دلنوشتهای به انیس النفوس امام رضا جان ❤
بسم رب الرضا
آقاجان!
دلم باز نقاره ی سفر که نه
کوس رحلت به طوس زده است
لباس خادمی به تن نه اما حلقه ی
غلامی به گوش انداخته ام
به عشق عبد شدن به درگاهت!
حاجی نیستم اما به حج میزبان ایران
عازم هستم انشاء الله
من چشم خود را بستم
به تمام این اسم و رسم ها
و پشت پا زدم به زرق و برق ها
من این شهر تاریک را ترک کردم
به امید درک مشهد
من آمدم با قطار و
هزار و یک غصه قطار شده نزد تو
با بغض های تاول زده در چشم!
آهنگ ریل قطار با ضرباهنگ قلبم
هماهنگ است ...
من به سرزمین خورشید می آیم که
خورشیدش را مدیون توست
آری! شبکه های پنجره فولاد تو
شبکه ی چشمم را نوازش می دهد
روضه ی رضوان تو
دیدگانم را بارانی کرده
و تنم را رعشه ای ،
به وقت صاعقه انداخته است
ای شمس تابان خراسان !
روزها تو را میخواندم
و شب ها فراق دوری از حرمت
برای من کابوسی مانا بود
حال که روبه روی سقاخانه ات ایستادم
دانستم چرا زیارتت حج فقراست
آری! جرعه ای از سقاخانه ات
تداعی قطره قطره زمزم حج خداست ...
اینجا حج خراسان است
همه حاجی و همه به درگاهت محتاجند
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#ارسالی_مخاطبین
کانال #شهید_ناصر_عبدالی
https://eitaa.com/ShahidAbdali
یادی هم کنیم از خادم آقا امام رضا، آقا سید عزیز که تو خیلی از مراسمات همراهمون بودن.
و تو مراسم سالگرد شهید عبدالی هم حضور داشتن
شادی روحشون صلوات بفرستیم
کانال #شهید_ناصر_عبدالی
https://eitaa.com/ShahidAbdali
دلنوشتهای به انیس النفوس امام رضا جان ❤
سلام
السلام علیک یا بن موسی الرضا علیه السلام.
.
چشمانم را می بندم ...
کبوتر دلم را روانه می کنم به قطعه ای از بهشت ...
از دور به رقص پرچمهای سبز روی گنبدهای طلایی خیره می شوم، دست بر روی سینه میگذارم و سر تعظیم فرود می آورم ...
با اشک چشم وضو می سازم و زیر لب زمزمه می کنم ...
السَّلامُ عَلَيْكُمْ يا أهلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ ...
گویی بر بال ملائک قدم می گذارم ...
مشتی گندم برای کبوتران حرم میریزم و به سمت سقاخانه روانه میشوم؛ جرعه ای آب می نوشم و سلامی پیشکش شاه عطشان می کنم.
نزدیکتر میشوم، قلبم تندتر میزند ...
زیارتنامه را برمیدارم و اذن دخول میخوانم ...
با پای راست قدم در صحن سقا خانه میگذارم، مشام جانم از عطر حرم پر می شود، نسیمی دلچسب گونه ام را می نوازد. خادمها لبخند زنان به زوار خوش آمد میگویند ..
.صدای سلام و صلوات از هر گوشه به گوش می رسد.
لحظه دیدار فرا رسیده ...
سر از پا نمی شناسم، چشمان بارانی ام ضریح طلایی را مواج میبیند ...
واردروضه منوره می شوم ه، گوشه ای می ایستم، دستهای گدایی ام را بلند میکنم و برای سلامتی و فرج امام زمان عج دعا میکنم، حضرت عشق ...
اینجا مشهدالرضا است ...
حرم هشتمین خورشید تابناک از تبار آفتاب ...
روز موعود فرا رسید ومن به اذن شما راهی قطعه ای از بهشت شدم.
.باشدکه این زیارت حقیر با معرفت خالصانه باشد🙏❤️
✍ ذبیح الله زارع زاده
#ارسالی_مخاطبین
کانال #شهید_ناصر_عبدالی
https://eitaa.com/ShahidAbdali
تو
چراغ منی
که
هر شب
روشنایی را به زندگیم میبخشی
و
هر روز،
با عشقت،
من را دوباره زنده میکنی
❤❤❤❤❤
کانال #شهید_ناصر_عبدالی
https://eitaa.com/ShahidAbdali
انگار از دلش نغمه احساسش را شنیده بود. حق داشت بعد از این همه مدت، برای خودش خانه ای بخواهد. همین را بی اراده اعتراف کرد. می دانست طبقه بالای عمو احمد خالی است. زینت که موافقت ناصر را از نگاهش دریافت، به عمو احمد گفت اگر از ما کرایه می گیرید، طبقه بالایی تون..
عمو نگذاشت حرفش تمام شود. "این چه حرفیه. خونه خودتونه" زینت هانیه را در آغوش گرفت و گفت "این طوری که نمی شه ما باید کرایه بدیم" سنگ هایشان را واکندند. قرار شد ماهیانه مبلغی به عنوان اجاره به عمو احمد بدهند. هانیه نه ماهش بود. خرداد 60 بود که به خانه جدید اسباب کشی کردند. خانه عمو همان نارمک بود کمی پایین تر از میدان هفت حوض. طبقه بالا یک اتاق سرتاسری بود با یک آشپزخانه و سرویس. روزی که اسباب کشی کردند، ناصر یک چوب پرده وسط سالن زد تا آن را به دونیم کند.
-ما رفت و آمد زیادی نداریم اما برای احتیاط خوبه کسی اتاق خواب رو نبینه. نیمی از خونه رو برای اتاق خواب و نیم دیگه رو پذیرایی می کنیم .
برشی از کتاب #به_بدرقه_ام_بیا
کانال #شهید_ناصر_عبدالی
https://eitaa.com/ShahidAbdali
امروز سالگرد
شهید حسن عاملی (همسر خواهر) #شهید_ناصر_عبدالی بود که
سال ۶۲ توسط کومله به شهادت رسید و مزار ایشان مثل شهید عبدالی در قطعه ۲۴ میباشد
روحشان شاد
صلواتی هدیه کنیم به روح این شهید عزیز
https://eitaa.com/ShahidAbdali