eitaa logo
با شهدا گم نمی شویم
3هزار دنبال‌کننده
9هزار عکس
1.6هزار ویدیو
30 فایل
#شهدا امامزادگان عشقند كه مزارشان زيارتگاه اهل يقين است. آنها همچون ستارگانی هستند که می توان با آنها راه را پیدا کرد. ارتباط با مدیر کانال: @bonyan_marsoos ادمین تبادل: @basir114 ادمین تبلیغات: @K48MM80O59
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ابراهیم می‌گفت‌: اگه جایی بمانی که دست اَحَدی بهت نرسه کسی تو رو نشناسه خودت باشی و آقا مولا هم بیاد سرتو رویِ دامن بگیره این خوشگلترین شهادته..! "شهید ابراهیم‌ هادی" @Sedaye_Enghelab
به روایتِ سید حسن نصرالله، دبیرکل جنبش حزب‌الله لبنان : جمعه که این اتفاق افتاد، حاج قاسم به هدف و آرزوی خود رسید. حاج قاسم به هدف خودش رسید. همیشه در یادواره شهدا گفته‌ام که شهادت نزد فرماندهان و شهدا ، هدفی شخصی است؛ حاج قاسم از جوانی دنبال شهادت بود.. بخصوص در دوران اخیر، او و ابومهدی همیشه در میادین جنگ و در میانِ شلیگ گلوله‌های متعدد بودند. در خصوص ابومهدی هم همینطور است. او اخیرا به ضاحیه آمد ، دیدار کردیم و در آخرین دیدار گفت که به نظر می‌رسد نبرد با داعش به پایان نزدیک شده و هر کس که باید شهید می‌شد ، شهید شد . برای من دعا کن که عاقبت من هم شهادت باشد "شهید سردارحاج قاسم سلیمانی" @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یوزارسیف همینطور که سرجام خشکم زده بود صدای پچ پچ وبه دنبالش خنده ی ریزی توجهم را جلب کرد,گوشهام را تیز کردم,اره درست میشنیدم ,صدای علیرضا بود که میگفت:داماد عزیز پاشو بگردیم یه کبریتی,فندکی پیدا کنیم واین روشناییهای گازی را با اعجازمان روشن کنیم وخانه ی پدر زن اینده تان را منور بفرمایید وزد زیر خنده... یوزارسیف:وای زشته علیرضا,خوبیت نداره... وصدای,علیرضا درحالیکه مشخص بود یوزارسیف را از جای خودش,بلند میکرد گفت:زشت پیرزنه ,تازه اونم اگه یه دور به تور دخترای این دوره بخوره واز وسایل داخل کیفشان استفاده کند ,زیبا میشه مثل شب چهارده وبااین حرف, دوتاشون ارام زدند زیرخنده و صدای حرکت ارامشان به طرف اشپزخانه ,لرزه بر اندامم میانداخت نمیدونستم واقعا وارد اشپزخانه میشن یا نه؟وبدتر از اون نمیدانستم از جام حرکت کنم ,نکنم؟یه جا دیگه پنهان بشم نشم؟ که ناگهان تو تاریک روشن هال سایه ی قامت هر دوتاشون را که روسرامیکها افتاده بود, دیدم که جلو در اشپزخانه رسیده بودند وعلیرضا میگفت:معلوم عروس خانم کجاست؟نکنه اعتصابی, چیزی کرده؟که یوزارسیف با حالتی که خالی از شوق نبود گفت:سپردم که تا اخرین لحظه نگن ,خواستگارش کی هست,میخواستم ایشون را غافلگیرشون کنم که علیرضا زد روی شانه اش وهمینطور که وارد اشپزخانه میشد گفت:وای حاج اقا تودیگه کی هستی؟من فکر میکردم فقط خودم خرده شیشه دارم,نگو که شما خرابتر از مایی... تا دیدم که وارد اشپزخانه شدن تا یه فندک وکبریتی پیدا کنند,ارام نیم خیز شدم که... ادامه دارد.. @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سخنی با مخاطبین: با عرض سلام وارادت خدمت مخاطبین محترم کانال با شهدا ,خصوصا دنبال کنندگان رمان.. لازم دیدم از صبوری خوانندگان عزیز رمان(یوزارسیف)تشکر نمایم وبه اطلاع برسانم به امید خدا اگر عمری باشد از امشب ادامه ی رمان خدمتتان عرضه میشود ,امیدوارم بردلتان بنشیند وبا همراهیتان مارا خوشحال نمایید...
خوابت هم عبادتــــ مےشود … اگر دغدغہ‌ات ڪار براے خدا باشد ، و سربازے براے مهدی فاطمه هدفِ زندگیت! 🌙⭐️ شادی روح شهید هسته ای والا مقام 🖤 "محسن فخری زاده" و تمامی شهدایی که امروز سالروز شهادتشان است فاتحه و صلواتی هدیه کنیم. ان شاءالله دعاگو و شفیع ما در اخرت باشند. عاقبت همتون ختم بخیر وشهادت ان شاءالله @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام رضا علیه السلام میفرمایند: مَن أذَّنَ وأقامَ صَلّى وَراءَهُ صَفّانِ مِنَ المَلائِكَةِ ، وإن أقامَ بِغَيرِ أذانٍ صَلّى عَن يَمينِهِ واحِدٌ وعَن شِمالِهِ واحِدٌ . ثُمَّ قالَ : اِغتَنِمِ الصَّفَّينِ . ـ به نقل از عبّاس بن هلال ـ :امام رضا عليه السلام فرمود : «هر كس اذان و اقامه بگويد ، دو صف از فرشتگان ، پشت سرش نماز مى گزارند و هر كس بدون اذانْ اقامه بگويد ، تنها يك فرشته در سمت راست او و يكى در سمت چپ او مى ايستد» . سپس فرمود : «دو صف را غنيمت بشمار!» . . كتاب من لا يحضره الفقيه : ج ۱ ص ۲۸۷ ح ۸۸۸ @Sedaye_Enghelab
بلند بلند گریه می کردند . دخترش را که آوردند، گریه ها بلند تر شد. شانه های فرمانده سپاه می لرزید. بازوش را گرفتم گفتم « شما با بقیه فرق دارین. صبور باشین.» طاقتش طاق شد . گفت «شما نمی دونین کی رو از دست دادیم. باقری امید ما بود، چشم دل وامید ما... "شهید حسن باقری" @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سخن بزرگان "رفقــا...!!! کاری که برای خدا شروع بشه خدا کمک میکنه کارش میگیره راهش نشون داده میشه و اهلش جمع میشن... و کارهایی که میخواد خــدایی شروع بشه، از وسط سختی ها شروع میشه... "حاج‌حسین‌یکتا" @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یوزارسیف علیرضا گوشیش را در اورد وچراغ قوه اش را روشن کرد ودرحالیکه نور چراغ قوه را داخل چشمای یوزارسیف میانداخت گفت:عه چرا از اول به فکر این نیافتادیم,حالا تو دامادی وهنگ کردی ,معلوم چرا من هلم؟؟!! وبااین حرف یوزارسیف خنده ی ریزی کرد وگفت:علیرضا بااین خونه تاریک وتنهایی خودمون واین نور گوشیت,احساس دزدی را دارم که میخواد برای اولین بار دزدی کند.... علیرضا خنده ای زد وهمانطور که نور موبایل را به اطراف میانداخت تا اجاق گاز را پیدا کند گفت:اره اونم چه دزدی؟؟دزد کبریتی خخخخ وناگهان نور موبایلش روی صورت من که حالا تمام قد ایستاده بودم افتاد وادامه داد:یا بسم الله....جنی جنی زادی,پری پری زادی؟! منم هول شده بودم وحالا دیگه سنگینی نگاه یوزارسیف را روی خودم حس میکردم ,گفتم:س س سلام.... با سلام من علیرضا زد زیر خنده و همانطور که جواب,سلام من را میداد روکرد به یوزارسیف وگفت: به به.....عجب عروس خانم را غافلگیر کردین حاج اقاااا...معلومه اصلا خبر نداشته شما خواستگارشین...من تنهاتون میذارم گویا داخل کوچه یه اتفاق خاص افتاده به وجود من احتیاج هست.... با رفتن علیرضا یه نفس راحت کشیدم ,اخه این پسر,عین سمیه ,بمب شیطنت وخنده بود وحالا با نبود اون ,تازه متوجه گر گرفتگی صورت ولرزش تمام بدنم شدم ,اخه الان من روبه روی یوزارسیف ویوزارسیف روبه روی من بود.... یوزارسیف نور گوشی خودش را روشن کرد ودر حالیکه سرشار از شوق بود وتو اون نور کم ,من میدیدم که کل صورتش میخنده صندلی اشپزخانه را تعارفم کرد وخودش نشست روی صندلی,روبه رویم... من هنوز شوکه از رفتن برق وترک پناهگاهم بودم ,اما یوزارسیف لبریز از مهر واماده ی سخن گفتن بود,میخواست حرفهایی را که تو دلش تلنبار شده برزبان اورد که ناگاه با صدای یاالله یاالله علیرضا وهمهمه ی جمعی که داخل حیاط بودن و به سمت درهال میامدند وصدالبته با روشن شدن برقهای,خانه ما به خود امدیم ,من هول ودست پاچه میخواستم به سمت اتاقم برم که با اشاره یوزارسیف برجای,خودنشستم ویوزارسیف درحالیکه به سمت هال میرفت گفت:اگه امکان داره همینجا بشین وخودشم رفت رومبل رو به روی من نشست ,میهمانها وپدر ومادروبرادرام وارد هال شدند,صحبتشان پیرامون برخورد موتورسیکلت با تیر برق و تصادفی بود که باعث این خاموشی شده بود وهیچ کس جز علیرضا متوجه جابه جایی حاج اقا ورنگ وروی گل انداخته اش نشد.... ادامه دارد... @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت حاج قاسم سلیمانی از زندگی ساده و غیرقابل باور رهبر انقلاب خاطره روزی که جلسه حاج قاسم در منزل شخصی رهبری برگزار شد! @Sedaye_Enghelab
یوزارسیف هنوز درست رومبلها جاگیر نشده بودند که حاج محمد رو به بابام گفت:اقای قادری قرار نیست عروس خانم چای بیارن؟ بااین حرف بابا اشاره به مادرم کرد وگفت:حتما...حاج خانم بفرمایید زری جان بیان ومادرم ازجا پاشد واومد اشپزخانه ,یه سینی چای برام ریخت چند تا صلوات به جونم فوت کرد ویه بوسه به گونه ام زد وارام سرش را اورد کنار گوشم وگفت:با ارامش,بسم الله بگو وسینی را بردار..... بسم اللهی گفتم ووارد هال شدم از لرزش دستام,استکانهای داخل سینی به لرزه افتاده بود,جراتم نمیشد به کسی نگاه کنم ,همینجور که سرم پایین بود ,از حاج محمد شروع کردم وباسلام ارامی چای را تعارف کردم....حاج خانم,همسر حاجی درست مثل اینکه مادر داماد باشه ,مدام از قد وبالام تعریف میکرد,سینی به جلوی یوزارسیف رسید ولرزش دستام بیشتر شد ,تا تعارف کردم وزیر چشمی ,نگاهم به نگاه یوزارسیف افتاد ناگهان سینی چای سرنگون شد ,اما لبخند یوزارسیف پررنگ تر شد و گفت :هرچه از دوست رسد نکوست و علیرضا ارام گفت:حتی اگر چای داغ به داغی اتش سوزان باشد... خیلی شرمنده شده بودم وبهمن برای تغییر جو صلواتی فرستاد وبابا لبخندی زد وگفت:ان شاالله که این حادثه بعدها خاطره ای,شیرین برای فرزندانتان خواهد شد واین حرف یعنی که بابا سعید رضایت خودش را برای این ازدواج اعلام کرد وانگار تمام جمع منتظر این بله ی بابا بودند وبار دیگر صلوات جمع بلند شد وخلاصه شبی به یاد ماندی شد,شبی که حکم دامادی یوزارسیف برای اقا سعید زرگر اعلام شد... ادامه دارد... @Sedaye_Enghelab
کارش شده بود واردات رشته های خارجی. دونه دونه رشته ها رو از دانشگاه های خارج کشور می آورد و لیست دروس ترمیک اون ها رو تنظیم می کرد; رشته هایی که دانشجویِ ایرانیِ علاقمند, باید سختی و غربت چندساله رو تحمل می کرد تا در اون رشته تحصیل کنه. "کاربرد پرتوها" یکی از همین رشته ها بود. دروس ترمیک دانشگاه های خارجی رو لیست کرد. از هر کدوم چند درس و چند آزمایشگاه گرفت. همه رو کلاسه بندی کرد و سنگ بنایِ رشته جدید رو گذاشت. رشته ای که حالا تموم دانشجوهای ایرانی می تونند به راحتی به دستش بیارن. @Sedaye_Enghelab
خوابت هم عبادتــــ مےشود … اگر دغدغہ‌ات ڪار براے خدا باشد ، و سربازے براے مهدی فاطمه هدفِ زندگیت! 🌙⭐️ شادی روح شهید هسته ای والا مقام "مجید شهریاری" و تمامی شهدایی که امروز سالروز شهادتشان است فاتحه و صلواتی هدیه کنیم. ان شاءالله دعاگو و شفیع ما در اخرت باشند. عاقبت همتون ختم بخیر وشهادت ان شاءالله @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام مهدی علیه السلام میفرمایند: لِلأَخِ السَّديدِ وَالوَلِيِّ الرَّشيدِ، الشَّيخِ المُفيدِ، أبي عَبدِ اللَّهِ مُحَمَّدِ بنِ مُحَمَّدِ بنِ النُّعمانِ أدامَ اللَّهُ إعزازَهُ، مِن مُستَودَعِ العَهدِ المَأخوذِ عَلَى العِبادِ : بِسمِ اللَّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ، أمّا بَعدُ : سَلامٌ عَلَيكَ أيُّهَا الوَلِيُّ المُخلِصُ فِي الدّينِ، المَخصوصُ فينا بِاليَقينِ ، فَإِنّا نَحمَدُ إلَيكَ اللَّهَ الَّذي لا إلهَ إلّا هُوَ ، ونَسأَ لُهُ الصَّلاةَ عَلى‏ سَيِّدِنا ومَولانا ونَبِيِّنا مُحَمَّدٍ وآلِهِ الطّاهِرينَ ، ونُعلِمُكَ - أدامَ اللَّهُ تَوفيقَكَ لِنُصرَةِ الحَقِّ ، وأَجزَلَ مَثوبَتَكَ عَلى‏ نُطقِكَ عَنّا بِالصِّدقِ امام مهدی(عج)خطاب به شيخ مفيد : به برادر استوارگام، دوستدار رشيد، شيخ مفيد، ابو عبد اللَّه محمّد بن محمّد بن نعمان - كه خداوند تكريمش را مستدام بدارد- ، از امانتدار عهد گرفته شده از بندگان . بسم اللَّه الرحمن الرحيم. امّا بعد، سلام بر تو، اى دوستدار مخلص در دين كه در باره ما به جايگاه والاى يقين، دست يافته‌‏اى (به ما يقين دارى)! ما براى تو خدايى را مى‌‏ستاييم كه جز او خدايى نيست و از او مى‌‏خواهيم كه بر سَرور و مولا و پيامبرمان، محمّد و خاندان پاكش درود فرستد. خدا توفيقت را در يارى حق مستدام بدارد و پاداشت را در گفتار راستينت از طرف ما فراوان كند! الاحتجاج : ج ۲ ص ۵۹۶ ح ۳۵۹ @Sedaye_Enghelab
یادم هست کلاس چهارم توی کتاب فارسیمون یک پسر هلندی بود که انگشتش رو گذاشته بود توی سوراخ سد تا سد خراب نشه!!قهرمانی که با اسم و خا طرہ اش بزرگ شدیم!! پطروس"توی کتاب، عکسی از پطروس نبود وهیچ وقت تصویرش را ندیدیم...!! همین باعث شد که هر کدام از ما یک جوری تصورش کنیم و برای سالها توی ذهنمان ماندگار شود!!پطرس ذهن ما خسته بود٬ تشنه و رنگ پریدہ، انگشتش کرخت شدہ بود و...!! سالها بعد فهمیدیم که اسم واقعی پطروس٬ هانس بودہ است!!تازہ هانس هم یک شخصیت تخیلی بودہ که یک نویسندہ آمریکایی به نام "مری میپ داچ" آن را نوشته بود!! بعدها، هلندیها از این قهرمان خیالی که خودشان هم نمیشناختنش، یک مجسمه ساختند!! خود هلندیها خبر نداشتند که ما نسل در نسل با خاطرہ پطروس بزرگ شدیم!! شاید آن وقتها اگر میفهمیدیم که پطروسی در کار نبودہ، ناراحت میشدیم!! اما توی همان روزها٬ سرزمین من پر از قهرمان بود!!قهرمانهایی که هم اسمهاشون واقعی بود و هم داستانهاشون!! شهید ابراهیم هادی: جوانی که با لب تشنه و تا آخرین نفس توی کانال کمیل ماند و برای همیشه ستارہ آنجا شد؛ کسی که پوست گوشتش، بخشی از خاک کانال کمیل شد!!! شهید حسین فهمیده: نوجوان سیزدہ ساله ای که با نارنجک، زیر تانک رفت و تکه تکه شد!!! شهید حاج محمدابراهیم همت: سرداری که سرش را خمپارہ برد...!!! شهیدان علی، مهدی و حمید باکری: سه برادر شهیدی که جنازہ هیچکدامشان برنگشت!!! شهیدان مهدی و مجید زین الدین: دو برادر شهیدی که در یک زمان به شهادت رسیدند!!! شهید حسن باقری: کسی که صدام برای سرش جایزہ گذاشت!!! شهید مصطفے چمران: دکترای فیزیک پلاسما از دانشگاہ برکلی آمریکا، بی ادعا آمد و لباس خاکی پوشید تا اینکه در جبهه دهلاویه به شهادت رسید!!! و....... کاشکی زمان بچگیمان لااقل همراہ با داستانهای تخیلی، داستانهای واقعی خودمان را هم یادمان میدادند!! ما که خودمان قهرمان داشتیم!!! @Sedaye_Enghelab