#زندگینامه_شهید_ذوالفقاری
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت_سوم
#کودکی پدر شهید
خوشحال بودم که خداوند سرنوشت ما را در خانه خودش را هم زده بود خدا لطف کرده و ۱۰ سال در مسجد فاطمیه در محله دولاب تهران به عنوان خادم مسجد مشغول فعالیت شدیم.
این حضور در مسجد باعث شد که خواسته یا ناخواسته در رشد معنوی فرزندانم تاثیر مثبت ایجاد شود.
فرزند اولم مهدی بود.پسری بسیار خوب و با ادب! بعد خداوند به ما دختر داد و بعد هم در زمانی که جنگ به پایان رسید یعنی اواخر سال ۶۷ محمد هادی به دنیا آمد.
بعد هم دو دختر دیگر به جمع خانواده ما اضافه شد.
آن روزها گذشت و محمدهادی بزرگ شد هادی دوره دبستان بود که وارد شغل مصالح فروشی شدم و خادمی مسجد را تحویل دادم
هادی از همان ایام با هیئت حاج حسین سازور که در دهه محرم در محله ما برگزار می شود آشنا شد🏴
من از قبل با حاج حسین رفیق بودم و با پسرم در برنامههای هیئت شرکت میکردیم.
پسرم با اینکه سن و سالی نداشتم اما در تدارکات هیئت بسیار زحمت می کشید بدون ادعا و بدون سر و صدا برای بچه های هیئت وقت میگذاشت. 🕖
یادم هست که این پسر از همان دوران نوجوانی به ورزش علاقه نشان داد🏋♀ رفته بود چند تا وسیله ورزشی تهیه کرده و صبح ها مشغول شد🚴♂
به میله ای که کنار درب حیاط نصب شده بود بارفیکس میزد با اینکه لاغر بود اما بدنش حسابی ورزیده بود💪🏻
@ShahidMohammadHadizolfaghari
#زندگینامه_شهید_ذوالفقاری
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت_بیست_ودوم
#محمدابراهیم_هادی_ذوالفقاری
اوایل کار حدود سال ۸۶ به سختی مشغول جمعآوری خاطرات شهید هادی بودم. شنیدم که قبل ما چند نفر از جمله دو نفر از بچههای مسجد موسی بن جعفر چند مصاحبه با دوستان شهید گرفته اند. سراغ آنها را گرفتم بعد از تماس تلفنی قرار ملاقات گذاشتیم. 📱سید علی مصطفوی و دوست صمیمی اش هادی ذوالفقاری با یک کیف پر از کاغذ آمدند. سیدعلی را از قبل می شناختم مسئول فرهنگی مسجد بود
اماهادی را برای اولین بار میدیدم.
آنها چهار مصاحبه انجام داده بودند که متن آن ها را به من تحویل دادند📑 بعد هم درباره شخصیت شهید ابراهیم هادی صحبت کردیم.
در این مدت هادی ذوالفقاری ساکت بود در پایان صحبت های سید علی رو به من کرد و گفت: شرمنده، می تونم یه چیزی بگم؟ گفتم: بفرمایید.
هادی با همان چهره باحیا و دوست داشتنی☺️ گفت: قبل از ما و شما چند نفر دیگر به دنبال خاطرات شهید ابراهیم هادی رفتند اما هیچ کدام به چاپ کتاب نرسید📗
شاید دلیلش این بود که میخواستند خودشان را در کنار شهید مطرح کنند. سپس سکوت کرد همانطور که با تعجب نگاهش می کردم ادامه داد: خواستم بگویم همین طور که این شهید عاشق گمنامی بوده شما هم سعی کنید که...
فهمیدم چه چیزی میخواهد بگوید تا آخرش را خواندم!
از این دقت نظرها خیلی خوشم اومد💡 این برخوردها سرآغاز آشنایی ما شد بعد از آن بارها هادی ذوالفقاری برای برگزاری یادواره شهدا و بخصوص یادواره شهید ابراهیم هادی کمک گرفتیم.
بهتر از آن چیزی بود که فکر میکردیم جوانی فعال کاری پرتلاش اما بتونه ادعا!
@ShahidMohammadHadizolfaghari
#زندگینامه_شهید_ذوالفقاری
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت_پنجاه_وسوم
هادی مثل ما نبود که تا یک اتفاقی میافتد بیاید برای همه تعریف کند. هیچ وقت از اتفاقات نگرانکننده حرف نمیزد. آرامش در کلامش جاری بود.😇
برادرش میگفت: «نمیگذاشت کسی از دستش ناراحت شود، اگر دلخوری پیش میآمد سریعاً از دل طرف درمیآورد. هادی به ما میگفت یکی از خالههایمان را در کودکی ناراحت کرده، اما نه ما چیزی به خاطر داشتیم نه خالهمان.
ولی همهاش میگفت باید بروم حلالیت بطلبم. هیچوقت دوست نداشت کسی با دلخوری از او جدا شود»
@ShahidMohammadHadiZolfaghari
#زندگینامه_شهید_ذوالفقاری
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت_هشتاد_ودوم
#عزاداری
خواهر شهید
بعد از شهدای حادثه آتش سوری مسجد ارک🔥یک بار هادی گفت میآیی برویم مسجد ارک؟ گفتم آره میآیم من اصلا تا به حال داخلش هم نیامدهام. ما را با موتور برد و عزاداری کردیم. وقتی برگشتیم دیدم چهره هادی خیلی برافروخته شده است. همه گردنش هم سرخ بود. فهمیدم از شدت منقلب شدن و عزاداری حالش عوض شده است. عزاداری هادی با من فرق داشت. انگار حال دیگری پیدا میکرد و این عزاداری خیلی رویش تأثیر داشت».🏴
دوباره مرور خاطرات اشکهای خواهر شهید را روی صورتش جاری میکند و چشمهایش گر میگیرد و میگوید: «آخرین بار که به خانه آمد ماه رمضان امسال بود. به کسی خبر نداده بود میآید. از سرکار که آمدم یکههو هادی از پشت دیوار جلوی من پرید و مرا غافلگیر کرد. هنوز لبخندش را یادم است همیشه دنبال این بود که ما را ذوق زده کند»☺️
@ShahidMohammadHadiZolfaghari ❤️
#زندگینامه_شهید_ذوالفقاری
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت_سوم
#کودکی پدر شهید
خوشحال بودم که خداوند سرنوشت ما را در خانه خودش را هم زده بود خدا لطف کرده و ۱۰ سال در مسجد فاطمیه در محله دولاب تهران به عنوان خادم مسجد مشغول فعالیت شدیم.
این حضور در مسجد باعث شد که خواسته یا ناخواسته در رشد معنوی فرزندانم تاثیر مثبت ایجاد شود.
فرزند اولم مهدی بود.پسری بسیار خوب و با ادب! بعد خداوند به ما دختر داد و بعد هم در زمانی که جنگ به پایان رسید یعنی اواخر سال ۶۷ محمد هادی به دنیا آمد.
بعد هم دو دختر دیگر به جمع خانواده ما اضافه شد.
آن روزها گذشت و محمدهادی بزرگ شد هادی دوره دبستان بود که وارد شغل مصالح فروشی شدم و خادمی مسجد را تحویل دادم
هادی از همان ایام با هیئت حاج حسین سازور که در دهه محرم در محله ما برگزار می شود آشنا شد🏴
من از قبل با حاج حسین رفیق بودم و با پسرم در برنامههای هیئت شرکت میکردیم.
پسرم با اینکه سن و سالی نداشتم اما در تدارکات هیئت بسیار زحمت می کشید بدون ادعا و بدون سر و صدا برای بچه های هیئت وقت میگذاشت. 🕖
یادم هست که این پسر از همان دوران نوجوانی به ورزش علاقه نشان داد🏋♀ رفته بود چند تا وسیله ورزشی تهیه کرده و صبح ها مشغول شد🚴♂
به میله ای که کنار درب حیاط نصب شده بود بارفیکس میزد با اینکه لاغر بود اما بدنش حسابی ورزیده بود💪🏻
@ShahidMohammadHadizolfaghari
#زندگینامه_شهید_ذوالفقاری
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت_سوم
#کودکی پدر شهید
خوشحال بودم که خداوند سرنوشت ما را در خانه خودش را هم زده بود خدا لطف کرده و ۱۰ سال در مسجد فاطمیه در محله دولاب تهران به عنوان خادم مسجد مشغول فعالیت شدیم.
این حضور در مسجد باعث شد که خواسته یا ناخواسته در رشد معنوی فرزندانم تاثیر مثبت ایجاد شود.
فرزند اولم مهدی بود.پسری بسیار خوب و با ادب! بعد خداوند به ما دختر داد و بعد هم در زمانی که جنگ به پایان رسید یعنی اواخر سال ۶۷ محمد هادی به دنیا آمد.
بعد هم دو دختر دیگر به جمع خانواده ما اضافه شد.
آن روزها گذشت و محمدهادی بزرگ شد هادی دوره دبستان بود که وارد شغل مصالح فروشی شدم و خادمی مسجد را تحویل دادم
هادی از همان ایام با هیئت حاج حسین سازور که در دهه محرم در محله ما برگزار می شود آشنا شد🏴
من از قبل با حاج حسین رفیق بودم و با پسرم در برنامههای هیئت شرکت میکردیم.
پسرم با اینکه سن و سالی نداشتم اما در تدارکات هیئت بسیار زحمت می کشید بدون ادعا و بدون سر و صدا برای بچه های هیئت وقت میگذاشت. 🕖
یادم هست که این پسر از همان دوران نوجوانی به ورزش علاقه نشان داد🏋♀ رفته بود چند تا وسیله ورزشی تهیه کرده و صبح ها مشغول شد🚴♂
به میله ای که کنار درب حیاط نصب شده بود بارفیکس میزد با اینکه لاغر بود اما بدنش حسابی ورزیده بود💪🏻
•|کانال شهید ذوالفقاری|•