عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وشانزده بارفتن مهراد صدای گریه ام بلند شد واونقدر دستم درد گرف
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وهفده
ترسیده به صورت رنگ پریده ی مامانی نگاه کردم ودرد دستمو فراموش کردم!
مامانی بامهربونی روبه مهراد لبخند زد وگفت:
_نه مادر.. من خوبم.. چندین ساله که گریه میکنم چشمام سیاهی میره..
انگارتونبود مهراد خودشو تودل مامان جاکرده بود چون حسابی باهم صمیمی حرف میزدن..
مهراد_ من میرسونمتون خونتون صحراهم که حالش خوبه مرخص که شد میارمش اونجا..
مامانی_ نه پسرم دلم آروم نمیگیره همینجا(به صندلی کنارتخت که واسه همراه گذاشنه بودن اشاره کرد) میشینم خیالمم راحت تره!
مهرادکه انگارکلافه ترازاین حرفا بود باشه ی آرومی گفت وبه اتاقو ترک کرد..
_مامانی بروخونه من خوبم زودمیام پیشت!
مامانی انگارتوی این دنیا نبود وبی توجه به حرفم درحالی که چشمش به دراتاق بود گفت:
_خدایاخودت دلشو آروم کن.. ندونم کاری های دخترمم به بزرگی خودت ببخش!
خجالت زده سکوت کردم.. تموم بدنم درد میکرد اما دستم دیگه امونمو بریده بود..
فکرکنم اگه شکسته بود مهراد دیگه خوردش کرد!
صدای آروم مامانی باعث شد چشمامو که ازشدت درد جمع کرده بودمو بازم کنم..
_نمیدونم چرا این کارو کردی اما دیشب شوهرت توی حیاط بیمارستان خون گریه میکرد..
ازدستش عصبی بودم وازش بدم میومد چون باعماد دعوا کرده بود رفتم توحیاط هوا بخورم ونشسته بودم که صدای گریه ی یه مرد نظرمو جلب کرد..
گفتم حتما عزیزشو ازدست داده برم یه کم دلداریش بدم شاید بتونم آرومش کنم.. اما بادیدن مهراد که پشت بوته ها مشغول ضجه زدن بود شکه شدم..
ازدستش عصبی بودم اما خون گریه میکرد ونتونستم ازش بگذرم..
اولش سکوت کرده بود اما بعدش واسم تعریف کردچیکارکردی..
صحرا تومگه عاشق شوهرت نیستی؟ مگه عمادو بخاطر مهراد پس نزدی؟ هنوز ۳ماه نیست ازدواج کردی تو جاده ی تبریز بدون شوهرچیکارمیکردی؟ همه ی زندگی ها دعوا ومشاجره داره توباید تا تقی به توقی خورد خونه رو ترک کنی؟
خجالت زده باصدایی که ازدرد شبیه ناله شده بود گفتم:
_پشیمونم..
مامانی_ من اگرجای شوهرت بودم دیگه نگاهتم نمیکردم.. همونطورکه سالهاست به پدرومادرت نگاه نکردم!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥