به من نزدیک شده بود.یک نگاهن به ان بچه ها و یک نگاهم به پشت سرم بود.کودکان بیرون امده بودند و دیدم دخترم که مرده بود جلو امد.تا مرا دید گریه کرد و گفت:این پدر من است.م،دست چپش را در دست راست من گذاشت و با دست راست به مار اشاره کرد.مار یکباره برگشت نفسی از روی راحتی کشیدم.دخترم مرا نشاند و گفت:پدر، اَلَمْ یَاْنَ لِلّذِینَ ءَامَنُو اْ اَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُم لِذِکْرِ اللهِ.ایا وقت ان نرسیده که دل های شما برای خداوند خاشع شود؟(سوره حدید ایه۱۶)
حسابی گریه کردم و گفتم دخترم شما قران میخوانی؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
<💚🍃>
-
#رهبࢪانھ↯😌
انتظاࢪیعنۍآمادھباش...!💚
➣@galeri_rahbari313
هدایت شده از 💚🌱اطݪاعاٺ گاݪࢪے ٺصاویڕ رهبࢪے🌱💚
^•|ܝـܚܝـܩ رب النــــور|•^
^•|ســـꨄـــلامــ و درود ✋😌
•💛🌼•
_
_
هرچھدـٰاریمزآقـٰا؎خرـٰاسـٰاندـٰاریم…シ!
_
_
ـ ـ ـ ــــــــــ❁ــــــــــ ـ ـ ـ
🌼⃟💛⸾ #امام_ࢪضا
🌼⃟💛⸾ #مآهدخٺ
ـ ـ ـ ــــــــــ❁ــــــــــ ـ ـ ـ
•✨•𝐣𝐚𝐧𝐚:↯
❁|@galeri_rahbari313
「✨🖤•••」
.⭑
••
چشماݩ تو در قلب ما ؛
فرمانروایے میڪند!ッ
.⭑
✨🖤¦➺ #سیدنا
•ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ•
✨🖤¦➺ #مآهدخٺ
𝓬𝓱𝓪𝓷𝓷𝓵𝓮:↯
➺••@galeri_rahbari313
#بازگشت
#انتشاراتشهیدابراهیمهادی
#پارت9
گفت:ای پدر بهتر از شما به قران اگاهیم.
گفتم:دخترم،من خیلی ترسیدم این مار چه بود؟
گفت پدر جان این اعمال زشت تو بود که ان را تقویت کردی و نزدیک بود تورا به جهنم بفرستد.گفتم ان پیر که بود؟
گفت:اعمال خوب تو بود که خودت ان را ناتوان کردی.چون در برابر اعمال زشت تو، نتوانست کاری انجام دهد.
گفتم:دخترم شما در این کوه چه میکنید؟
گفت:ما طفلان مسلمانانیم که در کودکی از دنیا رفتیم و خداوند ما را اینجا جای داد و چشم به راه پدران و مادرانمان هستیم تا بیایند نزد ما و ما انها را شفاعت کنیم.
در همین افکار بودم که از خواب پریدم.بعد از ان مشروب و سایر گناهان را ترک کردم و توبه نمودم.این ماجرا سبب توبه من شد.¹
سر از جیب غفلت بر آور کنون
که فردا نمانی به خجلت نگون
کنون بایدای خفته بیدار بود
چو مرگ اندر آرد ز خوابت چه سود
ز هجران طفلی که در خاک رفت
چه نالی که پاک آمد و پاک رفت
تو پاک آمدی و بر حذر باش و پاک
که ننگ است ناپاک رفتن به خاک
1_برگرفته از تفسیر (روح البیان) اما نکات جالب این داستان:
اول:نفوس بشری که از دنیا میروند،اطلاعاتشان در برزخ قابل قیاس یا دنیا نیست تا جایی که همه لغات را میدانند و قرآن مجید را بهتر میفهمند و بسیاری از امور که بر اهل دنیا نهان است،نزد آن ها آشکار است:چشم تو ای انسان امروز(یعنی در قیامت)تیزبین و تندبین است(ق/۲۲)یعنی آنچه در دنیا نمیدیدی د نمیدانستی امروز بر تو آشکار و نهان است.
دوم:مسأله تجسم اعمال یعنی کردار نیک و زشت انسانی پس از مرگ به صورتهای مناسبه، آن کردار ها نزد انسان حاضر و به او متصل است:روزی که قیامت هر کس کار های خوب و بد خود را حاضر شده نزد خود بیند و آرزو کند کاش!میان او و کار بدش زمان زیادی جدایی بود و خداوند شما را از عذاب خود می ترساند و بر حذر میدارد و خداوند در حق بندگان خود مهربان است(آل عمران/۳۰)
سوم:مسأله شفاعت کردن بچه های مسلمان که در کودکی مردهاند از پدران و مادران خود و روایات و پارهای از داستان های این مطالب در باب سوم از کتاب (لعالی الاخبار)نقل گردیده.قلب سلیم،ج۱،ص۳۲۲
#بازگشت
#انتشاراتشهیدابراهیمهادی
#پارت10
احساس میکنم در بیشتر تجربههای نزدیک به مرگ که برای افراد مذهبی پیش امده،به نقطه ضعف آنها به مسائل دینی اشاره شده.یا اینکه کسی از نزدیکان آن شخص به سراغش آمده و مشکل او را برطرف نموده است.
بسیاری از شهدای دوران دفاع مقدس.قبل از شهادت،در عالم خواب یا تجربه های اینگونه،جایگاه خود را در بهشت برزخی میدیدند و همین باعث میشد که برای شهادت لحظه شماری کنند.بنده صدها شهید را میشناختم که اینگونه بودند.بسیاری از شهدا از لحظه دقیق شهادت خود به این طریق با خبر میشدند.استاد پناهیان میفرمود:دوستی داشتم که از نوجوانی در مسجد باهم بودیم. محسن زیارتی در خانوادهای نسبتا مرفه بزرگ شده بود.اما قبل از شروع جنگ عاشق شهادت بود.یادمه برای به دست آوردن شهادت شب ها نماز امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)را میخواند.ما باهم به جبهه رفتیم و محسن در فتحالمبین سال ۶۱ به آرزویش رسید.از آن تاریخ بارها شاهد بودم که به سراغ رزمندگان میآمد و در عالم خواب یا...چیز هایی میگفت که آنها را برای شهادت آماده میکرد.یکبار خودم در خواب دیدمش،پرسیدم کمتر پیش ما میای.
گفت:اینجا خیلی کار داریم
گفتم:چه کار میکنید؟
گفت:از این بالا نگاه میکنیم،هر کسی کمک خواسته باشه،کمکش میکنیم.بعد گفت الان تو سوالی داری؟کمکی میخوای؟
گفتم:این مسئله قبر هنوز برای من حل نشده.
گفت:بیا تا برات حلش کنم.
توی خواب من رو بالای یک قبر برد و پاهایش را دو طرف قبر گذاشت!گفت کف قبر را نگاه کن.با انگشت کف قبر رو مثل یک کشویی کنار زد و نور شدیدی بیرون زد.
آن نور خیلی لطیف و زیبا بود.طوری بود که وقتی دستش داخل نور بود،طرف دیگرش هم نورانی بود و ... این خواب اینقدر برای من تاثیر داشت که عاشق قبر شدم.من شاهد بودم که مست زیارتی مشکل بسیاری از رزمندگان را حل کرد و آن ها را آماده شهادت نمود.
نمیدانم به آنها چه چیزی نشان میداد یا چه چیزی میگفت.اما با یک اشاره،مشکل آنها را برطرف و عاشق شهادت میکرد و...