#شوخی_شهدایی
😂
#مهندسي_معدن
دوستي داشتيم كه در رشتۀ رياضي تحصيل مي كرد. بعد از اين كه در جبهه مجروح شد، در حالي كه هنوز چند تركش در بدن داشت از او پرسيدم:«اگر به دانشگاه🏢 راه پيدا كني در چه رشته اي ادامۀ تحصيل📔 مي دهي؟» گفت:«تا الان حدود دو واحد كارورزي گذرانده ام (منظورش بازي با تركش ها بود😂) و چون آهن بدنم نياز به استخراج دارد، فكر مي كنم در رشتۀ مهندسي معدن درس بخوانم😂
#شهدای_خندان_رزمندگان_دلاور
@ShahidMohammadHadizolfaghari
#شوخی_شهدایی
😅
#زور_و_زبان
در مقايسه با افرادي كه طبعاً ساكت🙂 و آرام سر در لاك خود بودند، بعضي كه زبان و بيان و قدرت نطقي داشتند بسيار به چشم مي آمدند چون بخشي از امور جاري وظايفشان طرح و توجيه مسائل بود. آنهم به زبان😂 خوشي كه مي گويند مار را از سوراخ بيرون مي كشد
ـ شما اگر اين زبان را نداشتي چه كار مي كردي؟
ـ هيچي، آن وقت مجبور بودم از زورم استفاده كنم
#شهدای_خندان_رزمندگان_دلاور
@ShahidMohammadHadizolfaghari
#شوخی_شهدایی
😆
#نماز_وحشت
چند بار رفتيم، آمديم، اشاره زديم👈، تذكر داديم، فايده نداشت. بالاخره نمازش را سلام داد🙌. قبل از آنكه دوباره بر خيزد پرسيدم: «از كي تا حالا اين قدر نمازخوان شده اي ما خبر نداشتيم، براي پدرت👨💼 مي خواني يا براي خودت؟» گفت:«براي هيچ كدام. نماز وحشت👹😅 مي خوانم، مي داني چيه؟ مي ترسم مي ترسم. تا آتش توپ و خمپاره قطع نشود من هم نماز را تمام نمي كنم، به اين ترتيب اگر #شهيد بشوم و سنگر روي سرم خراب بشود، مي گويند در محراب عبادت به شهادت رسيده است😂
#شهدای_خندان_رزمندگان_دلاور
@ShahidMohammadHadizolfaghari
#شوخی_شهدایی
#شهيد_بديعي
نصفه شب کوفته از راه رسيد ديد تو چادر جا نيست بخوابه. شروع کرد سر و صدا، مگه اينجا جاي خوابه؟ پاشيد نماز شب بخونيد، دعا بخونيد😂
ما هم تحت تاثير حرفاش بلند شديم و اجبارا مشغول عبادت شديم، خودش راحت گرفت خوابيد😊😊
#شهدای_خندان_رزمندگان_دلاور
@ShahidMohammadHadizolfaghari
#شوخی_شهدایی
#شهید_محمدابراهیم_همت
🌹
بچـــههـــا كسل شده بــودن ُ حوصله نداشتن .
حـــاجي دَر ِ گــوش🗣 يكي داشت پچ پــچ میکرد ُ زيــر چـِشي بــقيه رُ مـــيپـــايـيد .
انگار شيطنــــتش 🙃گـــــُل كـرده بـود .
حـاجـی رفت بـیرون
با یـــه عراقی ِ 🇮🇶بـــرگشـت تــو ... بـــچه ها دُويـــدن دور حاجـــی ُ عراقی ِ .
حاجي عراقي َ ر ُ ســپرد بــه بچه ها ُ خـــودش رفــت كنـــار .
اونام انـــگار دلشــون مــــي خواست عقهده هاشون😂 ُ رو سر يكی دیگه خالي كنن
ريختــن ســـر عراقي ُ شــروع كردن بـــه مــشت ُ لــگد زدن بــه اون .😮
تا خورد زدنـــش .
حاجـــيم هيــچي نـــمي گــفت .
فـــقــط نگاه مي كرد .
يكــي رفت تــفنگش ُ آوُرد ُ گـــذاشت كنـــار ســَر عـــراقي .
عراقـــي رنــگش پـــريد
زبون بـــاز كرد كــه 😆« بـــابـــا ، نکنید ،نــكشيدم ! مــن از خـــودتونم . »
و شروع كرد تنــدتند ، لــباسايــي رُ كه كــش رفته بــود كــندن
و غر زدن كــه😅😡
« حــاجي جــون ، تــو هـم بـا ايــن نقشه هات . نــزديك بــود ما رُ بــه كشتـــن بــدي .
حـــالا قیافم شبيه عراقياس🇮🇶 دلــيل نمــيشه كه … »
بچه ها همه زدن زیـــر خنده😊 .
حاجيــم مي خنديد😊 .
#شهدای_خندان_رزمندگان_دلاور
@ShahidMohammadHadizolfaghari
#شوخی_شهدایی
#وضو_داري
😂😂
هر كاري مي كرد آخر حرف خودش را مي زد. آنهايي كه اهل احتياط بودند خيلي از او حساب مي بردند. چون بيشتر اشارات و كناياتش بر مي گشت به آنها. به خيال خودش مي خواست بگويد شما ديگر زيادي مخلص هستيد! پياده بشويم با هم برويم😊. مثلاً يك وقت كه با يكي از برادران اهل مطالعه📖 جلسۀ پرسش و پاسخ داشتيم و همه جمع بودند به او گفت:«حاج آقا وضو داريد؟» حاجي، از همه جا بي خبر، با تعجب گفت:«آره، چطور مگر؟» بعد پُررو پُررو گفت:«هيچي، همين جوري. خواستم ببينم با من صحبت مي كنيد وضو داريد يا نه» و حاجي با بزرگواري گفت:«البته. مگر میشود با وضو با شما صحبت كرد
#شهدای_خندان_رزمندگان_دلاور
@Shahidmohammadhadizolfaghari
#شوخی_شهدایی
😅
👈نورانيت👉
عالم و آدم جمع ميشدند، گردن كسي بگذارند كه او از بقيه مخلص✨ تر و در نتيجه مستجاب الدعوه 🌌است.
ـ پسر چقدر صورتت نوراني شده😱
ـ حق با شماست چون عراقي ها دوباره منور زده اند.
#شهدای_خندان_رزمندگان_دلاور 🌷🌷
@Shahidmohammadhadizolfaghari
#شوخی_شهدایی
#فرار_مردانه
😂✨
بچه هايي بودند كه به علل عديده موقع عمليات تسويه حساب مي گرفتند يا به نظر بعضي ها فرار را بر قرار😂 ترجيح مي دادند. به اين دسته از دوستان وقتي گفته مي شد چرا درست سر بزنگاه ميدان را خالي مي كنيد، نترسيد🍃🍁، تا آخرش بايستيد، مي گفتند:«نمي خواهم زور كه نيست، داوطلب آمده ام دواطلب هم فرار مي كنم، حالا چه مي گوييد😅
#شهدای_خندان_رزمندگان_دلاور
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Shahidmohammadhadizolfaghari
#خندوانه_با_شهدا🌹
😂
#يا_قمر_بني_هاشم(ع)
✨✨✨
عمليات مسلم بن عقيل بود و رمز عمليات «يا قمر بني هاشم(ع)» و عده اي از رزمندگان ناييني در اين حمل شركت داشتند و به زبان محلي در حين عميات يا قمر بني هاشم(ع) مي گفتند😂😂 و بي مهابا جلو مي رفتند، دوستان ديگرشان در آن طرف صداي آن ها را مي شنيدند😂
ـ يا قمر بني هاشم(ع)
ـ بشوي تاريكي لابد كياشم(در اين تاريكي كه نمي توانيد جلو پايتان را ببينيد كجا داريد مي رويد كه از قمر بني هاشم(ع) كمك مي خواهيد!)😅
✨✨😂
#شهدای_خندان_رزمندگان_دلاور
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Shahidmohammadhadizolfaghari
🐥🐥🐣🐣🐥🐥
#خندهای_پشت_خاکریز
😂قیامت (حسین فهمیده)یقه ما😂
سال ۶۶ برای اعزام به ستاد مربوطه رفتم ولی از سنم ایراد گرفتند، گفتم: من نیروی ایمان و عشق دارم و شما آن را نمی بینید. می خواهم همسنگر « حسین فهمیده » باشم تا روز قیامت یقه ما بچه های سیزده ساله را نگیرد.😌
خلاصه با زبان ریختن و پارتی بازی رفتم
جبهه. موقع عملیات كه شد و می خواستند نیروها را از "دزفول" به غرب ببرند دوباره سن و سال اسباب درد سرمان شد. 😔
به مسئول پنجاه ساله ای كه می گفت شما نمی خواهد بیایید گفتم: شما اگر مهمان منزلتان بیاید گل پژمرده را جلویش می گذارید یا غنچه تازه شكفته و شاداب را. (فهمید چه می خواهم بگویم) گفت: حالا دیگر ما پژمرده شده ایم! امان از زبان شما بسیجیها. دیگر چیزی نگفت.😉
🌹
#شهدای_خندان_رزمندگان_دلاور 🕊
🌹
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Shahidmohammadhadizolfaghari
#خندهای_پشت_خاکریز 😅
👇👇
#موفق_باشی😂
🕊🕊
جزو اسرای عراقی یک منافق😏 داشتیم، این را از تسلط او به زبان فارسی دانستیم. وقتی آنها را می آوردیم پشت خط، خودش را انداخت داخل رودخانه🌊 سر راه که فرار کند. حسن تا وسط رودخانه🌊 او را زیر نظر داشت. از آنجایی که شنا🏊 بلد نبود کم کم زیر آب می رفت😄. در لحظات آخر که برای کمک خواستن دست تکان داد، حسن دستی برایش تکان داد و گفت: ادامه بده، موفق باشی😅😅
✨✨
#شهدای_خندان_رزمندگان_دلاور
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Shahidmohammadhadizolfaghari
#خنده_خاکیز
#سوت
🌸🌸🌸
برای شبهای🌌 عملیات و رفتن به کمین، گشت و شناسایی و مواقع حساس، رزمهای شبانه حکم تمرین و کارورزی داشت. همه توصیه فرماندهان👨✈️ را در این شبها این بودکه بجه ها به هیچ وجه با هم صحبت نکنند🙅♂، حتی اگر ناچار باشند تا سکوت و خویشتن داری ملکه شان بشود، نه تنها حرف نزدن بلکه تولید صدا نکردند به هر شکل ممکن. برای همین گاهی که اسم کسی را صدا می زدند یا دعوت به صلوات می کردند، صحنه های خنده داری به وجود می آمد. از جمله در جلسه ای توجیهی به همین منظور دوستی از مسئول رزم شب که تأکید می کرد حتی در گوشی نباید حرف بزنید چون شب🌑 صداها خیلی سریع انعکاس پیدا می کند پرسید: آقا اجازه است، سوت چی، می توانیم بزنیم😂😂
#شهدای_خندان_رزمندگان_دلاور
@ShahidMohammadHadizolfaghari