eitaa logo
شهید مصطفی صدرزاده
4.2هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
526 ویدیو
20 فایل
📌 آخرین ماموریت بسیجی شهادت است |🗓|تاسیس کانال↵ ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۸ { یک‌هفتہ‌بعدازانتشارکلیپ‌شهادت‌} |💛|خادم‌↵ @Seyed_fz |📖|محفل‌قرآنی↵ https://eitaa.com/joinchat/2943090802C8e98ae06c6 |📚|محفل‌چلہ‌ها↵ https://eitaa.com/joinchat/843055297C91379d9a73
مشاهده در ایتا
دانلود
بریم یہ سر بہ عکسای چند وقت پیش بزنیم ... همونا کہ برا روزای دلتنگیم ذخیره کردم (:
شهید مصطفی صدرزاده
صحن آزادی بود ... برخلاف اکثر شعرا کہ نمی تونستم بخونمشون این شعر خیلی واضح بود ... چہ قدر با صحن آزادی مانوس شده بودم (:💔
شهید مصطفی صدرزاده
فکر می کنم کلاغ بود ... کلاغی سیاه ... مغرورانہ پرواز می کرد در حرم ... گه گاهی هم قار قاری ... نمی دانم ولی انگار می خواست خریدار بودن امام را یادآوری کند (:💔
چی می شد الان تو صحن خلوتِ قدس ... یا صحن پیامبر اعظم ... دعای کمیل بخونم ؟ امام رضا ؟ نمیشه ما رو دعوت کنید ؟ بیایم ولی بر نگردیم لطفا (:💔
💔🌱 نگاهت میکنم خاموش وخاموشی زبان دارد! ❤️ @ShahidMostafaSadrzadeh
فصل اول(۲).mp3
22.25M
🔸 کتاب مرتضی و مصطفی 🔸 خاطرات خودگفته شهيد مرتضى عطايى (ابوعلى) 🔰قسمت سوم، ادامه فصل اول «شما كه ايرانى هستى» ديگر بغضم فرو ريخت و گريه‌ام گرفت، آن هم چه گريه‌اى. به آقا گفتم: «يا امام رضا! حاشا به كرمت! من چند سال نوكرى در خونت رو مى‌كنم، حاشا به كرمت اگه جواب من رو ندى!» اشكم همين‌طور مى‌آمد ... ⏰زمان: ۱۴:۵۰ دقيقه @ShahidMostafaSadrzadeh
💔(: دیدار یار غائب دانی چه ذوق دارد ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد ❤️ @ShahidMostafaSadrzadeh
حرم بارونیِ حضرت معصومه به یادتون هستم رفقای شهید صدرزاده
فصل دوم.mp3
11.13M
🔸 کتاب مرتضی و مصطفی 🔸 خاطرات خودگفته شهيد مرتضى عطايى (ابوعلى) 🔰قسمت چهارم، فصل دوم «باید برگردی» همه كارها درست پيش مى‌رفت كه يكى از مسئولين من را صدا زد و گفت: «آقا! تو ايرانى هستى، بايد از همين جا برگردى! پلاكتو بده!» من چون از همان اول همه چيز را به امام رضا (صلوات الله عليه) سپرده بودم، دلم قرص بود ... ⏰زمان: ٧:٠٥ دقيقه @ShahidMostafaSadrzadeh
💔 همه عمر برندارم سرازاین خمار مستی که هنوز من نبودم که تو دردلم نشستی... ❤️ 💚 @ShahidMostafaSadrzadeh
حرم آقا امام رضا 💔
فصل سوم.mp3
12.16M
🔸 کتاب مرتضی و مصطفی 🔸 خاطرات خودگفته شهيد مرتضى عطايى (ابوعلى) 🔰قسمت پنجم، فصل سوم «ابوعلی» گفت: «خيلى وقت‌ها تو كه صحبت مى‌كنى، من ياد حسن مى‌افتم.» گفتم: «كدوم حسن؟» گفت: «حسن قاسمى دانا.» با تعجب گفتم: «اِ ... تو حسن را مى‌شناختى؟» گفت: «ما با هم بوديم، حسن كنار خودم شهيد شد.» ⏰زمان: ٧:۴۸ دقيقه @ShahidMostafaSadrzadeh