نشستهاند ملخهای شک به برگ یقینم
ببین چه زرد مرا میجوند، سبزترینم!
#محمد_علی_بهمنی
#تک_بیت
@Selectedpoems
عکس من است این عکس، عکاس کم هنر نیست
حتی منِ من از من، این گونه با خبر نیست!
عکاس در یقینش یک چهره آفریده ست
شکل منی که در من دیگر از او اثر نیست!
حسی سمج به تکرار میگوید این خود توست
لب میگزم : نه، وهم است؛ وهم است و بیشتر نیست!
باور کنید از من شاعرتر است این عکس
اوهام پیرسالی در دفترش اگر نیست
من چشم و گوش خود را از یاد برده ام، او
عکس من است... هشدار! این عکس کور و کر نیست
روشن ترین دلیلم در قاب بودن اوست
من دربدرترینم، این عکس دربدر نیست!
درگیر خویش کرده ست ذهن مشوش ام را
این عکس شرح اش اما آسان و مختصر نیست
#محمد_علی_بهمنی
#غزل
@Selectedpoems
گِلهای نیست من و فاصلهها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست
#محمد_علی_بهمنی
#تک_بیت
@Selectedpoems
بگیر دست مرا تا تب تو را بسرایم
تو را تپندهتر از نبض واژهها بسرایم
نپرس تازه چه داری، که هر دقیقه که هر آن_
بگیر دست مرا و بخواه تا بسرایم
زبانِ دست صمیمی است، ای زبان صمیمی!
بخواه از تو -ببخشید!- از شما بسرایم
مرا به قلب خود -این متن نا نوشته- ببر تا
نه از حواشی، از قلبِ ماجرا بسرایم
سکوت کن! که فقط دستها به حرف در آیند
که از «زبان غریبان» آشنا بسرایم
چه بارها به یقین میرسم که باید از این پس
در این زمانهی کر، شعر بی صدا بسرایم
چه بارها به خودم گفتهام که: شاعر ساده!
چرا؟ چرا؟ به هزاران چرا، چرا بسرایم
وَ سالهاست به خود پاسخی نمیدهم ای دوست!
که روزی از تو که حس میکنی مرا بسرایم
#محمد_علی_بهمنی
#غزل
@Selectedpoems