🇮🇷 سدرةالمنتهی 🏴
"آنگاه هدایت شدم 📚قسمت دویست و پنجاه و پنجم: شادى و سرورمان دو چندان شد هنگامى كه ١۵ سال پيش تقريبا
"آنگاه هدایت شدم
📚قسمت دویست و پنجاه و ششم:
زن نيز بمحض شنيدن خبر، به منزل پدرش فرار كرده و از خوردن و آشاميدن خوددارى نمود و حتى مى خواست خودكشى كند زيرا تحمّل چنين صدمه اى را نداشت. چگونه مى توانست بپذيرد كه با برادر رضاعيش ازدواج كرده و از او فرزند آورده است و هيچ از ماجرا خبر نداشته است؟ در اين ميان عده اى از دو قبيله در اثر زدوخوردها مجروح شدند و يكى از پيرمردان ريش سفيد دخالت كرده، نبردها را موقتا متوقف ساخت و به آنها نصيحت كرد كه نزد علما بروند و در اين قضيه استفتا كنند، شايد راه حلى برايشان پيدا شود. آنها شروع كردند به شهرهاى بزرگى رفت و آمد كردن و از علما در حل قضيه استمداد نمودن ولى به هر عالمى كه مى رسيدند و جريان را با او در ميان مى گذاشتند، فتوا به حرمت ازدواج و ضرورت جدائى زن و مرد براى هميشه مى داد و براى كفاره دستور به آزاد كردن يك برده يا روزه دو ماه به آنان مى داد و و...!
به «قفصه» رسيدند و از علماى آنجا پرسيدند و آنها نيز همان پاسخ را دادند زيرا پيروان مذهب مالكى، رضاعت را حتى با يك قطره شير خوردن معتبر، مى دانند و در اين مسئله، اقتدا به امام مالك مى كنند كه شير را بر خمر قياس كرد و گفت: چون در مورد خمر گفته شده كه «هرچه زيادش مسكر است، پس اندكش نيز حرام است» بنابراين، رضاعت نيز با يك قطره از شير تحقق مى يابد.
يكى از حاضرين با آنها خلوت كرده و آدرس منزل مرا به آنان داد و گفت: از «تيجانى» در مثل اين قضايا بپرسيد زيرا او همه مذاهب را مى شناسد و من او را چندين بار ديدم كه با اين عالمان بحث مى كرد و با استدلالهاى متين، همه را مغلوب مى ساخت. شوهر آن زن عين اين سخنان را براى من بازگو كرد، هنگامى كه او را با خود به كتابخانهام بردم و تمام جريان را به من خبر داد و گفت:
«آقاى من! خانمم مى خواهد خودكشى كند و فرزندانم بى سرپرست مانده اند و ما هيچ راه حلى براى اين مشكل نداريم. اكنون آدرس شما را به ما داده اند و من از اينكه در اينجا كتابهاى زيادى مى بينم، اين را به فال خير گرفتم زيرا تاكنون در تمام عمرم اين قدر كتاب در يك كتابخانه نديده بودم! پس اميدوارم مشكل ما بدست شما حل شود. »
قهوه اى برايش آوردم و مقدارى انديشيدم سپس از مقدار شير خوردنش از آن پير زن سئوال كردم، گفت: نمى دانم ولى همسرم بيش از دو يا سه بار شير نخورده است و پدرش شهادت داده به اينكه دو يا سه بار او را به خانه آن پيرزن دايه برده است.
#ادامه_دارد
#آنگاه_هدایت_شدم
#سدرةالمنتهی ↙️↙️↙️
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
💔👉 🕋 @Sedrah🕋👈💔
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
🇮🇷 سدرةالمنتهی 🏴
"آنگاه هدایت شدم 📚قسمت دویست و پنجاه و ششم: زن نيز بمحض شنيدن خبر، به منزل پدرش فرار كرده و از خورد
"آنگاه هدایت شدم
📚قسمت دویست و پنجاه و هفتم:
گفتم: اگر اين راست باشد، پس بر شما چيزى نيست و ازدواجتان صحيح و حلال و جايز است. بيچاره خود را بر دست و پاى من انداخت و شروع كرد دست و سر مرا بوسيدن و مى گفت: «خدا ترا بشارت خير دهد، تو درهاى آرامش را بر رويم گشودى».
و فورا بى آنكه قهوه اش را تمام كند، و بى آنكه از من تحقيق نمايد و دليل درخواست كند، اجازۀ رفتن گرفت و به سرعت رفت كه زن و فرزندان و خويشانش را مژده دهد.
روز بعد با هفت نفر نزد من آمدند و آنها را چنين معرفى كرد: پدرم، پدر خانمم، كدخداى ده، امام جمعه و جماعت، راهنماى دينى، پير قبيله و اين هفتمى هم مدير مدرسه است، آمده اند از قضيّه «رضاعت» و حلال شدنش استفسار كنند؟ همه را با خود به كتابخانهام بردم و منتظر جدال و گفتگوهايشان بودم.
قهوه آوردم و به آنها خوشامد گفتم. گفتند: ما آمده ايم با تو بحث كنيم كه چگونه «شيرخوارگى» را حلال كردى درحالى كه خداوند آن را در قرآن حرام كرده و پيامبرش نيز فرموده:
«با رضاعت حرام مى شود، آنچه با نسب حرام مى شود».
و امام مالك نيز آن را روا ندانسته. گفتم:
آقايان! شما ما شاء اللّه هشت نفريد و من يك نفر، پس اگر بخواهم با يك يك شما سخن بگويم، نمى توانم همه را قانع كنم و بحثمان در حرفهاى بيهوده گم مى شود.
پس بهتر است يك نفر را انتخاب كنيد تا با او بحث كنم و شما هم بين ما دوتا داورى نمائيد.
از اين رأى خوششان آمد و امر خود را به راهنماى دينى شان سپردند و او را از همه داناتر و عالم تر معرفى كردند.
و او هم پرسيد كه چگونه من حرام خدا و رسول و امامان را حلال مى كنم؟
گفتم: به خدا پناه مى برم از چنين كارى. ولى خداوند «رضاعت» را در يك آيه اى به اجمال ذكر فرموده و تفصيلش را بيان نكرده است، بلكه آن را به پيامبرش واگذار كرده و او كمّ و كيف آيه را توضيح داده است.
#ادامه_دارد
#آنگاه_هدایت_شدم
#سدرةالمنتهی ↙️↙️↙️
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
💔👉 🕋 @Sedrah🕋👈💔
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
🇮🇷 سدرةالمنتهی 🏴
"آنگاه هدایت شدم 📚قسمت دویست و پنجاه و هفتم: گفتم: اگر اين راست باشد، پس بر شما چيزى نيست و ازدواجت
"آنگاه هدایت شدم
📚قسمت دویست و پنجاه و هشتم:
گفت: امام مالك رضاعت را حتى با يك قطره شير، حرام مى داند. گفتم: مى دانم. ولى سخن امام مالك بر تمام مسلمانان حجّت نيست و گرنه نظر شما راجع به ساير امامان چيست؟ پاسخ داد: خداوند از همه شان راضى باشد. همه از رسول خدا فرا گرفته اند.
گفتم: پس چه پاسخ خداوند مى دهى در تقليد امام مالك كه نظرش با نظر رسول خدا مخالف و معارض است؟
با شگفتى گفت: سبحان اللّه! من نمى دانم كه امام مالك با آن همه عظمت و مقام، با احكام رسول خدا مخالف باشد.
حاضرين نيز همه از اين سخن، سرگردان و متحير شدند و از اين همه جرأت و جسارت من بر امام مالك تعجب كردند زيرا تاكنون چنين چيزى را از كسى نديده بودند.
فورا گفتم: آيا امام مالك از اصحاب بود؟ گفت: نه! گفتم: آيا از تابعين بود؟ گفت: نه، ولى او از پيروان تابعين بود.
گفتم: كدام يك به پيامبر نزديك تر است، او يا امام على بن ابى طالب؟
گفت: امام على نزديك تر است زيرا از خلفاى راشدين مى باشد.
و يكى از حاضرين گفت: سيّد ما على-كرم اللّه وجهه-در شهر علم است.
گفتم: پس چرا در شهر علم را رها كرديد و پيروى از كسى نموديد كه نه از اصحاب است و نه از تابعين، و پس از فتنه، زائيده شده و پس از اينكه مدينه رسول خدا در اختيار ارتش يزيد قرار گرفت و آنچه خواستند انجام دادند و برگزيدگان اصحاب را به قتل رساندند و حرمتهاى خدا را شكسته و سنّت پيامبر را با بدعتهاى خودشان تغيير دادند، بعد از اين چگونه انسان مى تواند به اين امامانى كه هيئت حاكمه وقت از آنها راضى بود، اطمينان پيدا كند خصوصا كه به آنچه ميل و هواى حاكمان تعلق داشت، فتوا مى دادند؟!
يكى از آنها گفت: شنيديم كه تو شيعه اى و امام على را مى پرستى؟
دوستش ناگهان پشت پائى محكم به او زد كه او دردش آمد و گفت:
ساكت باش! خجالت نمى كشى چنين حرفى به اين مرد فاضل و فهميده مى زنى؟
من تابحال علماى زيادى ديدهام ولى تاكنون چنين كتابخانه اى چشمم را نگرفته است، معلوم است كه اين مرد از روى شناخت و اطمينان سخن مى گويد.
به او پاسخ دادم: آرى، من شيعه ام. اين درست است ولى هرگز شيعه على را عبادت نمى كند آرى، شيعيان بجاى تقليد امام مالك، امام على را تقليد مى كنند زيرا به گواهى خودتان او باب علم است.
#ادامه_دارد
#آنگاه_هدایت_شدم
#سدرةالمنتهی ↙️↙️↙️
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
💔👉 🕋 @Sedrah🕋👈💔
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
🇮🇷 سدرةالمنتهی 🏴
"آنگاه هدایت شدم 📚قسمت دویست و پنجاه و هشتم: گفت: امام مالك رضاعت را حتى با يك قطره شير، حرام مى دا
"آنگاه هدایت شدم
📚قسمت دویست و پنجاه و نهم:
راهنماى دينى پرسيد: آيا امام على، ازدواج دو رضيع كه با هم شير خورده اند را روا مى دارد؟ گفتم: نه! ولى او در صورتى حرام مى كند كه عدد شير خوردن به ١۵ بار پيوسته و دنبال هم كه در هربار سير شده باشند برسد يا اينكه در اثر آن شير، گوشت و استخوان كودك روئيده باشد. پدر زن خوشحال شد و گفت: خدا را شكر زيرا دختر من بيش از دو يا سه بار شير نخورده است؟ و در اين سخن امام على، فرجى براى ما از اين مشكل هست و رحمت و اميدى از خدا پس از نوميدى و يأسمان مى باشد.
راهنما گفت: دليل قانع كننده اى به ما نشان بده.
كتاب «منهاج الصالحين» آقاى خوئى را به آنها نشان دادم. و او خود باب «رضاعت» را مطالعه كرد و خيلى خرسند شدند، خصوصا شوهر كه مى ترسيد من دليل قانع كننده اى نداشته باشم.
از من خواستند كه كتاب را به عاريت بگيريد تا در روستا با آن احتجاج نمايند، من هم كتاب را به آنها واگذار كردم. خداحافظى كردند و رفتند.
همين كه از منزل من بيرون مى روند، يكى از دشمنان، با آنها روبرو مى شود و آنان را نزد برخى از علماى سوء مى برد كه آنها هشدارشان مى دهند به اينكه من دست نشاندۀ اسرائيل هستم و كتاب «منهاج الصالحين» همه اش ضلالت و گمراهى است و اهل عراق اهل كفر و نفاق اند و شيعيان زردشتى اند و لذا ازدواج خواهر و برادر را جايز مى دانند، پس ديگر تعجبى نيست اگر من ازدواج خواهر رضاعى را تجويز كردم، همچنان از اين تهمتها و دروغها برايشان بافتند تا آنجا كه آنان را از راه به در برده و پس از قانع شدن، منقلب و دگرگون شدند و از شوهر خواستند براى طلاق در دادگاه ابتدائى «قفصه» اقدام كند.
رئيس دادگاه از آنان خواست كه به پايتخت بروند و با مفتى كشور تماس بگيرند تا اين مشكل را حل كند. آن مرد به پايتخت رفت و مدت يك ماه تمام در آنجا ماند تا اينكه توانست با مفتى ملاقات كند و تمام ماجراى خود را با او در ميان گذاشت.
مفتى كشور از علمائى كه حكم به درست بودن ازدواج داده اند از او استفسار كرد. شوهر آن زن گفت كه فقط يك نفر، آن را تجويز و حلال دانسته و او «تيجانى سماوى» است.
مفتى نام مرا يادداشت كرد و به مرد گفت: تو برگرد و من خود نامه اى به رئيس دادگاه قفصه مى نويسم و چنين هم شد.
نامه اى از مفتى كشور رسيد و اعلام كرد كه آن ازدواج حرام و باطل است!
#ادامه_دارد
#آنگاه_هدایت_شدم
#سدرةالمنتهی ↙️↙️↙️
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
💔👉 🕋 @Sedrah🕋👈💔
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
🇮🇷 سدرةالمنتهی 🏴
"آنگاه هدایت شدم 📚قسمت دویست و پنجاه و نهم: راهنماى دينى پرسيد: آيا امام على، ازدواج دو رضيع كه با
"آنگاه هدایت شدم
📚قسمت دویست و شصتم:
آن مرد درحالى كه آثار خستگى و ضعف بر او هويدا بود و از اينكه مرا آزرده خاطر و به تكلّف واداشته معذرت مى خواست، ادامۀ ماجرا را براى من بيان كرد.
از او نسبت به احساسات پاكش تشكر كردم و ابراز شگفتى از مفتى كشور كردم كه چگونه مانند چنين ازدواجى را به اين سادگى باطل مى كند و از او خواستم نامه اى را كه مفتى به دادگاه فرستاده بياورد تا آن را در روزنامه هاى تونسى منتشر نمايم و به مردم بفهمانم كه مفتى كشور از مذاهب اسلامى اطلاعى ندارد و اختلافهاى فقهى را در مسئله «شيرخوارگى» نمى داند.
ولى او به من گفت اصلا نمى تواند بر پرونده اش اطّلاعى پيدا كند چه رسد به اينكه نامۀ او را هم بياورد.
و از هم جدا شديم. پس از چند روز، رئيس دادگاه مرا خواست و دستور داد، آن كتاب و استدلالهاى خود را در مورد صحت ازدواج رضيعين! با خود ببرم. من هم بعضى از منابع و كتابهاى لازم را كه قبلا آماده كرده بودم با خود برداشتم و درحالى كه «در باب رضاعت» هريك از كتابها، نشانه اى گذاشته بودم كه به آسانى مطلب را دنبال كنم، در همان روز و ساعت موعود به دادگاه رفتم.
مدير دفتر رئيس دادگاه مرا استقبال كرد و به اطاق رئيس برد. در آنجا ناگهان مواجه شدم با رئيس دادگاه ابتدائى و رئيس دادگاه استان و نماينده دادستان كل كشور كه سه نفر نماينده نيز با آنان بود و همه لباسهاى ويژه قضاوت پوشيده و گويا در يك جلسۀ رسمى نشسته بودند.
و شوهر آن زن را نيز ديدم كه در آخر سالن، روبرويشان نشسته است. بر همه سلام كردم ولى متوجه شدم با تنفّر و انزجار و احتقار به من نگاه مى كنند.
وقتى نشستم رئيس با يك لهجۀ خشن و تندى رو به من كرده گفت: شما همان تيجانى سماوى هستى؟
گفتم: آرى! گفت: شما فتوا به صحت ازدواج در اين قضيه داده اى؟
گفتم: نه! من مفتى نيستم ولى اين ائمه و علماى مسلمانان هستند كه چنين فتوائى داده اند.
گفت: براى همين تو را دعوت كرديم. و تو اكنون متّهم هستى، پس اگر ادّعايت را با دليل و برهان به اثبات نرسانى، ترا به زندان محكوم مى كنيم و از اينجا بيرون نمى روى، مگر به سوى زندان.
تازه فهميدم كه واقعا متهم هستم، نه براى اينكه در اين قضيه فتوا دادهام بلكه براى اينكه يكى از علماى سوء با اين حاكمان تا توانسته بود، گفتگو كرده بود كه من اهل فتنهام و من به اصحاب فحش و ناسزا مى گويم و من براى تشيع و پيروى از اهل بيت تبليغ مى كنم و رئيس دادگاه به او گفته بود اگر دو شاهد عليه او بياورى او را به زندان مى افكنم.
علاوه بر آن، گروه اخوان المسلمين از اين فتواى من سوء استفاده كرده و نزد خاصّ و عام تبليغ كرده بودند كه من ازدواج خواهر و برادر را جايز مى دانم و اين رأى شيعيان است!!
#ادامه_دارد
#آنگاه_هدایت_شدم
#سدرةالمنتهی ↙️↙️↙️
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
💔👉 🕋 @Sedrah🕋👈💔
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
🇮🇷 سدرةالمنتهی 🏴
"آنگاه هدایت شدم 📚قسمت دویست و شصتم: آن مرد درحالى كه آثار خستگى و ضعف بر او هويدا بود و از اينكه م
"آنگاه هدایت شدم
📚قسمت دویست و شصت و یکم:
همۀ اين مسائل را از قبل فهميده بودم و اكنون كه ديدم رئيس دادگاه مرا تهديد به زندان مى كند به يقين رسيدم؛ لذا چاره اى جز دفاع از خود با تمام شجاعت نداشتم ازاين روى به رئيس دادگاه گفتم:
آيا مى توانم به صراحت و بدون ترس، سخن بگويم؟
گفت: آرى! حرف بزن زيرا تو وكيل مدافعى ندارى!
گفتم: قبل از هر چيز بدانيد كه من خودم را براى فتوا دادن نصب نكرده ام.
ولى اين شوهر زن است از او بپرسيد، او خود به منزل من آمد و از من استمداد جسته و درخواست كمك كرد. بر من هم واجب بود كه به آنچه مى دانم، او را يارى رسانم و لذا از او پرسيدم: چند بار شير خوردن صورت گرفته، و وقتى به من خبر داد كه خانمش بيش از دو بار شير نخورده است، آن وقت حكم اسلامى را به او گفتم. پس من نه از مجتهدينم و نه از تشريع كنندگان.
رئيس گفت: عجب! پس تو دارى ادّعا مى كنى كه خود اسلام را مى دانى و ما از اسلام چيزى نمى دانيم.
گفتم: استغفر اللّه! من چنين قصدى ندارم ولى همۀ مردم اين ديار، از مذهب امام مالك اطلاع دارند و بيش از آن جلوتر نمى روند ولى من در مذاهب گوناگون تحقيق كرده ام، ازاين رو حل اين مشكل را يافتم.
رئيس گفت: كجا حلّ مشكل را يافتى؟
گفتم: قبل از هر چيز آيا اجازه مى دهيد از شما سئوالى بكنم؟
گفت: هرچه مى خواهى بپرس. گفتم: نظر شما دربارۀ مذاهب اسلامى چيست؟ گفت همۀ آنها درست است زيرا همه از رسول خدا، مطلب مى جويند و در اختلافشان رحمت است.
گفتم: پس به اين بيچاره رحم كنيد (و اشاره به شوهر آن زن كردم) كه بيش از دو ماه است از زن و فرزندانش جدا شده، درصورتى كه برخى مذاهب اسلامى وجود دارند كه مشكل او را برطرف مى سازند.
رئيس با عصبانيت گفت:
دليل بياور و بيش از اين فتنه انگيزى نكن. ما به تو اجازه داديم كه از خودت دفاع كنى، حال وكيل مدافع ديگرى هم شده اى؟
#ادامه_دارد
#آنگاه_هدایت_شدم
#سدرةالمنتهی ↙️↙️↙️
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
💔👉 🕋 @Sedrah🕋👈💔
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
🇮🇷 سدرةالمنتهی 🏴
"آنگاه هدایت شدم 📚قسمت دویست و شصت و یکم: همۀ اين مسائل را از قبل فهميده بودم و اكنون كه ديدم رئيس
"آنگاه هدایت شدم
📚قسمت دویست و شصت و دوم:
از ساك خود كتاب «منهاج الصالحين» آقاى خوئى را بيرون آوردم و به او دادم و گفتم: اين مذهب اهل بيت است و در آن دليل وجود دارد: گفت: ما با مذهب اهل بيت كارى نداريم، نه از آن شناختى داريم و نه به آن ايمان داريم. من كه منتظر چنين جوابى بودم، لذا از قبل تهيه ديده بودم و پس از بحث و بررسى، طبق فهم خود، تعدادى از منابع اهل سنت را با خود برداشته بودم و آنها را ترتيب داده بودم. صحيح بخارى را در درجه اولى قرار دادم، سپس صحيح مسلم و بعد از آن كتاب فتاواى شيخ محمود شلتوت و كتاب «بداية المجتهد و نهاية المقتصد» ابن رشد و كتاب «زاد المسير فى علم التفسير» ابن الجوزى و كتابهاى ديگرى از اهل سنت و چون رئيس نپذيرفت كه در كتاب آقاى خوئى نگاه كند، از او پرسيدم: به چه كتابهائى اطمينان دارى؟ گفت: بخارى و مسلم. صحيح بخارى را براى او گشودم و گفتم: بفرما بخوان. گفت: خودت بخوان. من خواندم كه نوشته بود: فلان از فلان از عايشهام المؤمنين حديث كرد كه پيامبر «ص» از دنيا رفت و از رضعات (مقدار شير خوردن) حرام نكرد جز از پنج به بالا. رئيس كتاب را از من گرفت و خود آن را خواند و به معاون رياست جمهورى كه در كنارش بود نشان داد، او هم خواند و سپس به آن يكى داد و... در همان حال صحيح مسلم را نيز گشودم و همان احاديث را به آنها نشان دادم. آنگاه كتاب فتواى شيخ الازهر شلتوت را باز كردم كه او اختلافات ائمه را در مسئله شيرخوارگى بيان كرده بود كه برخى گفته اند حرام نمى شود مگر به ١۵ مرتبه برسد و بعضى هفت مرتبه و بعضى بالاتر از پنج مرتبه گفته اند. بجز مالك كه مخالفت با نص كرده و حتى يك قطره هم كافى براى تحريم دانسته است. سپس شلتوت مى گويد: من به ميانگين نظر دارم لذا از هفت بار به بالا مى پذيرم. و پس از آنكه رئيس دادگاه، خوب از جريان آگاه شد، گفت: كافى است. سپس رو به شوهر آن زن كرد و گفت: همين الان برو و پدر خانمت را بياور تا جلو ما شهادت بدهد كه خانمت بيش از دو يا سه بار شير نخورده است و همين امروز خانمت را با خودت خواهى برد. آن بيچاره از خوشحالى پرواز كرد نمايندۀ دادستان كل كشور و بقيه اعضاء نيز عذر آوردند كه بايد به كارهاشان برسند و رئيس هم به آنان اجازه رفتن داد. و هنگامى كه مجلس خلوت شد و فقط من و او بوديم، رو به من كرده با پوزش گفت. اى استاد! مرا ببخش درباره تو مرا به اشتباه انداخته بودند و چيزهاى عجيب و غريبى راجع به تو گفته بودند، و الآن فهميدم كه آنها حسود، كينه توز و دشمن تواند.
#ادامه_دارد
#آنگاه_هدایت_شدم
#سدرةالمنتهی ↙️↙️↙️
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
💔👉 🕋 @Sedrah🕋👈💔
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
╭┈•══•◍⃟🏴•══•┈╮
#معرفی_یاران_امام_حسین(علیهالسلام)📜
#یار_اول🌷
💛 #حبیب_بن_مظاهر💛
🌷حبیب بن مظاهر (مظهر) اسدی (به عربی: حبیب بن مُظهر (أو مظاهر) بن رئاب الأسدی الکِنْدی، ثمَّ الفقعسی) که شیخ طوسی او را در میان فهرست اصحاب امام علی، امام حسن و امام حسین قرار دادهاست ولی در میان فهرست صحابه پیامبر اسلام از وی یاد نمیکند؛ و از این کار شیخ طوسی بر میآید که حبیب از صحابه نبودهاست. همچنین نویسندگان استیعاب و اسد الغابه وی را در شمار صحابه پیامبر اسلام نیاوردهاند.وی در جنگهای جمل، صفین و نهروان با علی بن ابیطالب همراه بود و در کربلا نیز در کنار حسین بن علی حضور داشت و شهید شد.
#زندگی_نامه 📝
وی چهارده سال پیش از هجرت پیامبر اسلام(ص) در خاندان بنی اسد در یمن به دنیا آمد. سال نهم هجری با خانوادهاش به مدینه آمد و در آنجا ساکن شد. حبیب از کسانی بود که برای حسین بن علی(ع) نامه نوشت و هنگامی که مسلم بن عقیل به کوفه وارد شد، در منزل مختار به حمایت از او سخن گفت آنها پس از خیانت کوفیان به سمت کربلا رفته و با او همراه گشتند وی در ظهر عاشورا و در سن ۷۵ سالگی شهید شد.وی در بسیاری از علوم از جمله فقه، تفسیر، قرائت، حدیث، ادبیات، جدل و مناظره تبحر داشت و حافظ کل قرآن مجید بود. در تاریخ اسلام از او به نیکی یاد شده و او را مردی با فضل و کمالات شمرده اند.
حبیب بن مظاهر، با آن سن زیاد همچون یک قهرمان شمشیر میزد، و ۶۲ نفر از افراد دشمن را کشت. در این هنگام بدیل بن صریم عقفانی به او حمله کرد و با شمشیری بر فرق او زد، دیگری با نیزه به او حمله کرد، تا اینکه حبیب از اسب بر زمین افتاد، محاسن او با خون سرش خضاب شد. سپس بدیل بن صریم سرش را از تن جدا کرد.
سر وی در کنار سر عباس بن علی(ع) و علیاکبر(ع) در آرامگاه بابالصغیر در سوریه بخاک سپرده شد و بدن او را در چند متری مدفن حسین بن علی(ع) دفن کردهاند و هماکنون نیز قبر او با ضریح نقرهای در نزدیکی ضریح حسین بن علی(ع) قرار دارد.
#ادامه_دارد.....
منابع🗞
📗 رجال الطوسی ص۶۰، ۹۳، ۱۰۰
📒 الامین، اعیان الشیعه، ج۴، ص۵۵۴
و.....
╠═══ 🦋✨🥀═══╮
https://eitaa.com/sedrah
🇮🇷 سدرةالمنتهی 🏴
✍️ رمان سپر سرخ /قسمت دوم ▫️ماشینها به سرعت از کنارم رد میشدند و انگار هیچکدام سراغ مسافر نبود
✍️ رمان سپر سرخ /قسمت سوم
▫️پس از صرف شام، ما در قسمت زنانه موکب، تکیه به دیوار خستگی این روز طولانی را در میکردیم و صدای صحبت مردها از آن طرف شنیده میشد که نورالهدی با دقت گوش کشید و زیرکانه حدس زد: «صدا ابومهدی میاد!»
ظاهراً حاج قاسم و ابومهدی هم امشب مهمان همین موکب بودند و شنیدم جوانی ایرانی به سختی عربی صحبت میکند و ظاهراً خطابش به ابومهدی بود: «حاجی یکی از تهران زنگ زده میگه شنیدیم حشدالشعبی با تانکهاشون تا خوزستان اومدن و شادگان رو هم گرفتن!»
▪️همهمه آرام خنده در سمت مردان پیچید و لحن نرم ابومهدی در گوشم نشست: «بگو اگه جز لودر و بیل مکانیکی چیزی همراه ما دیدن، غنیمت بگیرن، آهنش رو بفروشن خرج سیل زدهها بکنن!»
از نمک نشسته در لحن شیرین ابومهدی، صدای خنده مردها بلند شد و من با دلخوری پرسیدم: «یعنی چی؟»
▫️نورالهدی میان خنده نفسی گرفت و با صدایی آهسته پاسخ داد:«از وقتی حشدالشعبی برا کمک اومده خوزستان، بعضیا شایعه کردن که ما اومدیم اینجا سرکوب ایرانیها!»
اما حکایت به همینجا ختم نمیشد که کمکم رنگ خنده از صورتش رفت، دردی در نگاهش پیدا شد و انگار قلب صدایش شکست:«حتی ابوزینب عصری میگفت بعضیا توئیت زدن که چرا عراقیهایی که جوونای ما رو کشتن باید بیان کمک سیلزدههامون!»
▪️از سنگینی حرفهایی که از زبان نورالهدی میشنیدم خستگی امروز مثل آواری روی دلم خراب شد و لحن نورالهدی غرق غم بود:«آخه مگه شهدای ایرانی تو جنگ رو ما کشتیم؟ما شیعههای عراق که خودمون بیشترین ظلم رو از صدام دیدیدم!حتی تو جنگ ایران و عراق، صدام جوونای ما رو به جرم حمایت از ایران اعدام میکرد!»
و دیگر فرصت نشد بیشتر شرح این شایعه را بدهد که دوباره طنین کلام ابومهدی در فضا پیچید:«زمان داعش ملت ایران خالصانه و بیتوقع به ملت عراق کمک کردن! الانم که تو کشور شما سیل اومده ما احساس وظیفه کردیم برا جبران قسمت کوچیکی از محبتهاتون بیایم کمک.»
▫️صدای تشکر میزبانان ایرانی میان صحبتهای ابومهدی شنیده میشد و او همچنان با مهربانی و آرامش میگفت:«البته ما فقط وسایل مهندسی اوردیم برا کمک به جلوگیری از پیشرفت سیل. گروههای بهداری هم اوردیم برا اینکه مریضیهای بومی ما با منطقه شما یجوره! از طرفی پزشک و پرستار ما عربزبانه و راحتتر با مردم عربزبان شادگان و سوسنگرد ارتباط برقرار میکنه!»
تلخی طعنههای فضای مجازی با شیرینی کلام ابومهدی کمتر میشد و دلم میخواست باز هم بگوید که لحن محجوب حاج قاسم به دلم نشست:«ما با اینهمه نیرو درست نیس مزاحم صاحبخونه باشیم، پس عزیزان حرکت!»
▪️شاید دل دریایی او هم از تیرهایی که به سمت رفقای عراقیاش هدف گرفته بودند، شکسته و میخواست با ابومهدی خلوت کند که به نیت بازدید از مناطق سیل زده از موکب خارج شدند و من تا صبح از غصه قصه غریبانهای که شنیده بودم، خوابم نبرد.
پس از نماز صبح دوباره در چادر درمانی مستقر شدیم و دست خودم نبود که با معاینه هر بیمار ایرانی، کاسه دلم از غم تَرک میخورد و تلاش میکردم با خوشزبانی و مهربانی، لکه گناه نکرده را از دامنم بشویم مبادا گمان کنند به نیت شومی به ایران آمدهایم.
▫️هرچه آفتاب بلندتر میشد، هوای زیر چادر بیشتر میگرفت و باز کارمان راحتتر از مردانی بود که به جنگ هجوم آب رفته و با کیسههای شن و گِل و لودر تلاش میکردند مانع پیشروی آب شوند.
نورالهدی مرتب به دیدن ابوزینب میرفت و هربار با شور و هیجان خبر میآورد که جوانان حشدالشعبی در کنار پاسداران ایرانی، مردانه مقابل آب ایستاده و راه سیل را سد کردهاند.
▪️نزدیک اذان ظهر شده بود،آفتاب درست در مغز چادر میخورد و نفسم را گرفته بود که صدای مردی از پشت چادر بلند شد.
نورالهدی برای وضو بیرون رفته و باید خودم پاسخ میدادم که روسریام را مرتب کردم و از چادر بیرون رفتم.
▫️مرد جوانی از نیروهای سپاه ایران کودکی دو ساله را در آغوشش گرفته و تا چشمش به من افتاد، سراسیمه خبر داد:«تب داره!مادرش مریضه نتونست بیاد.»
به نظرم از عربهای خوزستان بود که به خوبی عربی حرف میزد و دلواپس حال کودک خواهش کرد:«میتونید معاینهاش کنید؟»
▪️صورت گندمگونش زیر تیغ آفتاب خوزستان خش افتاده بود، پیشانیاش خیس عرق شده و لباس خاکیرنگش تا کمر، غرق آب وگل بود.
دست به پیشانی کودک گرفتم تا دمای بدنش را بسنجم و باید هر چه سریعتر سِرم میزدم که چادر را بالا گرفتم و گفتم:«بیاید تو!»
▫️پشت سرم وارد چادر شد، کودک را روی تخت قرار داد و مقابلم کمر راست کرد که مستقیم نگاهش کردم و پرسیدم:«آب آلوده خورده؟»و پیش از آنکه پاسخم را بدهد،حسی در نگاهم شکست.
بیاراده محو چشمانش شده بودم و او پریشانی چشمانم را نمیدید که فکری کرد و مردد پاسخ داد:«نمیدونم، الان از جلو چادرشون رد میشدم،مادرش گفت بیارمش اینجا.»...
#ادامه_دارد
💥#خطبه_غدیرِ#حضرت_رسول(صلی الله علیه وآله وسلم) در #غدیر_خم⭕️
🟥قسمت ( 4 )
✅نه او (الله تعالی)را ناسازی باشد و نه برایش انباز و مانندی.
یکتا و بی نیاز، نه زاده و نه زاییده شده، او را همتایی نبوده، خداوند یگانه و پروردگار بزرگوار است.👌
💥 بخواهد و به انجام رساند. اراده کند و حکم نماید. بداند و بشمارد. بمیراند و زنده کند. نیازمند و بی نیاز گرداند. بخنداند و بگریاند
نزدیک آورد و دور برد. بازدارد و عطا کند.👌
✅ او راست پادشاهی و ستایش. به دست توانای اوست تمام نیکی. و هم اوست بر هر چیز توانا.💥
👈شب را در روز و روز را در شب فرو برد. معبودی جز او نیست؛ گران مایه و آمرزنده؛ اجابت کنندی دعا و افزایندی عطا، بر شمارندی نفَس ها؛
پروردگار پری و انسان. چیزی بر او مشکل ننماید، فریاد فریادکنندگان او را آزرده نکند و اصرارِ اصرارکنندگان او را به ستوه نیاورد.🔶
🔴نیکوکاران را نگاهدار، رستگاران را یار، مؤمنان را صاحب اختیار و جهانیان را پروردگار است؛ آن که در همه احوال سزاوار سپاس و ستایش آفریدگان است......🟢
🕊 #ادامه_دارد.......
🕊#سدرةالمنتهی ↙️↙️↙️
🌸🕋👉@Sedrah👈🕋🌸
─┅─═इई🍃🌹🍃ईइ═─┅─
💥#خطبه_غدیرِ#حضرت_رسول(صلی الله علیه وآله وسلم) در #غدیر_خم⭕️
🟥قسمت ( 5 )
♻️او را ستایش فراوان و سپاس جاودانه می گویم بر شادی و رنج و بر آسایش و سختی و به او و فرشتگان و نبشته ها و فرستاده هایش ایمان داشته،
فرمان او را گردن می گذارم و اطاعت می کنم؛ 💥
🔴و به سوی خشنودی او می شتابم و به حکم او تسلیمم؛ چرا که به فرمانبری او شائق(مشتاق) و از کیفر او ترسانم.
🔶زیرا او خدایی است که کسی از مکرش در امان نبوده و از بی عدالتیش ترسان نباشد (زیرا او را ستمی نیست)......
🕊 #ادامه_دارد.......
🕊#سدرةالمنتهی ↙️↙️↙️
🌸🕋👉@Sedrah👈🕋🌸
─┅─═इई🍃🌹🍃ईइ═─┅─
💥#خطبه_غدیرِ#حضرت_رسول(صلی الله علیه وآله وسلم) در #غدیر_خم⭕️
🟥قسمت ( 6 )
💥....و اکنون به عبودیت خویش و پروردگاری او گواهی می دهم.
و وظیفه خود را در آن چه وحی شده انجام می دهم مباد که از سوی او عذابی فرود آید که کسی یاری دورساختن آن از من نباشد.✅
⭕️ هر چند توانش بسیار و دوستی اش (با من) خالص باشد.
- معبودی جز او نیست - چرا که اعلام فرموده که اگر آن چه (درباره ی #علی) نازل کرده به مردم نرسانم،
وظیفه رسالتش را انجام نداده ام؛
و خداوند تبارک و تعالی امنیت از [آزار] مردم را برایم تضمین کرده و البته که او بسنده و بخشنده است.....💥(اشاره به آیه 67مائده)
📕يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ ۖ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ ۚ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ ۗ....
💥ای پیامبر! آنچه از سوی پروردگارت [درباره ولایت و رهبری علی بن أبی طالب امیرالمؤمنین (علیه السلام)] بر تو نازل شده ابلاغ کن؛
و اگر انجام ندهی پیام خدا را نرسانده ای. و خدا تو را از [آسیب و گزند] مردم نگه می دارد🔆
🕊 #ادامه_دارد.......
🕊#سدرةالمنتهی ↙️↙️↙️
🌸🕋👉@Sedrah👈🕋🌸
─┅─═इई🍃🌹🍃ईइ═─┅─