eitaa logo
عشق‌دیرینه💞
21.1هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
0 فایل
تو، شدی همون زیباترین تجربه♥️🖇️ تبلیغاتمون😍👇🍬 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 #هر‌گونه‌کپی‌برداری‌حرام‌است‌‌وپیگرد‌‌قانونی‌و‌‌الهی‌دارد‌حتی‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده❌
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #181 لبخندی پر از آرامش بخش زد و گفت: _احساس کردم از پشت سرمون د
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 یه حسی بهم میگفت جاسوس صمدی هنوز هم داره نگامون میکنه من و آرشام تو سکوت کنار هم ایستاده بودیم به بیرون نگاه میکردیم کم کم سردم شده بود آرشام تو فکر بود برای همین نمیتونستم بگم که بریم داخل دستام رو محکم دور خودم بغل کرده بودم تا یکم گرم بشم آرشام به طرفم چرخید ...... وقتی من رو تو اون وضعیت دید با مهربانی نگام کرد و گفت: _ دختر وقتی سردته چرا نمیگی بریم داخل ؟ بعد به طرف من اومد و از بازوهام گرفت با همدیگه داخل اتاقمون شدیم فکرم درگیر بود ای کاش هر چه زود تر بره گرنه یکم دیگه که میخوایم بخوابیم مجبور میشم با آرشام روی یه تخت بخوابم رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #182 یه حسی بهم میگفت جاسوس صمدی هنوز هم داره نگامون میکنه من و آ
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 دعا دعا میکردم که هر چه زود تر بره آرشام به طرف لپتاپش رفت منم رفتم کنارش نشستم آرشام رو نمیدونم... اما من داشتم وقت کشی میکردم تا اون مرتیکه بره و من مجبور نشم امروز کنار آرشام بخوابم آرشام لپتاپ رو باز کرد داشت گزارش کار مینوشت خیره به لپتاپ چشم دوخته بودیم از بس به لپتاپ خیره شده بودیم گردنم درد گرفته بود برای همین ناخودآگاه سرم رو رو شونه آرشام گذاشتم آرشام به طرفم چرخید و با تعجب بهم نگاه کرد خدا مرگم بده این چه کاری بود کردم ولی بعد به خودم دلداری دادم که اشکال نداره فک میکنه به خاطر جاسوسه این کار رو کردم تا صحنه سازی کنم آرشام بعد چند لحظه خیره بهم لبخندی بهم زد و دوباره به لپتاپ خیره شد رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #183 دعا دعا میکردم که هر چه زود تر بره آرشام به طرف لپتاپش رفت
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 دیگه کم مونده بود که آرشام متن گزارش کار رو تموم کنه ساعت ۱۲ شب بود و من به شدت خسته بودم و خوابم میومد کم کم چشام گرم میشد که یهو آرشام گفت: _عزیزم بریم بخوابیم ..... با چشایی از حدقه بیرون زده بهش خیره شدم رو لباش لبخند خبیثانه ای بود .... تو دلم گفت نکنه بخواد از این فرصت سواستفاده کنه برای همین اخم کردم و بهش خیره شدم خندید و از جا برخاست و دستم رو هم گرفت به طرف تخت خواب میرفت و من رو هم پشت سرش میکشوند همونطوری که از کنارش رد میشدم ....... با صدای خیلی آرومی گفتم: _داری با دستای خودت قبر خودت رو میکنی خندید و سری تکون داد که یعنی اشکال نداره از کاراش حرصم گرفته بود رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #184 دیگه کم مونده بود که آرشام متن گزارش کار رو تموم کنه ساعت ۱
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 تو این مدت اخلاقش دستم اومده بود میدونستم همچین پسر سواستفاده گری نبود ولی میخواست من حرص بده و اذیت کنه به طرف تخت رفتیم رو لبه تخت ایستادم باز آروم گفتم: _فاصله ات رو رعایت کن باز خندید و درست وسط تخت خوابید با حرص بهش نگاه کردم اما چهره ی عادی به خودم گرفته بودم تا جاسوس صمدی از چیزی بو نبره همونطوری خیره بهش نگاه میکردم که یهو آرشام همونطوری که به آغوشش اشاره میکرد گفت: _خانومی بیا بغلم ..... وای خدا این چرا این حرکات جلف رو انجام میده به زور روی تخت دراز کشیدم دست راست آرشام زیر سرم بود و خیلی بهم نزدیک بودیم رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #185 تو این مدت اخلاقش دستم اومده بود میدونستم همچین پسر سواستفا
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 با صدای آروم و خشه داری گفتم: _این رفتار های جلف چیه از خودت نشون میدی؟ آرشام هم متقابلا مثل خودم گفت: _چیکار کنم میخوام نقش زن و شوهر رو به خوبی بازی کنم دیگه اخم کردم و حرفی نزدم آرشام وقتی دید سکوت کردم سرم رو به خودش نزدیک کرد و همونطوری که رو تخت دراز کشیده بودیم با یه دستش بغلم کرد چرا دروغ بگم یه حس شیرینی تمام وجودم رو فرا گرفته بود میخواستم زمان بایسته و ما تو این وضعیت بمونیم تپش قلبش با تمام وجود قلب بی قرارم رو آروم میکرد چشام رو بستم به صدای نفس هاش گوش دادم وقتی مامان و بابا از عشقشون به همدیگه حرف میزدن همیشه میگفتم الان عشق وجود نداره ..... عشق پاک تو همون دوره های مامان و بابام مونده رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #186 با صدای آروم و خشه داری گفتم: _این رفتار های جلف چیه از خودت
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 الان همه ی حس ها تو هوس ختم میشن اما الان میبینم که عشق هست عشق یعنی حاضر باشی بدون منت جونت رو فداش کنی عشق یعنی با وجود اینکه باهاش لجبازی میکنی اما وقتی ناراحت میشه دلت بگیره برای اینکه حال دلش رو خوب کنی همه ی تلاشت رو بکنی عشق هست اما عشق پاک کم وجود داره دیگه مطمئن حسم نسبت به آرشام شده بودم این حس چیزی جز عشق نبود اما یه چیزی عذابم میداد.... اونم این بود که عشقم بهش یک طرفه هست با این عشق یک طرفه چیکار باید میکردم؟ یعنی بعد از اینکه به ایران برگشتم این عشق از قلبم پاک میشه؟ با فکر به آینده کم کم چشام گرم شد و نفهمیدم کی خوابم برد... *(آرشام) وقتی سرش رو روی سینه ام گذاشت ناخودآگاه چشام رو بستم رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #187 الان همه ی حس ها تو هوس ختم میشن اما الان میبینم که عشق هست
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 دلم میخواست بغلش کنم و از حسم بهش بگم دلم میخواست بهش نگاه کنم بگم که چقدر دوستش دارم بهش بگم میخوام تا آخر عمر کنارم باشه این عشق رو تو قلبم پرورش بده اما همه ی این حرفا فقط چهره ی مادرم رو جلوی چشام می‌آورد مادری که تمام امیدش من بودم مادری که قلب شکسته اش وقتی آروم میگیره که قلب عزیز ترین کس اون فرد رو بشکنم مادری که ازم خواسته بود قلب یه دختر معصوم رو بشکنم و انتقامش رو بگیرم اما من دلم رو باخته بودم به اون دختر درگیر حسی شده بودم که تا الان احساسش نکرده بودم این حس من عشق بود.... تو کدوم سرنوشتی نوشته شده که عاشق قلب معشوقش رو بشکنه ؟ رسم عاشقی این نبود رسم عاشقی شکستن قلب یه دختر به خاطر کارهای خانواده اش نبود رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #188 دلم میخواست بغلش کنم و از حسم بهش بگم دلم میخواست بهش نگاه
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 خدایا چه کنم با این عشق؟ چه کنم با قلب دلباخته ام؟چه کنم با قلب شکسته ی مادرم؟ سرم رو به طرف پریا چرخوندم خوابیده بود مثل یک فرشته آروم خوابیده بود چهره ی معصومش قلبم رو میلرزوند لبخندی به پهنای قلب بی قرارم زدم ....... دستانم رو ناخودآگاه به طرف صورتش بردم و نوازش گونه روی صورتش کشیدم بوسه ای بر روی موهاش زدم چشام رو بستم و با تموم وجود این حس رو تو تک تک وجودم ثبت کردم همونطوری که چشام رو بسته بودم گوشام رو تیز کردم بودم که اگه جاسوس صمدی رفت متوجه بشم نمیدونم چند دقیقه گذشته بود که صدای باز و بسته شدن در به گوشم رسید دیگه مطمئن شده بودم که رفته برای همین با خیال راحت نفس آسوده ای کشیدم رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #189 خدایا چه کنم با این عشق؟ چه کنم با قلب دلباخته ام؟چه کنم با ق
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 و کم کم خوابم برد (پریا)* با نور خورشید که تو چشام افتاده بود از خواب بیدار شدم وقتی چشام رو باز کردم آرشام رو تو چند میلی متری صورتم دیدم چقدر معصومانه خوابیده بود...... انگار اینی که خوابیده آرشام عصبانی و سخت گیر نیست نا خودآگاه لبخند رو لبام نمایان شد نمیخواستم این لحظه تموم بشه ... با تموم وجود میخواستم زمان بایسته ناخودآگاه دستم سمت صورتش رفت آروم آروم صورتش رو نوازش کردم انگار کارام دست خودم نبود یهو آرشام لبخندی زد و چشاش رو باز کرد وقتی دیدم چشاش رو باز کرد و خیره بهم نگاه میکنه ... سریع خواستم دستم رو از روی صورتش بردارم که یهو دستم رو گرفت با لبخندی که رو لباش بود گفت: رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ** 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #190 و کم کم خوابم برد (پریا)* با نور خورشید که تو چشام افتاده ب
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 _خانم محترم میشه ازتون بپرسم دستتون رو چرا رو صورت من گذاشتین؟ هول شده بودم ..... نمیدونستم چی بگم برای همین سرم روپایین انداختم و با تته پته خواستم چیزی بگم که یهو دستاش رو روی لبم گذشت و با صدای دو رگه ای گفت: _هیس نمیخواد چیزی بگی بزار اول من حرفام رو بزنم بعد تو چشام نگاه کرد مردمک چشماش میلرزیدن با صدایی لرزان که معلوم بود از گفتن حرفش تردید داره شروع به حرف زدن کرد: _نمیدونم چطوری حرفام رو بزنم چون تا حالا این تجربه رو نداشتم یا بهتره بگم تا حالا به این اندازه ترس از دست دادان تو دلم نبوده فقط اینو خوب میدونم اولین بار که دیدمت با خودم گفتم قراره چطوری تحملت کنم همش سعی میکردم خودم رو کنترل کنم رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #191 _خانم محترم میشه ازتون بپرسم دستتون رو چرا رو صورت من گذاشتین؟
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 اما یکم که گذشت .... سکوت کرد.... تپش قلبم به شدت بالا رفته بود یه جوری که احساس میکردم الان قلبم از جاش میزنه بیرون آرشام با کلافگی از جاش بلند شدو دستاش رو ،رو موهاش کشید چرا ادامه حرفش رو نمیزد؟ منم رو تخت نشستم وقتی رو تخت نشستم به طرفم چرخید و نگاهم کرد یه حس آشنایی تو چشاش موج میزد یه حسی که چند وقتی بود که خودم هم درگیرش بودم اما یه غم عمیق هم تو چشمش بود یه غمی که بیشتر به ترس شباهت داشت با چشمانی سوالی بهش نگاه کردم میخواستم بهش بفهمونم که ادامه حرفش رو بزنه انگار متوجه منظورم شد برای همین دوباره شروع به حرف زدن کرد: _اما یکم که گذشت فهمیدم.... رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #192 اما یکم که گذشت .... سکوت کرد.... تپش قلبم به شدت بالا رفته
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 دلم رو بهت باختم.... فهمیدم که کارات برام مهمه وقتی یه نفر بهت چپ نگاه میکنه میخوام همونجا بکشمش بعد خیره تو چشمام ادامه داد: _پریا من عاشقت شدم حتی حسم به تو فراتر از عشق هست احساس میکردم نمیتونم نفس بکشم زبونم بند اومده بود فقط به آرشام خیره شده بودم انتظار نداشتم این حرف رو بزنه .... خدایا یعنی واقعیته؟یعنی خواب نمیبینم؟ دیشب احساس میکردم حسم یه طرفه است اما الان میبینم که آرشام خودش ،رو در رو به عشقش نسبت به من اعتراف میکنه چند دقیقه ای گذشت و من همچنان حرفی نمیزدم آرشام سوالی نگام میکرد انگار تمام التماسش رو تو چشاش ریخته بود سعی داشت بهم بفهمونه که ردش نکنم چقدر چشماش معصومانه به خیره شده بودن رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #193 دلم رو بهت باختم.... فهمیدم که کارات برام مهمه وقتی یه نفر
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 چطوری بهش بگم که حسمون به همدگی متقابل هست حرفی نمیزدم که یهو آرشام دستاش دو جلوی صورتم تکون داد سریع به خودم اومدم .... نگام رو ازش دزدیدم اما آرشام دست بردار نبود برای همین با لبخند گفت: _منتظرم شما هم حرفاتون رو بهم بگین پروردگارا ابن چرا انقدر جدی شده ؟ دوباره خواست چیزی بگه که یهو با شنیدن صدای در ساکت شد با حرص از جاش بر خاست و به طرف در رفت در رو باز کرد با دیدن مهران با چشم هایی خشمگین بهش نگاه کرد مهران متعجب وارد اتاق شد و با ترس گفت: _چی شده دوباره دعوا کردین ؟ از قیافه مهران خنده ام گرفته بود آرشام چشم غره ای نثارش کرد و گفت: رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #194 چطوری بهش بگم که حسمون به همدگی متقابل هست حرفی نمیزدم که یه
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 _نه خیر چیه تو چرا صبح به این زودی اومدی اینجا؟ مهران_یادتون رفته امروز چقدر کار داریم ؟ زودباشین آماده بشین پایین منتظرتونم بعد بدون اینکه اجازه بده حرفی بزنیم از اتاق بیرون رفت از فرصت استفاده کردم سریع به طرف اتاق لباس رفتم آرشام با دیدنم لبخند زد و سرش رو تکون داد سریع یه دوش گرفتم و لباسم رو عوض کردم یهو یادم اومد ممکنه جاسوس صمدی دستگاه شنود یا دوربین تو اتاقمون وصل کرده باشه برای همین سریع بعد از اینکه آماده شدم از اتاق بیرون رفتم با ترس به طرف آرشام که رو مبل نشسته بود رفتم با دیدن من لبخندی زد و گفت: _چیه میخوای اعتراف کنی اینقدر هولی؟ چشم غره ای نثارش کردم و با صدای آرومی گفتم: _میشه بیای تراس.... مشکوک یه تای ابروش رو بالا انداخت رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #195 _نه خیر چیه تو چرا صبح به این زودی اومدی اینجا؟ مهران_یادتون
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 بعد از جاش برخاست و پشت سر من وارد تراس شد منتظر بهم چشم دوخت بهش نگاه کردم و گفتم: _جاسوس صمدی ممکنه شنود تو اتاقمون بزاره اگه شنود گذاشته باشن نقشه مون لو میره ..... آرشام با خونسردی لبخندی زد و گفت: _نگران نباش شب بعد از اینکه مطمئن شدم جاسوس رفته با دستگاه همه جا رو چک کردم هیچ شنودی تو اتاق نیست نفس عمیقی کشیدم وای خداروشکر فک میکردم لو رفتیم لبخندی زدم و گفتم: _خیالم راحت شد ممنون خواستم دوباره به طرف اتاقم برم که یهو آرشام دستام رو گرفت و فاصله اش رو باهام کم کرد و با لبخند گفت: _ببخشید خانم محترم احیانا شما چیزی رو فراموش نکردین ؟ رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #196 بعد از جاش برخاست و پشت سر من وارد تراس شد منتظر بهم چشم دوخت
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 با حالت متعجب گفتم: _نه مگه چیزی رو فراموش کردم؟ همونطوری که فاصله اش رو باهام کمتر و کمتر میکرد گفت: _تا اونجایی که من یادمه چند دقیقه پیش من به شما اعتراف کردم و حالا منتظرم که شما حرفی بهم بزنین صدای تپش قلبم بالا رفت از شدت استرس نمیدونستم چی بگم آرشام با شیطنت خیره بهم نگاه میکرد و منتظر بود که چیزی بگم ..... با تته پته شروع با حرف زدن کردم : _من...یعنی ...چطوری بگم ....من ا..... هنوز حرفم رو کامل نزده بودم که یهو گوشی آرشام زنگ خورد اما آرشام با بی اعتنایی همچنان خیره بهم نگاه میکرد از فرصت استفاده کردم و سریع گفتم: _فک میکنم تلفنت زنگ میزنه ... آرشام همچنان با اون خونسردی که داشت گفت: رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #197 با حالت متعجب گفتم: _نه مگه چیزی رو فراموش کردم؟ همونطوری ک
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 _میدونم ولی حرف تو برام مهم تره ناخودآگاه با این حرفش لبخند رو لبم نمایان شد اما خودم رو کنترل کردم و سریع ازش دور شدم همونطوری که وارد اتاقمون میشدم گفتم: _ممکنه رئیس باشه صددرصد حرفش هم خیلی مهمه بعد لبخندی زدم و سریع وارد اتاق شدم آرشام هم لبخندی زد و گفت: _فرار کن ببینم تا کی میخوای فرار کنی بی توجه بهش روی تخت نشستم آرشام تلفنش رو جواب داد ‌و با حرص گفت: _مهران خدا لعنتت کنه تا کی میخوای انقدر وقت نشناس باشی _باشه باشه یه لحظه دندون رو جیگر بزار الان میخوایم بیایم بعد سریع تلفن رو قطع کرد وارد اتاق شد با دیدن من که آماده شده بودم رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #198 _میدونم ولی حرف تو برام مهم تره ناخودآگاه با این حرفش لبخند
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 روی تخت نشسته بودم سری تکون داد و وارد اتاق لباس ها شد بعد از چند دقیقه با یک دست کت و شلوار رسمی که خیلی بهش میومد از اتاق بیرون اومد .... و روبه روی من ایستاد و با لحن خنده داری گفت: _خانوم خوشگله تیپم چطوره؟ به نظرت میتونم امروز مخت رو بزنم؟ به زور جلوی خودم رو نگه داشتم و با تاسف سرم رو تکون دادم از طرز حرف زدنش خنده ام گرفته بود برای همین سریع از جا برخاستم و به طرف در رفتم در رو باز کردم و به طرف آرشام چرخیدم هنوز همونجا ایستاده بود و با اخم بهم نگاه میکرد با لحن معصومانه ای گفتم: _نمیخوای بیای؟ آرشام بدون هیچ حرفی به طرفم اومد و زود تر از من به طرف پله ها رفت رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #199 روی تخت نشسته بودم سری تکون داد و وارد اتاق لباس ها شد بعد
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 میدونستم از اینکه بهش حسم رو نگفتم ازم دلخور شده ولی چیکار کنم نمیدونم چرا میترسم ؟ تا حالا همچین حسی نداشتم ..... از اینکه از این حسم که مطمئنم عشق هست حرف بزنم میترسم حالا که آرشام بهم اعتراف کرده چرا نمیتونم حرف دلم رو بهش بزنم ؟ از شکسته شدن بدم میاد میترسم همونطوری که مامانم تو جوونی شکست منم بشکنم تا چند وقت پیش قبل از اینکه آرشام رو ببینم هرگز به خودم اجازه نمیدادم عاشق بشم اما بعد از اینکه آرشام رو دیدم انگار همه چیز فرق کرد نمیدونم چرا نتونستم در مقابل آرشام مقاومت کنم من که به خودم قول داده بودم از عشق و عاشقی دوری کنم خب من اشتباه خودم رو قبول میکنم باید منم بهش اعتراف میکردم اما اینکه حسم رو بهش نگفتم دلیل نمیشه انقدر زود قیافه بگیره و اینقدر زود باهام سرد بشه رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #200 میدونستم از اینکه بهش حسم رو نگفتم ازم دلخور شده ولی چیکار
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 همونطوری خیر بهش نگاه میکردم که لبه ی پله ایستاد و رو به من کرد و گفت: _نمیخوای بیای .... با ناراحتی به طرفش رفتم و از پله ها پایین اومدیم بنیتا و صمدی مثل همیشه روی مبل نشسته بودن و متتظرمون بودن وقتی متوجه حضور ما شدن به طرفمون اومدن صمدی به شدت اخم کرده بود و عصبانی بود معلوم هست که جاسوسش همه چیز رو براش تعریف کرده نمیدونم یهو چی شد که آرشام دستام رو محکم گرفت شاید متوجه نگاه خشمگین صمدی شده بود رو به من با لبخند زورکی گفت: _بریم عشقم با لبخند سری تکون دادم و گفتم: _آره عزیزم........ و با همدیگه به طرف در خروجی رفتیم خواستم سوار ماشینش بشم رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #201 همونطوری خیر بهش نگاه میکردم که لبه ی پله ایستاد و رو به من کر
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 که همونطوری که به طرف ماشین مهران میرفت گفت: _با ماشین مهران میریم. با تعجب پشت سرش به طرف ماشین مهران رفتم روی صندلی عقب نشستم بدون هیچ حرفی به صحبت هاشون گوش میکردم درباره‌ی نقشه هایی که امروز داشتن حرف میزدن وقتی رسیدیم سریع از ماشین پیاده شدم پشت سر صمدی و بنیتا وارد اتاق شدیم تا اونجایی که من تو ماشین شنیدم مهران میگفت صمدی امروز به یه جایی دعوت شده و قراره بره اونجا پس عملی کردن نقشمون زیاد سخت نیست صمدی همونطوری که با اخم بهمون نگاه میکرد گفت: _من میخوام یه جایی برم شرکت رو میسپارم دست شما مراقب باشین بعد بدون هیچ حرفی از جاش بلند شد و از اتاق خارج شد در کمال تعجب بنیتا همچنان رو صندلی نشسته بود و آرشام رو دید میزد رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #202 که همونطوری که به طرف ماشین مهران میرفت گفت: _با ماشین مهران
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 با لحنی که سعی میکردم عصبانیتم رو کنترل کنم گفتم: _بنیتا جون تو نمیخوای بری با لحن چندشش گفت: _نه اونجایی که میخواد بره مناسب من نیست سری تکون دادم و به فکر فرو رفتم اگه این نره کارمون سخت میشه این که چشمش رو از آرشام برنمیداره حالا چیکار کنیم؟ تو فکر بودم که مهران صدام کرد و گفت: _پریا میشه بیای؟ سری تکون دادم و پشت سرش از اتاق بیرون رفتم مهران ایستاد و رو به من گفت: _پریا باز به این چی گفتی اخم کرده؟ با تعجب گفتم : _کی رو میگی ؟ مهران_آرشام دیگه ببین قیافه اش چطوره؟ یعنی امروز با این اخلاق گندش بیچاره میشیم رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #203 با لحنی که سعی میکردم عصبانیتم رو کنترل کنم گفتم: _بنیتا جون
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 همش بهمون گیر میده از من بهت گفتن اخم کردم و گفتم: _به من چه به درک .... مهران_به خدا بین شما دو تا دیوونه گیر کردم خدا بهم رحم کنه چشم غره ای نثارش کردم ..... و به طرف اتاق صمدی قدم برداشتم مهران هم از پله ها پایین رفتم و شروع به قدم زدن کرد همین که در رو باز کردم .... آرشام و بنیتا رو با فاصله ی کمی دیدم بنیتا با عشوه به طرف آرشام اومد و با صدای چندشی گفت : _آرشام من‌.. آرشام لبخندی زد و گفت: _امشب ساعت ۱۰ بیا رستوران چیچک اونجا باهمدیگه حرف میزنیم با عصبانیت بهشون نگاه میکردم بنیتا سریع آرشام رو بغل کرد و گفت: _حتما پس من برم برای امشب آماده بشم رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #204 همش بهمون گیر میده از من بهت گفتن اخم کردم و گفتم: _به من چه
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 چشام پر اشک شده بود از شدت عصبانیت دستام میلرزید با احتیاط در رو بستم تا متوجه حضورم نشن بنیتا اگه منو میدید همه چیز بهم میخورد نباید بفهمه از این حرفاشون خبر دارم و چیزی نمیگم به آرامی در رو بستم و با چشم هایی گریون به طرف سرویس بهداشتی رفتم در رو که بستم ناخودآگاه اشک از چشمام سرازیر شد به در تکیه دادم و سر خوردم و رو زمین نشستم من دیوونه گول حرفاش رو خورده بودم فک میکردم راست میگه نگو ِآقا دروغکی اون حرف ها رو میزنه تا گولم بزنه حالا چیکار کنم با این عشق یه طرفه تقصیر خودم بود این همه سال عاشق نشدم حالا دلم رو به یه آدم پستی مثل آرشام باختم از رو زمین برخاستم و به طرف شیر آب رفتم تو آینه نگاهی به خودم کردم چشام از شدت گریه سرخ شده بود شیر آب رو باز کردم و صورتم رو شستم وقتی حالم خوب شد رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #205 چشام پر اشک شده بود از شدت عصبانیت دستام میلرزید با احتیاط د
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 دوباره تو آینه نگاه کردم و با خودم گفتم: _پریا باید محکم باشی تو دختری نیستی که به این زودی خودت رو ببازی بعد با قدم هایی محکم از سرویس بهداشتی بیرون اومدم تو دلم غوغا بود اما باید ظاهرم رو بی تفاوت نشون میدادم به طرف اتاق صمدی قدم برداشتم آرشام و مهران رو دیدم که جلوی در حرف میزدن با دیدن من آرشام با عصبانیت به طرفم اومد و زیر لب غرید: _کجا بودییی؟ همونطوری مثل خودش گفتم: _به تو ربطی نداره آرشام خواست چیزی بگه که مهران سریعتر گفت: _پریا کجا بودی؟میدونی چقدر ترسیدیم..... بی خبر کجا میزاری میری گفتیم شاید اتفاقی برات افتاده به طرف مهران چرخیدم و با لحن سردی گفتم: _حالا که چیزیم نشده رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀