eitaa logo
61 دنبال‌کننده
319 عکس
58 ویدیو
0 فایل
✍️ قلمی سزاوار مدح است که برای هدایت بنویسد، ضلالت را ذلیل کند، نادیدنی‌ها را در سطور، دیدنی کند و در برخورد و اصطکاک با محیط، صریرش به خروش آید. علی فراهانی @M_AliFarahani
مشاهده در ایتا
دانلود
صریر
👵🏻#حکایت‌های_ننه‌آقا6️⃣ 🏥 ننه آقا خیلی جسور بود. اگر تصمیم به کاری می گرفت، باید انجامش می‌داد. 🏥 د
👵🏻️⃣ 🌿 روی تخت حیات خانه ننه آقا، کنار آقا نشسته بودم. آقا از تجربه‌ها و گذشته‌های خودش تعریف می‌کرد. 🌿 درست بود که سواد خواندن و نوشتن نداشت، ولی سرشار از تجربه‌های گران بود. از این پیرمردهای کهنه‌کار بود که با یک نگاه، ارزیابی‌ات می‌کرد. 🌿 بعد از پایان خاطره‌اش، مکثی کوتاه کرد و گفت: اون گربه رو روی درخت می‌بینی بابا؟ - «بله آقا، می‌بینم.» - «از کی هواش رو دارم. خیلی وقته اون بالا نشسته و نگاه به ما می‌کنه. می‌دونی چرا؟» بعداز قدری مکث، با خنده گفتم: «لابد داره از خاطره‌های شما لذت می‌بره.» آقا با نیم رخش، من رو نگاه کرد و با بالا بردن ابروی راستش، اخم کرد😒 و محکم گفت: «نه». بعد سرش را به سمت گربه برگرداند و ادامه داد: «اون گرسنه است. تا وقتی از ما، رو نبینه، حیا می‌کنه و نه جلو میاد و نه صدا می‌کنه. می‌بینی، چقدر خدا به این گربه حیا داده.» نگاهی به من کرد و با خنده گفت: به نظرت ما آدما، اینقدر حیا داریم؟!... @Fanus_AliFarahani
♦️ عمر سعد در گوشه ای از عمارت عبیدالله نشسته بود و سخت در فکر فرو رفته بود. آن روز با هرکس که مشورت کرد، او را نهی کرده بود که به سمت علیهماالسلام لشکرکشی کند. والی سرزمین ری شدن، به تنهایی توانسته بود مقابل این همه نصحیت اطرافیان، مقاومت کند و او را هنوز در تردید نگه دارد. او منتظر فقط یک توجیه حتی ساده بود. ♦️ در ذهن او غوغایی بود که عبدالله بن یسار نزدیکش شد. عمر تا او را دید، بی مقدمه گفت: امير به من دستور داده كه به طرف حسين بروم، ولى، ولی من اين مأموريت را نپذيرفتم. عبدالله گفت: مرحبا عمر! خدا تو را هدايت كند و به حق و حقيقت برساند. اين كار را انجام نده و به سوى حسين حركت نكن. ♦️ عبدالله او را ترک کرد. دیری نگذشت که در کوفه خبر پیچید که عمر بن سعد مردم را به جنگ با حسين دعوت مى‏كند. 😖 عبدالله بن یسار دوباره به نزدش برگشت. عمر وقتی عبدالله را دید، برای اینکه تصمیمش عوض نشود، رويش را برگرداند و بعداز قدری مکث، برخاست تا به ملاقات عبیدالله برود و از او حکم لشکرکشی به سوی علیهماالسلام را بگیرد. پردازشی بر خبر تاریخ طبری ج5 ص 410 @Fanus_AliFarahani
✍️ نقدی بر فیلم «قهرمانان کوچک» 🔸فیلمی که بارها از تلویزیون ملی، پخش شده است. ✔️داشتن طنز ✔️حمایت از تولید ملی ✔️حضور یوسف کرمی، تکواندوکار ملی ✔️ و القای حس خودباوری به نوجوان، از گزینه‌‌های پشتیبانی صداوسیما از این فیلم شده است. 🔸تأسفم برای فعالان فرهنگی حوزه کودک و نوجوان کشورم است. چرا انقدر در نوشتن داستان و فیلم نامه، ضعف داریم که باید برای جذابیت فیلم از عنصر 👎کمک های غیبی بر پایه خرافات استفاده کنیم. بحث درباره نمایش رفتارهای غیر دینی و غیراخلاقی مانند 👎ارتباط عادی دختر و پسر، 👎رقص غول چراغ جادو با موزیک رپ 👎و مباح بودن دزدی از دزدان، بماند. 🤔 سوال این است که در دوره ای که در سینمای کودک هالیوود با حاکمیت شیطان‌پرستان، ارتباط با جن و هم زیستی با موجودات ماورایی از نوع خوب و رام کردن آنها از سوی انسانها، موج می‌زند، ما چرا دنبال این مضامین رفته‌ایم؟ بهتر نیست سازمان های هنری و رسانه‌ای جبهه انقلاب، بیشتر در این عرصه ورود پیدا کنند؟ البته که این ورود باید آگاهانه باشد نه نتیجه اش ساخت انیمیشن هایی همچون «بنیامین» بشود که در آن هم از کمک های غیبی برپایه افسانه، مانند سیمرغ بهره برده اند. ♦️ بدون شک، جبهه فرهنگی در رسانه، بیش از این مقدار به فکر و تولید محتوا نیازمند است و تولید محتوا هم به نیروهای جوان متعهد و آگاه گره خورده است. @Fanus_AliFarahani
شخصی بر سفره امیری مهمان بود، دید که در میان سفره . دو کبک بریان قرار دارد، پس با دیدن کبک ها شروع به خندیدن کرد . امیر علت این خنده را پرسید، مرد پاسخ گفت: در ایام جوانی به کار راهزنی مشغول بودم. روزی راه بر کسی بستم آن بینوا التماس کرد که پولش را بگیرم و از جانش در گذرم اما من مصمم به کشتن او بودم. در آخر آن بیچاره به دو کبک که در بیابان بود رو کرد و گفت: شما شاهد باشید که این مرد، مرا بی گناه کشته است. اکنون که این دو کبک را در سفره شما دیدم یاد کار ابلهانه آن مرد افتادم امیر پس از شنیدن داستان رو به مرد میکند و میگوید: کبکها شهادت خودشان را دادند. پس از این گفته امیر دستور داد سر آن مرد را بزنند. 🍃🌺🍃🌺🌺🍃🍃 @Fanus_AliFarahani
صریر
👵🏻#حکایت‌های_ننه‌آقا7️⃣ 🌿 روی تخت حیات خانه ننه آقا، کنار آقا نشسته بودم. آقا از تجربه‌ها و گذشته‌ه
👵🏻️⃣ 🏴 ننه‌آقا مثل خیلی از مادربزرگ‌ها، علاقه زیادی به روضه‌های امام حسین علیه‌السلام دارد. هرسال که محرم می‌شود، یک‌طرف شور و شوق ما از حال و هوای ننه‌آقا است. 🏴 دریک آن، سیمش وصل می‌شود و برای امام حسین و بچه‌هایش علیهم‌السلام اشک می‌ریزد. اگر روضه‌خوان حق مطلب را ادا نکند، خودش جملاتی را زمزمه می‌کند و گریه می‌کند. داشتن برنامه اطعام و بخشش مال و دادن نذری‌ برای امام حسین علیه‌السلام، به‌جای خود، ظرف بردن به مسجد و تکیه و اصرار بر گرفتن غذای امام حسین علیه‌السلام هم به‌جای خود. نکته جالب این است که ننه‌آقا بدنی نحیف و لاغر دارد و اصلاً اهل پرخوری نیست. 🏴 چند سال پیش، یک‌شب محرمی که رفته بودم خانه‌اش، قابلمه‌ای غذا از مسجد گرفته بود. پیش خودم گفتم: «ننه‌آقا هم با این کاراش آبرو می بره. آخه شما که این همه غذا نمی‌خوری، پس چرا می‌گیری؟» ننه‌آقا داخل آشپزخانه رفت و قدری از غذا جدا کرد و قابلمه را برداشت و بیرون رفت. وقتی برگشت، گفتم: «کجا رفتی ننه؟» گفت: «این همسایه‌مون، خیلی اهل روضه رفتن و مسجد رفتن نیستند. گاهی غذا براشون می‌برم که از سفره امام حسین بی‌نصیب نَمونن». 🏴 البته این حالش را بارها دیده بودم. واقعیت این است که ننه‌آقا خیلی علاقه دارد برای کسی غذای امام حسین ببرد و چهره خوشحال و شگفت‌زده او را ببیند. احساس می‌کند که با این کارش، امام حسین علیه‌السلام، خوشحال می‌شود. 🌺🌺🌺🌺🌺🌺 علیه‌السلام @Fanus_AliFarahani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤عباس علمدار کجایی که حسین یار ندارد تنها شده او یـاور و سرلشکـر پیکار ندارد یار دِگـری روبـروی دشمـن غـدّار ندارد هنگامه رزم است و دگر میر سپهدار ندارد🖤 🖤قمر بنی هاشم گره‌گشای حاجاتتون باشه انشالله🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴 عباس جان، تو را چه شده است؟! چرا انقدر بی تابی؟ نکند که می‌خواهی به میدان بروی؟ بقای من به تو است. اگر عمود ماندم، به عشق قامت بلند توست. سینه من به اعتبار تو ستبر است. این چادر عظیم‌الجثه، از سر تعظیم به تو، بر دوش من به رکوع افتاده. 🏴 عباس جان، انقدر به التماس به پسر رسول خدا نگاه نکن می‌ترسم دل او را نرم کنی و اذن میدان بگیری؛ ببین که نگاه خیام، به قیام من است. تو خود من را مقابل آن‌ها برافراشتی، دل آن‌ها را به قامت من قرص کردی. حال می‌خواهی بروی؟ 🏴 عباسم، ناراحتت نکنم، ولی خرسند شدم که پسر رسول خدا هم با من هم‌نظر شد و به جنابت اذن میدان نداد. 🏴 خرسند شدم که فقط می‌روی آب بیاوری، 🏴 خرسند شدم که وداع نکردی. برو که همه منتظرت می‌مانیم تا برگردی... . . 🖤 عباسم دیر کردی... چرا مولایمان حسین، تنها دارد برمی‌گردد... چرا پا‌هایش بر زمین کشیده می‌شود... چرا قدش خمیده شده... عباسم چرا تو را نمی‌بینم. چرا، چرا حسین پاسخ سکینه‌خاتون را نداد. او سراغ تو را گرفته بود... چه شده؟ چرا سرورمان حسین دارد نزدیک من می‌شود. 🖤 چقدر چادر این خیمه، بر دوش‌هایم سنگینی می‌کند. حسین جان چرا دست بر کمر من گرفتی، یعنی، یعنی موقع خوابیدن من شد، یعنی عباس هم رفت. 🖤 ای روزگار، چه بد کوفتی بر کمرم. ای‌ وای چه به سر اهل خیام خواهد آمد... . علیه‌السلام علیه‌السلام ✍️علی فراهانی @Fanus_AliFarahani