عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهیجده مامانی داشت دکمه های مانتومو می بست ومن بیخیال ازهمه ی
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_ونوزده
توهواپیما کنار پنجره نشسته بودم وداشتم ودستمو که دردگرفته بودو ماساژ میدادم ومهراد هم مثل سنگ کنارم نشسته بود..
چشماشو بسته بود وسرشو به پشتی صندلی تکیه داده بود..
داغونه.. خب آره.. منم همینو میخواستم.. همونطورکه تموم زندگیمو ازم گرفت وداغونم کرد..
مگه هدف من این نبود؟ خب حالا به هدفم رسیده بودم اما....!! چه مرگم بود؟ واسه چی دارم بهش میکنم؟
مهماندار پاکتی روجلوی دستمون گذاشت وقبل رفتنش صداش زدم..
_عذرمیخوام خانوم..
با مهربونی ولبخندی قشنگ که چهره ی زیباشو زیبا ترکرده بود گفت:
_بفرمایید؟
_امکانش هست یه مسکن به من بدید؟
مهرادخودشو روی صندلی جابجا کرد وبا اخم وحشتانکی که توی این چندروز از پیشونیش کنار نرفته بود قبل از اینکه مهماندار جوابمو بده گفت:
_من همراهم هست!
مهماندار باخوش رویی_ امردیگه ای نیست؟
بالبخندی اجباری_ عرضی نیست! ممنون!
مهراد دوباره سرشو به صندلی تکیه داد وچشماشو بست!
حرصم گرفته بود.. به درک که ناراحته! مگه وقتی من ناراحت بودم این آقا دردی رو ازمن دعوا کرد؟
_میشه قرصمو بدی؟
همونطور چشم بسته گفت:
_ندارم!
_پس واسه چی نذاشتی..
میون حرفم پرید؛
_چون قرارنیست مسکن بخوری!
باگیجی؛
_یعنی چی؟ نمیفهمم!
باچشمای به خون نشسته بهم نگاه کرد وتوی صورتم توپید:
_یعنی قراره درد بکشی!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥