#زندگینامه_شهید_ذوالفقاری
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت_هشتاد_ودوم
#عزاداری
خواهر شهید
بعد از شهدای حادثه آتش سوری مسجد ارک🔥یک بار هادی گفت میآیی برویم مسجد ارک؟ گفتم آره میآیم من اصلا تا به حال داخلش هم نیامدهام. ما را با موتور برد و عزاداری کردیم. وقتی برگشتیم دیدم چهره هادی خیلی برافروخته شده است. همه گردنش هم سرخ بود. فهمیدم از شدت منقلب شدن و عزاداری حالش عوض شده است. عزاداری هادی با من فرق داشت. انگار حال دیگری پیدا میکرد و این عزاداری خیلی رویش تأثیر داشت».🏴
دوباره مرور خاطرات اشکهای خواهر شهید را روی صورتش جاری میکند و چشمهایش گر میگیرد و میگوید: «آخرین بار که به خانه آمد ماه رمضان امسال بود. به کسی خبر نداده بود میآید. از سرکار که آمدم یکههو هادی از پشت دیوار جلوی من پرید و مرا غافلگیر کرد. هنوز لبخندش را یادم است همیشه دنبال این بود که ما را ذوق زده کند»☺️
@ShahidMohammadHadiZolfaghari ❤️