eitaa logo
˒‌ سِلنادرجنگلِ‌قورباغه‌ها ˓️
256 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
184 ویدیو
6 فایل
We should be able to be a good supporter for the helpless frogs! - هم‌اینک‌محفلی‌سرسبز‌‌برای‌رویاپردازان :> محلِ‌تراوشات‌ذهنی‌من به‌‌وسعت‌ِ‌جنگل‌ِبی‌پایانِ‌خیالم و با بوی ِشیرین‌ِ‌شکوفه‌های ِنارنج‌عه🪴 صندوق‌قدیمی‌پست𝟹› : https://daigo.ir/secret/87866428
مشاهده در ایتا
دانلود
همراه ِهمیشگی‌م: کتاب ِسمفونی ِمردگان حتی در سفر، و آبنبات ِهل‌دار رو که از اول ِتابستون شروع به خوندنش‌کردیم و موفق به‌اتمامش‌نشدیم هم اگه خدابخواد از طریق ِطاقچه‌جون دنبال‌می‌کنیم، امیداست که به‌پایانش میرسیم🤝.
بهشت ِتابستونی؟ بیا اینم از بهشت ِتابستونی‌ای که دربه‌در دنبالش میگردی۵ :
+ الآن داری ميگی يک‌روز كامل نخوابيدی فقط برای ِاينكه سريالت رو تموم‌كنی؟ - yes, and? ..
من در آرزوی ِداشتن ِتجهیزات ِعکاسی :
بهترین‌حس؟ روی ِمبل ِموردعلاقه‌ات لم‌ بدی و شارژرگوشیت هم درست بالای ِسرت توی ِپریزبرق باشه، ویوی ِروبه‌روت هم پرده‌های ِسفیدزنگ ِتوری ِپنجره‌های ِرو‌به ایوون ِحیاط ِمامان‌بزرگم باشه و از پشت هم باد ِکولر مستقیم پشت ِگردنت بزنه >>>
فقط کافیه چندساعت زودتر از ساعت همیشگی از خواب بیداربشم، یعنی کل ِروز رو سردرد دارم.
هدایت شده از ˒تاکسیک˓
‏کاش تو دهات اینا زندگی می‌کردم. @Toxics
دهات ِاین‌دوستان از شهرهای ِخودمون هم بهتر-
4_6046097691044220745.mp3
3.39M
‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌- 1:08 - ( If you go, I’ll stay. You come back, I’ll be right here‌. Like a barge at sea. In the storm, I stay clear. Cause I’ve got my mind on you. I’ve got my mind on you‌. )
+ آدم ِاصیل؟ - کسی‌‌که وقتی تو بهش ازش‌میدی و براش با تمام ِتمام ِوجودت ازش قائل‌میشی یک‌دفعه عوض‌نشه، تبدیل‌نشه به یه فرد ِغریبه ..
- واقعاً آدم چه دیر میفهمد.
حقیقتاً همیشه لازم‌نیست به‌کسی انگیزه‌داد تا مودش بهتربشه، یه میفهمم چی‌میگی ِساده ده‌برابر میتونه مفیدتر باشه؛ گاهی وقت‌ها آدم فقط نیازداره حس‌کنه داره شنیده‌ و فهمیده‌میشه :))
- آخرین‌روزمرداد ۲۱آگوست۲۰۲۴ - همهٔ آدم‌ها توی ِزندگی‌هاشون آرزویی‌دارن، چه‌کوچیک و چه‌بزرگ، مهم اندازه‌اش نیست، مهم‌اینه که بدون ِاستثنا همهٔ انسان‌های ِروی ِزمین آرزودارن، بخاطر آرزوشون زندگی‌میکنن و هرروز صبح از خواب بیدارمیشن و بخاطر اونه که امیدوارن، بعضی‌افراد مثل ِیه‌بچهٔ پنج‌ساله‌ای میمونن که دوست‌داره بره مدرسه و فرم ِمدرسه رو به تن کنه، کوله‌پشتی، قمقمه، کتاب‌و‌دفتر و جامدادی داشته‌باشه یا مثلاً دختر دم ِبختی که دوست‌داره ازدواج‌کنه و تشکیل‌خانواده بده، امّا .. بعضی از آرزوها توی ِاین دنیا توی ِدسته‌بندی ِفانتزی‌ها قرارگرفته‌میشه، فانتزی ساختهٔ ذهن ِیک‌فرد ِرویاپرداز و خیال‌پردازه، کسی‌که تصورمیکنه، دوست‌داره اینجوری‌باشه و واقعی‌نیست و نمیشه، و اگر هم بشه احتمال ِخیلی‌خیلی‌خیلی پایینی‌داره، مگر اینکه یکی از افراد ِخوش‌شانس ِکرهٔ زمین باشی! مثل ِفرد ِبزرگسالی که دوست‌داره به دوران ِنوجوونیش برگرده و یا برگرده به زمانی‌که با همکلاسی‌هاش کنار خیابون نوشابهٔ مشکی ِشیشه‌ای ِگازدار با تیتاب میخورد. یکی‌از آرزوهای ِمن و همین‌طور یکی‌از بزرگترین آرزوهای ِمن، که البته فانتزیمه، چون امکان‌نداره اتفاق‌بیفته و نشدنیه، داشتن ِیه‌برادربزرگتره، شاید برای ِبعضی‌هاتون مسخره یا چرت‌باشه، اونهایی که برادر بزرگتر دارن و خب برعکس ِمن دوست‌داشتن یه‌خواهربزرگتر یا یه‌خواهرکوچیکتر داشتن و از داشتن ِبرادر ناراضی و ناراحتن .. ولی‌خب من میگم قدر برادر بزرگترتون رو بدونید، خیلی‌ها مثل ِمن این آرزو رو دارن که جای ِشما باشن، شاید یک‌نفر به من هم بگه خب تو هم قدر خواهرکوچکترت رو بدون! ولی .. میدونید انسان همیشه هرچیزی هم بهش بدی بیشتر و بیشتر میخواد، انسان هیچ‌وقت قانع‌نمیشه. امّا در این مورد من اِن‌قدر توی ِاین مرحله از زندگیم آرزوی ِبرادربزرگتر دارم که حتی حاضر بودم خواهرکوچیکهٔ الآنم رو نداشتم .. ولی‌خب میدونید؟ دست ِمن که نبوده .. سعی‌دارم فکرم رو مشغول‌نگه‌دارم، بگم خب که چی؟ الآن میتونی بهش برسی؟ چیکارمیخوای‌کنی؟ ولی .. نمیشه، به برادر بزرگتر حمایتگر، حتی با وجود ِاذیت‌هاش، رابطهٔ خواهربرادری خیلی‌خیلی شیرینه، واقعاً از لحاظ ِروحی نیازمند همچین احساسی هستم، حتی یادمه یه‌زمانی هم دوست‌داشتم برادر بزرگتری داشتم که بعداز تعطیلی ِمدرسه‌ام دنبالم میومد، من اون رو به همکلاسی‌هام نشون‌میدادم، به همه میگم که این داداش ِمنه، دستش رو می‌گرفتم و حتی، حتی پیاده کلی راه رو برمی‌گشتیم خونه، بعضی‌وقت‌ها بخاطر نداشتنش گریه‌کردم، به کتاب‌های ِجدیدی که خریده‌بودم اهمیت‌نمیدادم و فکرمیکردم که اینها رونمیخوام، کل ِوسایل ِمادی ِزندگیم رو ازم بگیرین ولی به برادر بزرگتر بهم تحویل‌بدین! عصبی‌میشدم، توی ِبالشم با ترکیب ِجیغ‌و‌گریه خودم رو خالی‌میکردم، صورتم سرخ ِسرخ میشد و بالشم خیس ِگریه، حس ِخوبی‌نیست، آرزوهای ِفانتزی که میشه اسمشون رو آرزوهای ِدست‌نیافتنی گذاشت، واقعاً داشتن‌شون سخته، فراموش‌شون که نمیشه‌کرد ولی‌خب .. میشه به‌اندازهٔ معینی نگهش‌داشت، چون بدون ِفانتزی و خیال‌پردازی هم لحظات ِسخت ِزندگیت‌نمیگذره، درآخر بایدبگم .. داداش‌بزرگتر میخواااام! _روح‌نواز
- و دراین وصف سهراب ِدلها میفرماید: زندگی تابش ِنوری‌ست، در صبح‌دم ِزایش ِخورشید، که به رقص‌آوردش گردوغبار .. ( موقعیت: 8:45 صبح ِچهارشنبه )
وی سعی ِخود را میکند تا آبنبات ِهل‌دار به‌اتمام و به‌سراغ ِکتاب ِجدیدی برود تا حداقل رکورد ِکتاب‌خوندن ِپارسالش را بزند، وی تلاش ِبیهوده‌ای انجام‌میدهد، او دیشب تا صبح بیداربوده ولی یک‌جمله هم کتاب‌نخوانده و با پرونده‌جنایی دیدن پدرچشم‌هایش به‌‌جوب ِموش‌دار در خیابان رفته‌است و حتماً کتابهایش هم برایش یک‌جوک هستند، آن‌هم از نوع ِجوک‌های ِشوهرعمه‌ای!🎀
🗣 : روزهام داره خیلی زیادی خسته‌کننده میگذره.
+ پشت ِدریاها شهری‌ست، که درآن روبه تجلی باز است، خاک موسیقی ِاحساس ِتو را می‌شنود، شاعران، وارث ِآب و خرد و روشنی‌اند، قایقی باید ساخت :)) _ روح‌نواز