eitaa logo
عشق‌دیرینه💞
21.5هزار دنبال‌کننده
937 عکس
875 ویدیو
0 فایل
تو، شدی همون زیباترین تجربه♥️🖇️ تبلیغاتمون😍👇🍬 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 #هر‌گونه‌کپی‌برداری‌حرام‌است‌‌وپیگرد‌‌قانونی‌و‌‌الهی‌دارد‌حتی‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده❌
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهفده ترسیده به صورت رنگ پریده ی مامانی نگاه کردم ودرد دستمو ف
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 مامانی داشت دکمه های مانتومو می بست ومن بیخیال ازهمه ی دنیا به گوشه ای چشم دوخته بودم! مامان_ رفتی خونه باشوهرت مهربونی کن دلشو به دست بیار. مرد خوبیه اونقدرا که میخواد نشون بده بداخلاق نیست!! ۴روز از اون روز کذایی میگذره و به اسرارهای مامان گلرخ تبریز موندیم اما مهراد توی این مدت حتی نگاهمم نکرد.. ۲روزپیش معده ام خون ریزی کرد و حتی خم به ابروهاش نیومد.. انگارتنها دلیل خواستن من اون بچه بوده ومنو واسه بچه میخواسته! واسم مهم نبود دوستم داشته باشه یانه! من دیگه حسی توی دلم نسبت به اون نداشتم اما یک دفعه ای این همه تنفر توی نگاهش خیلی روی روحیه ام تاثیر گذاشته! صدای سرزنش وارمامانی رشته ی افکارمو پاره کرد؛ _اصلا میشنوی من چی میگم؟؟ _هوم؟ آره آره میشنوم.. باچشم غره وپرسرزنش گفت: بیا برو شوهرت منتظرته! نگاهمو ازپنجره ی اتاق به مهراد که توی آژانس منتظرم بود سوق دادم وآهسته گفتم: _ازطرف من ازعماد تشکرکن وبگو ازته قلبم متاسف وشرمنده ام! مامانی_ اگرچه لازم نیست اما باشه بهش میگم.. حالام برو به زندگیت برس وقدرشو بدون! بغلش کردم ویه دل سیر بوسیدمش.. باهم به سمت درحرکت کردیم و مهراد بااینکه ازتوخونه خداحافظی کرده بود بازم به احترام پیاده شد وبااحترام خداحافظی کرد.. بدون حرف رفتم صندلی عقب نشستم ومهرادهم صندلی جلو نشست وبه سمت فرودگاه حرکت کردیم.. خیلی احساس بی کسی وتنهایی میکردم.. باید به فکر یه زندگی جدید باشم.. زندگی باخودم وتنهاییام.. باید بدون لج ولجبازی وجنگ وجدل مهرادو راضی کنم طلاقم بده.. باید بفهمه هیچوقت مثل قدیما عاشقش نمیشم واین زندگی واسه ما زندگی بشو نیست! حالاکه بچه نیست ومهرادهم ازم متنفره دیگه ادامه ی این بازی مسخره بی فایده اس.. میدونستم دارم چرت وپرت میگم اما دلم میخواست خودمو بزنم بیخیالی @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥