🐥🐥🐣🐣🐥🐥
#خندهای_پشت_خاکریز
😂قیامت (حسین فهمیده)یقه ما😂
سال ۶۶ برای اعزام به ستاد مربوطه رفتم ولی از سنم ایراد گرفتند، گفتم: من نیروی ایمان و عشق دارم و شما آن را نمی بینید. می خواهم همسنگر « حسین فهمیده » باشم تا روز قیامت یقه ما بچه های سیزده ساله را نگیرد.😌
خلاصه با زبان ریختن و پارتی بازی رفتم
جبهه. موقع عملیات كه شد و می خواستند نیروها را از "دزفول" به غرب ببرند دوباره سن و سال اسباب درد سرمان شد. 😔
به مسئول پنجاه ساله ای كه می گفت شما نمی خواهد بیایید گفتم: شما اگر مهمان منزلتان بیاید گل پژمرده را جلویش می گذارید یا غنچه تازه شكفته و شاداب را. (فهمید چه می خواهم بگویم) گفت: حالا دیگر ما پژمرده شده ایم! امان از زبان شما بسیجیها. دیگر چیزی نگفت.😉
🌹
#شهدای_خندان_رزمندگان_دلاور 🕊
🌹
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Shahidmohammadhadizolfaghari
🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂
#خندهای_پشت_خاکریز
😂مارا بی خبر نگذاری اگر شهید 😂
بعضی از پستها و نگهبانیها خطری بود، مثل سنگرهای کمین. رفتنش با خودش بود آمدنش با دیگران!
جاهایی که تا عرش خدا به اندازه شاید یک بند انگشت فاصله بود. اجابت دعا در آن شرایط رد خور نداشت.😬
برای همین به نگهبان گفته می شد: اگر سرت را روی سینه ات گذاشتند التماس دعا! یا اینکه: ما را بی خبر نگذاری اگر شهید شدی، رسیدی یک زنگی بزن از حالت مطلع بشویم.😉
🍃🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Shahidmohammadhadizolfaghari
#خندهای_پشت_خاکریز 😅
👇👇
#موفق_باشی😂
🕊🕊
جزو اسرای عراقی یک منافق😏 داشتیم، این را از تسلط او به زبان فارسی دانستیم. وقتی آنها را می آوردیم پشت خط، خودش را انداخت داخل رودخانه🌊 سر راه که فرار کند. حسن تا وسط رودخانه🌊 او را زیر نظر داشت. از آنجایی که شنا🏊 بلد نبود کم کم زیر آب می رفت😄. در لحظات آخر که برای کمک خواستن دست تکان داد، حسن دستی برایش تکان داد و گفت: ادامه بده، موفق باشی😅😅
✨✨
#شهدای_خندان_رزمندگان_دلاور
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Shahidmohammadhadizolfaghari
🐥🐥🐣🐣🐥🐥
#خندهای_پشت_خاکریز
😂قیامت (حسین فهمیده)یقه ما😂
سال ۶۶ برای اعزام به ستاد مربوطه رفتم ولی از سنم ایراد گرفتند، گفتم: من نیروی ایمان و عشق دارم و شما آن را نمی بینید. می خواهم همسنگر « حسین فهمیده » باشم تا روز قیامت یقه ما بچه های سیزده ساله را نگیرد.😌
خلاصه با زبان ریختن و پارتی بازی رفتم
جبهه. موقع عملیات كه شد و می خواستند نیروها را از "دزفول" به غرب ببرند دوباره سن و سال اسباب درد سرمان شد. 😔
به مسئول پنجاه ساله ای كه می گفت شما نمی خواهد بیایید گفتم: شما اگر مهمان منزلتان بیاید گل پژمرده را جلویش می گذارید یا غنچه تازه شكفته و شاداب را. (فهمید چه می خواهم بگویم) گفت: حالا دیگر ما پژمرده شده ایم! امان از زبان شما بسیجیها. دیگر چیزی نگفت.😉
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Shahidmohammadhadizolfaghari
۰❁۰----۰🔹🌷🔹۰----۰❁۰
#خندهای_پشت_خاکریز
😂سرفه عربی😂
از بچه های خط نگهدار" گردان صاحب الزمان (عج) "بود. می گفتند یک شب به کمین رفته بود، صدای مشکوکی می شنود با عجله به سنگر فرماندهی می آید و می گوید بجنبید که عراقیها در حال پیشروی هستند. 😬
از او می پرسند: تو چطور این حرف را می زنی، از کجا می دانی که عراقی اند، شاید با نیروهای خودی اشتباه گرفته باشی! 😳
می گوید: نه بابا، با گوش های خودم شنیدم که عربی سرفه می کردند! 😉
🍃🌹🍃🌹🍃
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Shahidmohammadhadizolfaghari
#خندهای_پشت_خاکریز
🍜🍚🍜🍚🍜🍚🍜
😂کاسه بیت المال😂
به بهانه اسراف نشدن و ثواب بردن تا ذره آخر سفره و ظرف غذا را مثل مرغ نك مي زدند و دانه چيني مي كردند.🤤
تا اينجايش قابل تحمل بود. اما بعضي ظروف را مي ليسيدند، زبان مي زدند. بعضي از دوستان به آنها مي گفتند: كاسه بيت المال است نخوريد لطفاًَ. 😉
🍃🌹🍃🌹🌹
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Shahidmohammadhadizolfaghari
─═इई 🌿🌼🌿ईइ═─
#خندهای_پشت_خاکریز
😂کارگر افغانی آورده اند😂
وقتی حجم آتش خمپاره دشمن روی نیروهای ما بیش از حد معمول می شد و منطقه را می پوشاند، بچه ها بشوخی می گفتند:
احتمالاً کارگر افغانی پای قبضه گذاشته اند که این طور بی امان آتش می ریزند. 😃
کنایه از اینکه بعثیان مزدور هر چقدر هم قوی باشند، نمی توانند این همه استقامت کنند و لجاجت به خرج بدهند؛ حتماً قضیه فرق کرده و کسی به آنها کمک می کند.😉
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Shahidmohammadhadizolfaghari
۰❁۰----۰🔹🌷🔹۰----۰❁۰
#خندهای_پشت_خاکریز
😂سرفه عربی😂
از بچه های خط نگهدار" گردان صاحب الزمان (عج) "بود. می گفتند یک شب به کمین رفته بود، صدای مشکوکی می شنود با عجله به سنگر فرماندهی می آید و می گوید بجنبید که عراقیها در حال پیشروی هستند. 😬
از او می پرسند: تو چطور این حرف را می زنی، از کجا می دانی که عراقی اند، شاید با نیروهای خودی اشتباه گرفته باشی! 😳
می گوید: نه بابا، با گوش های خودم شنیدم که عربی سرفه می کردند! 😉
🍃🌹🍃🌹🍃🌹😂
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Shahidmohammadhadizolfaghari
✿🍃❀🍃🌷 🍃❀🍃✿
#خندهای_پشت_خاکریز
😂ضد هوایی😂
مسئول آموزش و پروش استان به منطقه آمده بود. بین دو نماز امام جماعت رفت منبر، آن هم چه منبری! از مشرق وارد شد از مغرب در آمد.😳
فرمانده گردان كه با طولانی شدن سخنرانی حاج آقا تمام برنامه هایش به هم می ریخت، رفت پشت پدافند 57 و شروع كرد رو به آسمان شلیك كردن و داد و فریاد: هواپیما هواپیما!🤪
همه متفرق شدیم و جلوتر از همه روحانی مقر، بعد معلوم شد شوخی كرده و دشمنی در كار نبوده است. اما برای ادامه بحث دیگر دیر شده بود.😉
🌹🍃🌹🍃🌹
❁═══┅
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Shahidmohammadhadizolfaghari
#خندهای_پشت_خاکریز 😁
✨
در دوران اسارت تقريبا همه سعي مي كردند نامه اي 💌 بنويسند و براي خانواده شان 👨👩👧👦 بفرستند . بين بچه هاي اسير هم عده اي كم سواد و بي سواد بودند كه مي گفتند نامه شان 💌 را يكي ديگه بنويسه . اون روز ها هم براي ما چند تا كتاب📕 آورده بودند در زندان از جمله نهج البلاغه .
يه روز ديديم يكي از بچه هاي كم سواد اومد گفت : من يك نامه 💌 از نامه هاي حضرت علي رو از نهج البلاغه كه خيلي هم بلند نبود نوشتم رو اين كاغذ📄 براي بابام ؛ ببينيد خوبه ؟ گرفتيم ديديم نامه ي 💌 امير المومنين به معاويه 😈 است كه اين رفيقمون برداشته براي پدرش نوشته 😐😐😂😂
🍃🌹🍃🌹🌹🌹
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Shahidmohammadhadizolfaghari