eitaa logo
کانال شهید محمدعلی برزگر
8.3هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
5.6هزار ویدیو
1 فایل
ارتباط و سفارش کتاب از قفس تا پرواز (زندگینامه شهید محمدعلی برزگر): @ShahidBarzgar ولادت:۵'۳'۱۳۴۵ شهادت ومفقودیت:۱۰'۶'۱۳۶۵ عملیات:کربلای۲ فرمانده:شهیدکاوه منطقه شهادت:حاج عمران عراق تبلیغ ارزان👇 @Mahya6470 لینک کانال https://eitaa.com/24375683/10791
مشاهده در ایتا
دانلود
اگه میخوای دختر حاج قاسم باشی.... توی مسیر حاج قاسم باشی ..... باید مجاهد باشی.... باید مبارز باشی..... اولین مبارزه هم مبارزه با نَفسته..... سخته ولی شدنیه...... دختر حاج قاسم قراره مبارزه کنه با دشمنی که حاج قاسم ازش گرفت..... همان دشمنی که برای رفتن حاج قاسم هلهله کرد دقیقا همان دشمن برای برداشتن حجاب تو هلهله و پایکوبی می کنه.....پس پا روی نَفست بذار و برای مبارزه با دشمنان حاج قاسم روسریت را محکم سر کن...... بسم الله این مسیر میطلبد و سلاح تو توست.... "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
27.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تا آخرگوش کنیدخیلی قشنگه پاداش زائران اربعین... "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
ﻣﺮﺩ آهسته ﺩﺭ ﮔﻮﺵ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺗﺎﺯﻩ ﺑﻪ ﺑﻠﻮﻍ ﺭﺳیدﻩﺍﺵ چنین ﻧﺠﻮﺍ ﮐﺮﺩ: ﭘﺴﺮﻡ، ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺯﺩﯼ ﻧﮑﻦ! ﭘﺴﺮ ﻣﺒﻬﻮﺕ ﺑﻪ ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ، ﺑﺪﯾﻦ ﻣﻌﻨﺎ ﮐﻪ ﺍﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺳﺖ ﮐﺞ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ...! ﭘﺪﺭ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ: ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭﻭﻍ ﻧﮕﻮ، ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﮔﻔﺘﯽ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩیدﻩ‌ﺍﯼ! خیانت ﻧﮑﻦ، ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩیدﻩﺍﯼ! ﺧﺸﻮﻧﺖ ﻧﮑﻦ، که ﺍﮔﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﻣﺤﺒﺖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩیدﻩاﯼ! ﻧﺎﺣﻖ ﻧﮕﻮ، که ﺍﮔﺮ ﮔﻔﺘﯽ ﺣﻖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩیدﻩﺍﯼ! بی حیایی ﻧﮑﻦ، که ﺍﮔﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﺷﺮﺍﻓﺖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩیدﻩﺍﯼ! ﭘﺲ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻓﻘﻂ دزدی نکن "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادرخیلی مقدسه... اما به پدراتونم زنگ بزنید گهگاهی پدرا خیلی کم توقعند ......💔 اگرتوی این دنیانیستن...هفته ای یه بار بزاریدصداتونوبشنوه.... مادرا....مثل مدادمی مونن...ذره ذره عمرشون کوتاه میشه... اما پدرا...مثل خودکارمی مونن... صبورن...هیچی نمیگن... گله نمیکنن... یه وقت می بینی یهو جوهرعمرش تموم شد ورفت.... "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فرشتگان از خداوند پرسیدند: خدایا تو که بشر را آنقدر دوست داری چرا غم را آفریدی ؟ خداوند فرمود : غم را به خاطر خودم آفریدم ! چون این مخلوقِ من؛ تا غمگین نباشد به ياد خالقش نمى افتد. "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تا آخربخونیدخیلی زیباست حاج محمد مرزوق حائری نوحه خوانی است که نزدیک به ۱۳۰ سال پیش توسط هیئت بزاز از عراق به ایران می‎آید برای بار اول هیئت بزاز از او درخواست می‌کند تا به ایران بیاید اما او قبول نمی‌کند برای بار دوم او به درخواست هیئت بنی فاطمه برای مهاجرت به ایران پاسخ مثبت می‌دهد خود او می‌گوید که در خواب امام حسین علیه‌السلام را می‌بیند که به او می‌گوید هر جا که باشی با ما در ارتباط هستی اما ما یک سری شیعیان در ایران داریم که بهتر است به آنجا بروی در نتیجه حاج مرزوق در حدود سال ۱۲۷۰ به ایران می‌آید او پدر نوحه ‎خوانی معاصر در ایران است و بسیاری از آداب و رسوم‎هایی که اکنون در هیئت‎ها انجام می‎شود منتسب به ایشان است سینه زنی تهرانیهای قدیم تا قبل از نقل مکان مرحوم حاج مرزوق حائری از کربلا به تهران اینگونه بود که اصطلاحاً سه ضرب و بی وقفه سینه می زدند بدین ترتیب اساساً « دم سرپا » و «زمینه خوانی» در تهران رایج نبود مرحوم حاج مرزوق بنیانگذار سینه زنی سنتی در تهران بوده است اوج تکامل این سبک، در دوره مرحوم شاه حسین و مرحوم ناظم شکل گرفت ایشان از بنیانگذاران سنت «چهارپایه» در شب‌های مسلمیه حرم عبدالعظیم حسنی علیه‌السلام بودند حاج مرزوق یکی از سوختگان وادی سیدالشهدا علیه‌السلام بود که عمری را در مقامات عالیه توسل و گریه به سر برده و مس گونه هایش به مدد کیمیای سرشک حسینی به طلای ناب مبدل گشته بود هنگامی که فرزند مرحوم حاج مرزوق از دنیا رفت خبر مرگ فرزند را در مجلس روضه امام حسین علیه‌السلام به او دادند اما او به جای قطع روضه خوانی به ادامه آن پرداخت و این را مهمتر دانست حاج مرزوق وقتی به خانه برگشت فرزند مرحوم خود را در دست گرفته و از امام حسین علیه‌السلام خواست که به حرمتش فرزندش را به او بازگرداند که در همان لحظه فرزند او با عنایات خاص سالار شهیدان چشم باز کرده و به زندگی برگشت یک روز حاج مرزوق به یکی از دوستانش به نام سید حسن پیغام می‌دهد که بیا حاج مرزوق با شما کار دارد آن موقع حاج مرزوق در بستر بیماری بود سید حسن می‌گوید: رفتم دیدم به هم ریخته فرمود: من آخر عمرم است سید حسن! می‌خواهم یه رازی را با شما در میان بگذارم دیروز مادرت زهرا سلام الله علیها را دیدم در تب داشتم می‌سوختم تو بیداری دیدم نه خواب گفت: تشنگی بر من غالب شد سه تا دختر داشتم، راضیه، مرضیه و فاطمه دختر اول را صدا زدم راضیه مقداری آب به من بده، دیدم یک بانوی مجلله با روبند سبز پدیدار شد حیا کردم آب نخواستم دختر دومم را صدا زدم: مرضیه! دوباره دیدم بی بی بلند شد آمد طرف من دختر سومم را صدا زدم: فاطمه بار سوم که شد خانم فرمود: حاج مرزوق سه بار من را صدا کردی؟ چه می‌خواهی؟ گفتم بی بی جان! من حیا کردم حرف بزنم فرمود: حاج مرزوق عمری نوکری کردی حالا وقتش است ما جواب بدهیم سرم را پائین انداختم، فرمود: تشنه هستی؟ از زیر چادر ظرف آبی بیرون آورد، نوشیدم به گوارایی این آب تا حالا نخورده بودم طبق عادت بچگی گفتم: صلّی الله علیک یا ابا عبدالله دیدم صدای گریه بی بی بلند شد فرمود: حاج مرزوق دلم گرفته برایم روضه بخوان گفتم خانم دکترها منعم کردند از روضه خواندن، ولی چون شما می‌فرمائید چشم چه روضه‌ای بخوانم؟ فرمود: روضه علی اصغر حسین را بخوان کربلایی احمد (میرزاحسینعلی تهرانی) و جناب شیخ رجبعلی خیاط در خصوص ویژگی‌های اخلاقی حاج مرزوق نکات بسیاری را بازگو کرده اند یکی از اهل معنا در خصوص برزخ ایشان می‌فرمود: حاج مرزوق را در جوار آقا بزرگ تهرانی دفن کردند یکی از مؤمنان در عالم رؤیا آقا بزرگ را مشاهده می‌کند و به وی می‌گوید: چقدر خوب است که حاجی مرزوق را نزد شما دفن کرده‌اند! آقا بزرگ در پاسخ می‌فرماید: این گونه هم که فکر میکنی نیست به محض آنکه حاج مرزوق را اینجا دفن کردند، آقا امام حسین علیه السلام او را برداشتند و با خود بردند ✍️ منبع: جام و عقیق "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهش گفتم؛ آقامصطفی ! توی ایران عکس آقا را که به لباست می زنی ، خب برای این است که بسیجی ها می بینند، انرژی می گیرند، درس می گیرند ، ولی در سوریه که کسی چندان آقا را نمی شناسد ، آنجا چرا روی لباست، عکس آقا را می زنی؟ گفت: اولا ؛ آنقدر که حضرت امام و حضرت آقا را خارج از ایران می شناسند و احترام می گذارند ، اینجا غریبند. ما به چشم خودمان دیدیم که در سوریه ،بعضی‌ها از ما بیشتر به آقا ارادت دارند ؛ مثلا وقتی می فهمیدند ایرانی هستیم می گفتند به احترام امام خمینی و امام خامنه ای از شما کرایه نمی گیریم. و یا ماه رمضان سال ۹۴ که اعلام کردند عید فطر است، بعضی نیروهای سوری، روزه شان را باز نکردند و گفتند: مرجع تقلید ما امام خامنه ای ست ، ایشون هنوز اعلام نکردند که عید است. بعد هم اینکه ؛ من محبت حضرت آقا را به دل دارم ، ولی این را که کسی نمی‌بیند وقتی این عکس را به سینه می‌زنم به همه نشان می دهم که محبت نائب امام زمان عج را به سینه دارم ، هم از جدشان حضرت زهرا (سلام الله علیها) مدد می‌گیرم و هم اعلام می کنم که من فدایی نائب امام زمان عج هستم. اینطوری با یک تیر سه نشان می‌زنم. "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نزدیک اربعین،دل جامانده هاگرفت یک بینوا برای خودش ربّنا گرفت هرکس رسید،سوال کرد:زائری؟! ازاین سوال،دل پرخونِ ماگرفت آقامگربدان به حریمت نمی رسند؟! پس"حُر" که بود که جام بلا گرفت؟! باشد...محل نده،نَبَرم اربعین حرم اما بِدان که قلبم ازاین ماجرا گرفت آنقدرگریه می کنم که بگویندعاقبت نوکر زِ اشکِ خود سفرِ کربلا گرفت. "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
خاطره یک دختر دانش آموز خانم معلم همیشه پالتواش را شبیه زنهای درباری روی شانه اش می انداخت. آنروز مادرِ دخترک را خواست. خانم معلم به مادر گفت: متأسفانه باید بگم که دخترتون نیاز به داروهای آرام بخش داره. چون دخترتون بیش فعاله و مشکل حاد تمرکز داره. اصلا چیزی یاد نمیگیره. ترس به قلب مادر زد و چشمانش در غم خیس خورد. انگار داشت چنگ می زد به گلوی خودش، اما حرف خانم معلم را قبول کرد. وقتی همه چیز همانطور شد که معلم خواسته بود، دخترک گفت: خجالت می کشم جلوی بچه ها دارو بخورم. خانم معلم پیشنهاد داد، وقت بیکاری که دختر باید دارو مصرف کند، به بهانه آوردن قهوهء خانم معلم، به دفترش برود و قرصش را بخورد. دختر خوشحال قبول کرد. مدتها گذشت و سرمای زمستان، تن زرد پاییز را برفی کرد. خانم معلم دوباره مادرش را خواست. اینبار تا جا داشت از دخترک و هوش سرشارش تعریف کرد. در راه برگشت به خانه، مادر خیلی بالاتر از ابرها سیر می کرد. لبخندزنان به دخترش گفت: چقدر خوبه که نمره هات عالی شده، چطور تونستی تا این حد تغییر کنی؟! دختر خندید: مامان من همه چیز رو مدیون خانم معلمم هستم. چطور؟ هرروز که براش قهوه می آوردم، قرص رو تو فنجون قهوه اش مینداختم. اینجوری رفتار خانم معلم خیلی آروم شد و تونست خوب به ما درس بده. خیلی وقتها، تقصیر را گردن دیگران نیندازیم... این ماهستیم که نیاز به تغییر داریم....!!! "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
این متن بسیار زیبا رو از دست ندین 👌👌 🌸 پرنده هایی که روی شاخه نشستند، هرگز ترس از شکستن شاخه ندارند... زیرا اعتماد آنها به شاخه ها نیست، بلکه به بالهایشان است... 🌸 همیشه به خودت اعتماد داشته باش، خودت را باور کن! 🌸 همیشه خودت را نقد بدان، تا دیگران تو را به نسیه نفروشند... 🌸 سعی کن استاد تغییر باشی، نه قربانی تقدیر... 🌸 "در زندگیت به کسی اعتماد کن که به او ایمان داری نه احساس" 🌸 و هرگز، به خاطر مردم تغییر نکن! این جماعت هر روز تو را جور دیگری می خواهند... 🌸 مردم شهری که همه در آن می لنگند، به کسی که راست راه می رود می خندند . . . ‌ ‌"شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 ... ♥️بی قــید و شرط عشق بورزیــم... ♥️اگــر قولی دادیم، بـه آن عمل کـنیم ♥️اگر اشتباهی کردیـم عذرخواهی کنیم ♥️بر زخــــــم های هم نمـک نپاشیم ♥️قلبــــی را به درد نیــــــاوریم ‌"شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
☑️ 🌨⚡️ 🥀🕊 شهید شاهرخ ضرغام معروف به حر انقلاب اسلامی فراموش نمی کنم! یکبار زمستون خیلی سردی بود. در حال برگشت به سمت خونه بودیم. پیرمردی مشغول گدایی بود و از سرما می لرزید. ❄️ تا اونو دید، فورا کاپشن گرون قیمتشو درآورد و به اون پیرمرد داد، بعدم یه دسته اسکناس بهش داد! پیرمرد که از خوشحالی نمیدونست چی بگه، مرتب می گفت: جوون! خدا عاقبتت رو به خیر کنه. گاهی یک عمل خیری که تنهاخدا شاهدشه رو به بهای بهشت برین ازت میخرن ... چی ازلبخندخدابالاتره؟؟؟! "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
ولی یه جورے نشہ ڪہ بعد از نمازمونــ ملائڪہ نگاهمونــ کننـ و بگنــ: تموم شد؟!🙄 گاهی ازمنِ مذهبی؛فقط یه تیپ مذهبی می مونه.... گاهی اونقدردرگیرپستها ومتنهام درصفحم میشم که ازخوندن قران روزانه ام غافل میشم. آخرشب؛وقتی میخام بخوابم مرورمیکنم...می بینم یک دهم وقتیکه توی صفحات مجازی بودم رودرفضای حقیقی قران وحدیث نَفَس نکشیدم..کو عمل صالحم؟!... واسه آنلاین بودنم ؛برنامه کاریم وکار اداریمو ؛رسیدگی به کارمردم و نویسندگی برای شهداروبهونه میکنم تا خطامو پوشش بدم وعذاب وجدان زمانی نداشته باشم... ؛که بگم زکات علمم رو پرداخت میکنم درآخرکارام پستهای دیگرانو هم تاییدکنم وفکرکنم که وقتمو به بطالت نگذروندم... اما تابه خودم میام می بینم...ای بابا... نماز اول وقتم گذشته!!!....😔 اونقدرکه بفکرتاییدورد آدمابودم.... بفکر لبخندامام زمانم نبودم... من امروزموباشما به اشتراک گذاشتم... هرچندشماخوبان مثل من نیستین... ممنونم ازپدری که باجمله ...قران امروزت روفراموش نکن...مبادا ازصفحه حقیقی غافل بشی بابا... تلنگربجایی خوردم.... میگماواقعا گاهی پدرا خوب متنبه میکنند بچه هارو... ممنون که حواست بهم بود پدرم... شرمندتم یاصاحب الزمان...... پدرعصرمان...😔 "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65 خیلی تأثیر گزار بود!😒
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ 🌼دو تکه نان خشک و دست با برکت زین‌العابدین علیه‌ السلام ✍️شیخ صدوق به سند خود از زهری نقل می‌کند که روزی در خدمت امام سجاد علیه‌السلام بودم که یکی از شیعیان آمد و اظهار پریشانی و عیال‌مندی نمود و گفت: چهارصد درهم بدهکاری دارم. حضرت از شنیدن سخنان وی بسیار متاثر شده و گریه کرد، وقتی علت را پرسیدند، فرمود: کدام محنت بالاتر از آن است که برادر مؤمنی را مقروض ببینی و نتوانی مشکل او را حل کنی؟ هنگامی که مردم متفرق شدند، یکی از منافقین گفت: عجیب است که ایشان یک بار می‌گوید آسمان و زمین در اختیار ماست و یک بار می‌گوید که از اصلاح برادر مؤمنی عاجزیم! آن مرد فقیر از شنیدن این سخن آزرده شد و خدمت امام سجاد علیه‌السلام رفت و گفت: شخصی چنان و چنین گفت و به من سخت آمد به گونه‌ای که رنج و محنت و پریشانی‌های خودم را فراموش کردم. حضرت فرمود: خداوند تو را فرج عطا فرمود؛ و دستور داد: آنچه برای افطار من آماده کرده‌اید بیاورید. دو قرص نان خشک شده را آوردند. حضرت فرمود: این نان‌ها را بگیر که در خانه ما به غیر از این‌ها وجود ندارد ولیکن خداوند به برکت این دو قرص نان نعمت و مال زیادی به تو می‌دهد. آن مرد دو قرص نان را گرفت و به بازار رفت و نمی‌دانست چه کار کند. نفس و شیطان وسوسه‌اش نمود که نه دندان بچه‌ها می‌تواند این نان‌ها را بخورد و نه شکم تو و خانواده‌ات را سیر می‌کند و نه قرض تو ادا خواهد شد. همان‌طور که در بازار راه می‌رفت، به ماهی فروشی برخورد کرد که یک ماهی در دستش مانده بود و کسی آن را نمی‌خرید. به ماهی فروش گفت: من دو نان جو دارم بیا با ماهی مبادله کنیم. ماهی فروش قبول کرد، مرد ماهی را گرفت و یک نان جو را به او داد و به راهش ادامه داد و بقالی را دید که مقداری نمک مخلوط با خاک دارد که هیچ کس از او نمی‌خرد، به او پیشنهاد کرد بیا این قرص نان را بگیر و آن نمک را بده تا این ماهی را کباب کرده و استفاده کنم. و نمک را نیز گرفت و به خانه رفت در فکر بود که ماهی را پاک کند کسی در زد. وقتی در را باز کرد، دید هر دو مشتری نان‌ها را پس آورده‌اند و گفتند: بچه‌های ما این نان‌های خشک را نمی‌توانند بخورند و ما فهمیدیم که تو از ناچاری این نان‌ها را به بازار آورده‌ای بیا و نان خود را بگیر، ما از تو راضی هستیم و آن ماهی و نمک را به تو حلال کردیم. آن مرد آن‌ها را دعا کرد و ایشان رفتند و چون کودکانش نمی‌توانستند آن نان‌ها را بخورند، تصمیم گرفت ماهی را کباب کند و به کودکانش بدهد. وقتی شکم ماهی را پاره کرد که آن را تمیز کند دید پر از در و مروارید است که نظیر ندارند، پس خداوند متعال را شکر کرد و در فکر بود که آن‌ها را به چه کسی بفروشد و چه کار کند که شخصی از طرف امام سجاد علیه‌السلام آمد و پیغام آورد که امام سجاد علیه‌السلام فرمود: خداوند متعال در کار تو گشایش ایجاد کرد و از پریشانی نجات داد. اکنون قرص‌های نان را به ما برگردان که آن‌ها را به غیر از ما کسی نمی‌خورد. 📚امالی شیخ صدوق، ص537؛ بحارالأنوار، ج46، ص20 "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"ان شاءالله هم هم ..." نوشته بود من برنمیگردم مگر با زیارت حسین(ع) یا شهادت! خوابش را دیدم. با خنده گفت: مادر دست چپم و دوتا از دندان هایم را در حرم علیه السلام جا گذاشتم! روز بعد رفتم معراج شهدا. با اصرار پیکرش را دیدم، دست چپش قطع شده، زیر لبخند زیبایش هم جای دو دندان خالی بود!💔 تولد:۲۰/۶/۱۳۴۸- شیراز شهادت:۴/۱۰/۱۳۶۴- شلمچه - کربلای۴ "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
46.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢_ علت سنگینی فضای منزل حجت الاسلام عرب زاده [کارشناس مجموعه نورالمهدی فوایدقران👇 ورودملائکه خروج شیاطین برکت درزندگی روشنی چشم(رفع چشم درد) تقویت حافظه آرامش جسم وروح و.... "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 *اربعینی‌ها* *یادتان باشد که ستون به ستون، مدیون قطره قطره خون شهیـــــــدانید* 💔 *اربعینی‌ها* *وقتی چشمتان به گنبد زیبای آقا افتاد، یاد کنید از آنانی که با حسرت پشت پیراهن‌هایشان می‌نوشتند* : 🌹 *یا زیارت یا شهادت😭* 💔 *اربعینی‌ها* *میانِ هروله‌های بین‌الحرمین، یاد کنید از شهـــــــدایی که در آرزوی زیارتِ شش گوشه‌ی اربابـــــ پرپر شـــدند* 💔 *اربعینی‌ها* *نمی‌دانم از کدام مرز می‌گذرید اما؛ یاد کنید از شهـــدای مفقودالاثر در مرزهای* *خسروی... مهران… چذابه… حاج عمران…شلمچه…* 💔*یادتان نرود ملتی باهزاران سرباز افتادتا نهضت اربعین پاگرفت... باهرقدمی برداشته اید شهدا رایادکنید...تا اونهاهم شمارونزد اربابشون یادکنند... 💔*اربعینی ها* *التماس دعای فرج برای عزیزدل حضرت زهرا (س) "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
در درون خود چه دارید؟ سالها پیش کشور آلمان به دو بخش تقسیم شده بود، آلمان شرقی و آلمان غربی و دیواری شهر برلین را به دو قسمت برلین شرقی و برلین غربی تقسیم کرده بود. یک روز، افرادی از برلین شرقی کامیونی پر از زباله و خوراکی‌های گندیده متعفن را به سمت غربی دیوار یعنی برلین غربی ریختند. مردم برلین غربی به سادگی می توانستند تلافی و انتقام جویی کنند، ولی این کار را انجام ندادند! ولی به جای آن کامیونی پر از کنسروهای خوراکی،بسته های نان و شیر و دیگر مایحتاج خوراکی تازه را در سمت شرقی دیوار یعنی برلین شرقی با نظم آنجا گذاشتند. و بر روی بسته ها تابلویی نهادند که بر آن نوشته شده بود: هرکس از آنچه دارد به دیگران می دهد چه حقیقت زیبایی، ما تنها از آن‌چه پر هستیم به دیگران می دهیم! چه چیزی در درون شماست؟ محبت یا نفرت؟ صلح یا جنگ؟ حیات یا مرگ؟ برکت یا لعنت؟ ظرفیت ساختن یا ظرفیت تخریب؟ شما چه چیز به دیگران هدیه می دهید ...؟ دراوج قدرت بودی وتلافی نکردی... کوچه معرفتو پیداکردی!!! هیچوقت مقابله به مثل نکنیم... اینطور بیشتربهم می ریزیم... نزاریم خشونت طلبی باعث آسیب به زندگیمون بشه... "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما نمی تونیم از کنار خشم ها و کینه هامون بگذریم ما اسیر همه ی اون آدمایی هستیم که به ما صـــــــدمه زدن و ما رو دچار خشم و کینه کردن .. برای آرامش وسعادت خودمون هم که شده....بیخیال این چیزابشیم عالیه... ‌ ‌ "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
⚜در زندگی از چيزهای زيادی ميترسيدم تا اينکه آنها را تجربه کردم! وحالا ترسی از آنها ندارم! 🔸از "تنهايی" ميترسيدم؛ ياد گرفتم: "خود را دوست بدارم!" 🔸از "شکست" ميترسيدم؛ ياد گرفتم: "تلاش نکردن، يعنی شکست!" 🔸از "نفرت مردم" ميترسيدم؛ ياد گرفتم: "به هر حال هر کسی نظری دارد!" 🔸از "درد" ميترسيدم؛ ياد گرفتم: "درد کشيدن، برای رشد روح لازم است!" 🔸از "سرنوشت" ميترسيدم؛ ياد گرفتم: "خدای من، توان تغيير آن را دارد!" 🔸از "آينده" ميترسيدم؛ ياد گرفتم: "ميتوان آينده بهتری ساخت!" 🔸از "گذشته" ميترسيدم؛ فهميدم: "گذشته ديگر توان آسيب رساندن به من را ندارد!" اگرمن راجع به آن فکرنکنم. 🔸و بالاخره از "تغيير" ميترسيدم؛ تا اينکه ياد گرفتم: "حتی، زيباترين پروانه ها هم قبل از پرواز، کرم بودند و تغيير آنها را زيبا ميکند! "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا