﴾﷽﴿
📚 #رمان
#اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_منوچهر_مدق
به روایت همسر(فرشته ملکی)
6⃣1⃣ #قسمت_شانزدهم
💞از دو ﻫﻔﺘﻪ ﺑﻌﺪ زﻣﺰﻣﻪ ﻫﺎش ﺷﺮوع ﺷﺪ. ﺑﻪ روي ﺧﻮدم ﻧﻤﯽ آوردم. ﻫﯿﭻ وﻗﺖ ﺑﻪ ﻣﻨﻮﭼﺮ ﻧﮕﻔﺘﻢ ﺑﺮو، ﻫﯿﭻ وﻗﺖ ﻫﻢ ﻧﮕﻔﺘﻢ ﻧﺮو. ﻋﻠﯽ ﭼﻬﺎرده روزه ﺑﻮد. ﺧﻮاب و ﺑﯿﺪار ﺑﻮدم. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﺳﺮ ﺟﺎﻧﻤﺎز ﺳﺮش ﺑﻪ ﻣﻬﺮ ﺑﻮد و زار زار ﮔﺰﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﺮد.
ﻣﯿﮕﻔﺖ:"ﺧﺪاﯾﺎ ﻣﻦ ﭼﯽ ﮐﺎر ﮐﻨﻢ؟ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﯽ ﻏﯿﺮتي اﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ آن ﺟﺎ ﺑﺮوﻧﺪ رو ي ﻣﯿﻦ ﻣﻦ اﯾن جا ﭘﯿﺶ زن و ﺑﭽﻪ م ﮐﯿﻒ ﮐﻨﻢ. ﭼﺮا ﺗﻮﻓﯿﻖ ﺟﺒﻬﻪ رﻓﺘﻦ را ازم ﮔﺮﻓﺘﻪ اي؟"
💞ﻋﻤﻠﯿﺎت ﻧﺰدﯾﮏ ﺑﻮد. اﻣﺎم ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮدﻧﺪ ﺧﺮﻣﺸﻬﺮ ﺑﺎﯾﺪ آزاد ﺑﺸﻮد. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ آرام ﺷﺪه ﺑﻮد ﮐﻪ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪم. ﭘﺮﺳﯿﺪم:"ﺗﺎ ﺣﺎﻻﻣﻦ ﻣﺎﻧﻌﺖ ﺑﻮده ام؟"
ﮔﻔﺖ:"ﻧﻪ"
ﮔﻔﺘﻢ:"ﻣﯽ ﺧﻮاﻫﯽ ﺑﺮوي ﺑﺮو. ﻣﮕﺮ ﻣﺎ ﻗﺮار ﻧﮕﺬاﺷﺘﻪ ﺑﻮدﯾﻢ ﺟﻠﻮ ي ﻫﻢ را ﻧﮕﯿﺮﯾﻢ؟"
ﮔﻔﺖ:"آﺧﺮ ﺗﻮ ﻫﻨﻮز ﮐﺎﻣﻞ ﺧﻮب ﻧﺸﺪه اي."
ﮔﻔﺘﻢ"ﻧﮕﺮان ﻣﻦ ﻧﺒﺎش."
ﻓﺮدا ﺻﺒﺢ رﻓﺖ. ﺗﯿﭗ ﺣﻀﺮت رﺳﻮل ﺗﺸﮑﯿﻞ ﺷﺪه ﺑﻮد. ﺑﻪ ﻋﻨﻮان آرﭘﯽ جی زن و ﻣﺴﺌﻮل ﺗﺪارﮐﺎت ﮔﺮدان ﺣﺒﯿﺐ رﻓﺖ...
💞{ دلواﭘﺲ ﺑﻮد. ﭼﻪ ﻗﺪر ﺷﻬﯿﺪ ﻣﯽ آوردﻧﺪ. ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﻫﻢ ﻣﺎرش ﻋﻤﻠﯿﺎت ﻣﯽ زدﻧﺪ. ﺑﻪ ﻋﮑﺲ ﻗﺎب ﺷﺪه ي ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ رو ي ﻃﺎﻗﭽﻪ دﺳﺖ ﮐﺸﯿﺪ. اﯾﻦ ﻋﮑﺲ را ﺧﯿﻠﯽ دوﺳﺖ داﺷﺖ. رﯾﺶ ﻫﺎ ي ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ را ﺧﻮدش آﻧﮑﺎرد ﻣﯽ ﮐﺮد. آن روز از روي ﺷﯿﻄﻨﺖ، ﯾﮏ ﻃﺮف ریش هایش را ﺑﺎ ﺗﯿﻎ ﺑﺮده ﺑﻮد ﺗﺎ ﭼﺎﻧﻪ، وﺑﻌﺪ ﭼﻮن ﭼﺎره اي ﻧﺒﻮد ﻫﻤﻪ را از ﺗﻪ زده ﺑﻮد.اﯾﻦ ﻋﮑﺲ را ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ي اوقاتﺗﻠﺨﯽ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ازش اﻧﺪاﺧﺘﻪ ﺑﻮد. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﻣﺠﺒﻮر ﺷﺪ ﯾﮏ ﻣﺎه ﻣﺮﺧﺼﯽ ﺑﮕﯿﺮد و ﺑﻤﺎﻧﺪ ﭘﯿﺶ ﻓﺮﺷﺘﻪ. روش ﻧﻤﯽ ﺷﺪ ﺑﺎ آن ﺳﺮ و وﺿﻊ ﺑﺮود ﺳﭙﺎه، ﺑﯿﻦ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ. اﻣﺎ دﯾﮕﺮ ﻧﻤﯽ ﺷﺪ از اﯾﻦ ﮐﻠﮏ ﻫﺎ ﺳﻮار ﮐﺮد. ﻧﻤﯽ ﺗﻮاﻧﺴﺖ هیچ جوره او را ﻧﮕﻪ دارد ﭘﯿﺶ ﺧﻮدش. ﯾﮏ ﺑﺎر ه دﻟﺶ ﮐﻨﺪه ﺷﺪ. دﻋﺎ ﮐﺮد ﺑﺮاي ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ اﺗﻔﺎﻗﯽ ﻧﯿﻔﺘﺪ. ﻣﯽ ﺧﻮاﺳﺖ ﺑﺎ او زﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﺪ. زﯾﺎد و ﺑﺮاي ﻫﻤﯿﺸﻪ. دﻋﺎ ﮐﺮد ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﺑﻤﺎﻧﺪ. ﻫﺮ ﭼﻪ ﻣﯽ ﺧﻮاﺳﺖ ﺑﺸﻮد، فقط او ﺑﻤﺎﻧﺪ. }
💞 ﻫﻤﺎن روز ﺗﺮﮐﺶ ﺧﻮرده ﺑﻮد. ﺑﺮده ﺑﻮدﻧﺪش ﺷﯿﺮاز و ﺑﻌﺪ ﻫﻢ آورده ﺑﻮدﻧﺪ ﺗﻬﺮان. ﺧﺎﻧﻪ ي ﺧﺎﻟﻪ اش ﺑﻮدﯾﻢ ﮐﻪ زﻧﮓ زد.
ﮔﻔﺘﻢ"ﮐﺠﺎﯾﯽ؟ﭼﻘﺪر ﺻﺪات ﻧﺰدﯾﮏ اﺳﺖ."
ﮔﻔﺖ:"ﻣﻦ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﺰدﯾﮑﻢ"
ﮔﻔﺘﻢ"ﺧﺎﻧﻪ اي؟"
ﮔﻔﺖ"نمی ﺷﻮد ﭼﯿﺰ ي را از ﺗﻮ ﻗﺎﯾﻢ ﮐﺮد...
#ادامه_دارد...✒️
📝به قلم⬅️ #مریم_برادران
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✫⇠اینک شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_منوچهر_مدق
به روایت همسر(فرشته ملکی)
7⃣1⃣ #قسمت_هفدهم
💞رﻓﺘﻪ ﺑﻮد ﺧﺎﻧﻪ ي ﭘﺪرم. ﮔﻮﺷﯽ را ﮔﺬاﺷﺘﻢ، ﻋﻠﯽ را ﺑﺮداﺷﺘﻢ و رﻓﺘﻢ. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ رو ي ﭘﻠﻪ ي ﻣﺮﻣﺮي ﮐﻨﺎر ﺑﺎﻏﭽﻪ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮد و ﺳﯿﮕﺎر ﻣﯽ ﮐﺸﯿﺪ. رﻧﮕﺶ زرد ﺑﻮد. ﺳﯿﮕﺎر را ﮔﺬاﺷﺖ ﮔﻮﺷﻪ ي ﻟﺒﺶ و ﻋﻠﯽ را ﺑﺎ دﺳﺖ راﺳﺖ ﺑﻐﻞ ﮐﺮد. ﻧﺸﺴﺘﻢ ﮐﻨﺎرش رو ي ﭘﻠﻪ و ﺳﯿﮕﺎر را از ﻟﺒﺶ ﺑﺮداﺷﺘﻢ اﻧﺪاﺧﺘﻢ دم ﺣﻮض.
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ آﻣﺪﯾﻢ ﺣﺮف ﺑﺰﻧﯿﻢ ﭘﺪرم ﺑﺎ ﭘﺪر و ﻣﺎدر ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ و ﻋﻤﻮش، ﻫﻤﻪ آﻣﺪﻧﺪ و رﯾﺨﺘﻨﺪ دورش .
💞ﻋﻤﻮ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ را ﺑﻐﻞ ﮐﺮد و زد روي ﺑﺎزوﯾﺶ. ﻣﻦ ﻓﻘﻂ دﯾﺪم ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ رﻧﮓ ﺑﻪ روش ﻧﻤﺎﻧﺪ .ﺳﺴﺖ ﺷﺪ .ﻧﺸﺴﺖ . ﻫﻤﻪ ﺗﺮﺳﯿﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﭼﯽ ﺷﺪ. زﯾﺮ ﺑﻐﻠﺶ را ﮔﺮﻓﺘﯿﻢ ، ﺑﺮدﯾﻢ ﺗﻮ . زﺧﻤ ﯽ ﺷﺪه ﺑﻮد. از ﺟﺎ ي ﺗﺮﮐﺶ ﺑﺎزوش ﺧﻮن ﻣﯽ آﻣﺪ و آﺳﺘﯿﻨﺶ را ﺧﻮنی می کرد.
ﻣﯽ داﻧﺴﺘﻢ ﻧﻤﯽ ﺧﻮاﻫﺪ ﮐﺴﯽ ﺑﻔﻬﻤﺪ. ﮐﺎﭘﺸﻨﺶ را اﻧﺪاﺧﺘﻢ روي دوﺷﺶ. ﻋﻠﯽ را گذاشتیم آﻧﺠﺎ و رﻓﺘﯿﻢ دﮐﺘﺮ . ﮐﺘﻔﺶ را ﻣﻮج ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮد. دﺳﺘﺶ ﺣﺮﮐﺖ ﻧﻤﯽ ﮐﺮد.
دﮐﺘﺮ ﮔﻔﺖ:"دوﺗﺎ ﻣﺮد ﻣﯿﺨﻮاﻫﺪﮐﻪ ﻧﮕﻪ ات دارﻧﺪ."
آمپول های بزرگی بود که باید می زد به کتفش. منوچهر گفت " نه، هیچ کس نباشد. فقط فرشته بماند، کافی است."
💞ﭘﯿﺮاﻫﻨﺶ را درآورد وﮔﻔﺖ ﺷﺮوع ﮐﻨﺪ. دﺳﺘﺶ ﺗﻮي دﺳﺘﻢ ﺑﻮد. دﮐﺘﺮ آﻣﭙﻮل ﯽ زد و ﻣﻦ و ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﭼﺸﻢ دوﺧﺘﻪ ﺑﻮدﯾﻢ ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﻫﺎي ﻫﻢ . ﻣﻦ ﮐﻪ ﺗﺤﻤﻞ ﯾﮏ ﺗﺐ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ را ﻧﺪاﺷﺘﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﭼﻪ ﻣﯽ دﯾﺪم. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﯾﮏ آخ ﻫﻢ ﻧﮕﻔﺖ . ﻓﻘﻂ ﺻﻮرﺗﺶ ﭘﺮ از داﻧﻪ ﻫﺎي رﯾﺰ ﻋﺮق ﺷﺪه ﺑﻮد. دﮐﺘﺮ ﮐﺎرش ﺗﻤﺎم ﺷﺪ. ﻧﺸﺴﺖ.
ﮔﻔﺖ:"ﺗﻮ دﯾﮕﺮ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯽ ؟ ﯾﮏ داد ﺑﺰن ﻣﻦ آرام ﺑﺸﻮم. واﻗﻌﺎ دردت ﻧﯿﺎﻣﺪ؟"
ﮔﻔﺖ: "ﭼﺮا،ﻓﻘﻂ اﻗﺮار ﻧﻤﯽ ﺧﻮاﺳﺘﯿﺪ.ﻋﯿﻦ اﺗﺎق ﺷﮑﻨﺠﻪ ﺑﻮد."
دﺳﺘﺶ را ﺑﺴﺖ و آﻣﺪﯾﻢ ﺧﺎﻧﻪ.
💞ده روزي ﭘﯿﺶ ﻣﺎ ﻣﺎﻧﺪ.
{ از آﺷﭙﺰﺧﺎﻧﻪ ﺳﺮك ﮐﺸﯿﺪ. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﭘﺎي ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮن ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮد و ﮐﺘﺎب روي ﭘﺎﯾﺶ ﺑﺎز ﺑﻮد. ﻋﻠﯽ ﺑﻪ ﮔﺮدﻧﺶ آوﯾﺰان ﺷﺪ، اﻣﺎ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﺑﯽ اﻋﺘﻨﺎ ﺑﻮد. ﭼﺮا اﯾﻨﻄﻮري ﺷﺪه ﺑﻮد؟ اﯾﻦ ﭼﻨﺪ روز، ﻋﻠﯽ را ﺑﻐﻞ ﻧﻤﯽ ﮐﺮد. ﺧﻮدش را ﺳﺮﮔﺮم ﻣﯽ ﮐﺮد . ﻋﻠﯽ ﻣﯿﺨﻮاﺳﺖ راه ﺑﯿﻔﺘﺪ. دوﺳﺖ داﺷﺖ دﺳﺘﺶ را ﺑﮕﯿﺮﻧﺪ و راه ﺑﺮود. اﮔﺮ دﺳﺖ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ را ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺖ و ول ﻣﯿﮑﺮد ﻣﯽ ﺧﻮرد زﻣﯿﻦ، منوچهر ﻧﻤﯽ ﮔﺮﻓﺘﺶ. ﺷﺒﻬﺎ ﭼﺮاغ ﻫﺎ را ﺧﺎﻣﻮش ﻣﯽ ﮐﺮد، زﯾﺮ ﻧﻮر ﭼﺮاغ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ دﻋﺎ و ﻗﺮآن ﻣﯽ ﺧﻮاﻧﺪ. ﻓﺮﺷﺘﻪ ﭘﮑﺮ ﺑﻮد.ﺗﻮﻗﻊ اﯾﻦ ﺑﺮﺧﻮردﻫﺎ را ﻧﺪاﺷﺖ. ﺷﺐ ﺟﻤﻌﻪ ﮐﻪ رﻓﺘﻪ ﺑﻮدﻧﺪ ﺑﻬﺸﺖ زﻫﺮا، ﻓﺮﺷﺘﻪ را ﮔﺬاﺷﺘﻪ ﺑﻮد و داﺷﺖ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺸﺖ. ﯾﺎدش رﻓﺘﻪ ﺑﻮد او را ﻫﻢ ﻫﻤﺮاش آورده. }
💞 اﯾﻦ ﺑﺎر ﮐﻪ رﻓﺖ، ﺑﺮاﯾﺶ ﯾﮏ ﻧﺎﻣﻪ ﻣﻔﺼﻞ ﻧﻮﺷﺘﻢ. ﻫﺮﭼﻪ دﻟﻢ ﻣﯽ ﺧﻮاﺳﺖ،ﺗﻮي ﻧﺎﻣﻪ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ. ﺗﺎ ﻧﺎﻣﻪ ﺑﻪ دﺳﺘﺶ رﺳﯿﺪ، زﻧﮓ زد و ﺷﺮوع ﮐﺮد ﺑﻪ ﻋﺬر ﺧﻮاﻫﯽ ﮐﺮدن.
ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮدم: " ﻣﺤﻞ ﻧﻤﯽ ﮔﺬاري، ﻋﺸﻘﺖ ﺳﺮد ﺷﺪه. ﺣﺘﻤﺎ از ﻣﺎ ﺑﻬﺘﺮان را دﯾﺪه اي."
ﻣﯽ ﮔﻔﺖ: " ﻓﺮﺷﺘﻪ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺑﺮا ي ﻣﻦ ﺑﻬﺘﺮ از ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ در اﯾﻦ دﻧﯿﺎ، اﻣﺎ ﻣ ﯽ ﺧﻮاﻫﻢ اﯾﻦ ﻋﺸﻖ را ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ ﺑﻪ ﺧﺪا. ﻧﻤﯽ ﺗﻮاﻧﻢ. ﺳﺨﺖ اﺳﺖ. اﯾﻦ ﺟﺎ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻣﯽ ﺧﻮاﺑﻨﺪ روي ﺳﯿﻢ ﺧﺎردارﻫﺎ، ﻣﯽ روﻧﺪ روي ﻣﯿﻦ. ﺗﺎ ﻣﯽ آﯾﻢ آرﭘﯽ ﺟﯽ ﺑﺰﻧﻢ، ﺗﻮ و ﻋﻠﯽ ﻣﯽ آﯾﯿﺪ ﺟﻠﻮ ي ﭼﺸﻤﻢ."
ﮔﻔﺘﻢ:" آﻫﺎن،ﻣﯽ ﺧﻮاﻫﯽ ﻣﺎ را از ﺳﺮ راﻫﺖ ﺑﺮداري....
#ادامه_دارد...✒️
📝به قلم⬅️ #مریم_برادران
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
1_6926994.mp3
6.34M
🎵 #صوت_شهدایـے
🌸توے خط شهدا اگہ باشم
خط به خط گناهامو پاڪ میڪنم🌸
🎤🎤 #سیدرضا #نریمانـے
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
#درد دارد دویدن(!) و نرسیدن...
که دویدن ما #درجا زدن است...
به قول شهید آوینی تنها کسانی مردانه میمیرند که مردانه #زیسته باشند...
شهادت را نخواستیم و به خیال خودمان #عاشق شهادتیم... بسنده کردیم فقط به عکس چسبانده شده ی دیوار #اتاق!
و تصویر زمینه ی گوشی هایمان که سنگینی نگاه #شهید را درک نکردیم...
#نخواستیم شهادت را؛
اگر #می_خواستیم هر مکان و زمان که باشیم شهادت ما را در بر خواهد گرفت...
بخواهیم شهادت را...
اگر خادم الشهدا باشیم...
شبیه شان می شویم...
نه به حرف، در #عمل...
#شهیدانه زندگی کنیم تا #شهید شویم...
#شبتون_شهدایی🌙
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
Mive Forush.mp3
709.5K
🎵 #منبر_مجازی
💠 داستان میوه فروشی که به خود آمده بود
🎙داستانی از استاد فاطمی نیا
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
با شخصی درباره #حق_الناس صحبت کرده بود.آن شخص به او گفت که تا آن لحظه هیچ حق الناسی نکرده❌
مصطفی به او گفت: مطمئنی که تا حالا حق الناس نکردی⁉️ او اطمینان خاطر داشت...
دوباره از او پرسید: حق الناس فقط این است که #مال مردم را نخوری و مردم رو #اذیت نکنی و... آن شخص همچنان #اطمینان داشت که هیچ حق الناسی بر گردنش نیست.
مصطفی ادامه داد:
💥اما یک حق الناس به گردن توست. نه تنها تو بلکه به #گردن_من هم هست!!
آن شخص تعجب کرد😦 و پرسید که چه حق الناسی است که به او و خودش مرتبط است؟!
مصطفی در جوابش گفت:
حق الناس یعنی بخاطر #گناه من و تو، یک نفر دیگر نتواند #امام_زمانش را ببیند!😔
حق الناس یعنی با هر گناه من و تو چندین روز #ظهور امام زمان به تعویق می افتد و ما حق کسانی که گناه نمیکنند🚫 تا امامشان زودتر ظهور کند را #زیرپا میگذاریم.
پ.ن: اینا حرفای یه جوان ۱۹ - ۲۰ ساله است...
شما کجا... ما کجا...😔
#شهید_سیدمصطفی_موسوی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌟قهرمان جنگ🌟
⬅امیر سرتیپ #جانباز #غضنفر_آذرفر #شیرمردی از استان لرستان ؛ فرمانده لشگر ۶۴ ارتش در #ارومیه در زمان جنگ تحمیلی،
رزمنده های #ارتش در عملیات کربلای ۷ به فرماندهی این شیرمرد توانستند طی یک نبرد سخت در برف و کولاک سنگین و سرمای کُشنده، ارتفاع ۱۹ - ۲۵ (منطقه حاج عمران) را در این عملیات به #تصرف کامل خود درآورند.
⬅بعدها فرمانده عراقی که در منطقه حاج عمران از #ارتش_ایران شکست خورده بود به دیدار امیر رفته و به او گفت:
من افتخار میکنم که از لشگری شکست خوردم که تو #فرمانده اش بودی!
◀کاش این #قهرمانان را تا وقتی که #زنده هستند یاد کنیم!
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
7⃣3⃣9⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
✍خاطره ای از #زبان شهید #قاسم_غریب 👇
سیزدهم شهریور سال 1390 در درگیری با گروهک تروریستی پژاک (ارتفاعات جاسوسان)
عملیات طاقت فرسا بود..
همش ترکش بود و دود و خون.....
🕊سردارشهید #جعفرخانی خطاب به من :
#غریب شما عقب باش و هوای بچه هارو داشته باش ...
#مسئول و فرمانده محور خط شکن من بودم ولی سردار جعغر خانی گفتند:
اینها با من کار دارند...
سردار رفت و شهید شد
15 نفر از بچه ها هم شهید شدند...
#بقیه بچه ها رو به عقب کشاندم
تیر و ترکش از کنار و جلوی راهم از آسمان و زمین میبارید...
خیلی آرزوی شهادت داشتم ....😔
#اما یک لحظه در اون عملیات به یاد همسر و دو فرزندم افتادم و #شهادت نصیبم نشد...
پ ن: شهید #قاسم_غریب در تيرماه94 در تدمرسوریه_کوههای پالمیرا به شهادت رسید
#سردار_شهید_محمد_جعفرخانی
#شهید_قاسم_غریب
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
♨️حماسه سرخ سرزمین #هویزه
💠به نام الله پاسدار حرمت #خون_شهیدان
🔰شانزدهم #دیماه سال ١٣۵٩ شمسی روز غم انگیزی است که شهر صبور و نام آشنای #هویزه با علمداری سید شهیدان هویزه ، سیدحسین علم الهدی🌷 تجلیگاه و #مشهد جمعی از شهدای مقاوم و مخلص و والامقام نظامی، انتظامی، جهادگر و دانشجویان پیرو خط امام(ره) گردید که با نوشیدن شهد شیرین #شهادت وفاق و همدلی، همرزمی و همراهی، گذشت و ایثار ،مقاومت و مظلومیت و غربت را یک تنه و در یک مکان به جهانیان نشان دادند
🔰روزی که در یک نبرد نابرابر در مقابل #پست_ترین عناصر بعثی تا آخرین نفس دلاورانه نبرد و مقاومت👊 کردند و در اوج مظلومیت با ممزوج شدن #خون_پاکشان❣ زیر شنی تانک های دشمن دون صفت در قتلگاهی به مقیاس نینوای خمینی (ره)در خون یکدیگر غلطیدند💔 و #عاشقانه به سوی معبود و رضوان الهی پرکشیدند🕊
🗓١۶ دیماه نماد:
بُرد پولاد سخت و سنگین با پیکره هایی⚰ طیب، نحیف و طاهر
🗓١۶ دیماه نماد:
غلبه اراده های #پاک جنود رحمانی بر جنود ناپاک و پلید شیطانی👹
🗓١۶ دیماه نماد:
نفاق و نفوذ، #خیانت و جنایت، زشتی و دنائت
🗓١۶دیماه نماد:
رفتن و #فداشدن صالحان و زمینه سازان قیام سبز آخرین #حجت_خدا (عج) در برابرسلامت و بقاء و ضمانت میراث داران خون شهدا🌷
🗓١۶ دیماه نماد:
له و لهیدن شدن ابدانی #پاک-ومطهر، زیرشنی تانک💥 (نبرد تن باتانک)در برابر نفی نکردن و دفن ارزشها و اهداف و آرمانهای بلند شهدا و #امام_شهدا، انقلاب و نظام مقدس جمهوری اسلامی✌️
🗓١۶ دیماه:
نمادجنگیدن برای عزت و #سربلندی و سعادتمندی در برابر ⚡️جنگیدن برای ذلت و ظلالت ، نوکری و مزدوری
🗓١۶ دیماه:
نماد #تسلیم محض در برابر خالق جهان هستی و کرنش و تسلیم محض در برابر خالق جهان پستی و زشتی شیطان😈 صفتان
🗓١۶دیماه سال ١٣۵٩ برگ زرین دیگری است از #مقاومت و مظلومیت و ایثار و گذشت و قصه پرغصه💔 و افتخارآمیز غلبه قبیله نور #خداپرستان💫 بر ظلمت جماعت کور شب پرستان که در صحیفه گرانقدر دوران هشت سال دفاع مقدس✌️ ثبت و ضبط گردیده است به امید آنکه #طعمه ی افکار و اندیشه موریانه صفتان نگردد🚫
🌷سلام و صلوات بر #شهداےگرانقدر حماسه مقاومت و مظلومیت شهر همیشه زنده #هویزه🌹🍃
شادی روحشان #صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4_5947195559268843893.pdf
1.79M
⬆️ خلاصه اے از حماسه آفرینے شهداے هویزه و زندگے نامه شهید علم الهدے🌷
🔰رهبر معظم انقلاب ،شهداےهویزه را شهدای ڪربلا خوانده اند ...
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬👆 #روایت_آســـمانے 3⃣
مجموعہ نماهنگ زیبا و دیدنے یادمانهای #راهیان_نور
این قسمت: ڪربلاے #هویزه
#بسیار_دیدنی👌
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
#همسرشهید:
یک شب #خواب دیدم، حضرت آقا💫 به خانه مان آمدند. من و طاها در منزل بودیم 😊و آقا مصطفی سر کار بودند. حضرت آقا بسیار #خوشحال و خندان بودند و یک #هدیه 🎁به طاها و چهار هدیه به من دادند و فرمودند شما از طرف من این هدایا را به #همسرتان بدهید و با همان لبخند از خانه ما رفتند.
همان شب با آقا مصطفی از عراق تماس📞 گرفتند که به چند نفر نیرو جهت #آموزش به سربازان نیاز داریم و شما نیز جزو یکی از این نیروها هستید.
ایشان در #تخریب، ساخت نارنجک دستی و استفاده بهینه از #ادواتِ عمل نکرده جنگی بسیار #ماهر و دوره دیده و کتاب های بسیاری مطالعه کرده بود.
#شهید_مصطفی_عارفی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🔺 نامهای عجیب از شهید "سیدمجتبی میرغفاری" که ۳۰ سال پس از شهادت به خانوادهاش رسید.
در بخشهایی از این نامه آمده است:
🔹وقتی در #شلمچه با دشمن نبرد میکردم به خودم آمدم احساس کردم نسیمی از سوی #کربلا میآید، وقتی درون این احساس بودم یکدفعه صدای #ملکوتی را احساس کردم، در همین لحظه، ملائکهای مرا به آغوش کشید، وقتی چشم باز کردم خود را در صحن اباعبدالله الحسین در کنار سرور شهیدان یافتم، آری مادر، آری #مادر_شهید_مجتبی و ای مادران و همسران شهدا، این است مقام شهیدان.
🔹 مادر ماها پشت سر سرور شهیدان #نماز میخوانیم، هنوز باور ندارم چه میبینم، خوابم یا بیدار، خدایا بچههای فلاح به من خوشآمد میگویند، همه بچهها اینجا هستند، وقتی به مقصد رسیدم بچهها جویای حال خانوادهشان بودند... مادر حال میفهمم من اینجا #زنده هستم، در آنجا بیجانی بیش نبودهام...
#کرامات_شهدا
#شهید_سیدمجتبی_میرغفاری🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
راوی: خواهر شهید
💢زمانی که #ابراهیم مجروح بود و به خانه آمد از یک طرف ناراحت بودیم و از یک طرف خوشحال....
💢خوب به یاد دارم که #دوستانش به دیدنش آمدند و ابراهیم شروع کرد به خواندن #اشعاری که فکر کنم #خودش سروده بود:
اگر عالم همه با ما ستیزند
اگر با تیغ خونم را بریزند
اگر شویند با خون پیکرم را
اگر گیرند از پیکر سرم را
اگر با آتش و خون خو بگیرم
ز خطِّ سرخ #رهبر برنگردم.....
#شهید_ابراهیم_هادی🌷
#علمدار_کمیل
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
8⃣3⃣9⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠 یل بازی دراز
🔊 ابراهیم و دوستانش در محوطه قرارگاه #تیپ در زیر درختی نشستند تا سرهنگ به آنها خبر دهد. من همبه سراغ آنها رفتم و کمی صحبت کردیم.
حدس میزدم افرادی که همراه او آمدهاند از #فرماندهان_سپاه باشند، چون اطلاعات خوبی از منطقه داشتند. ابراهیم آنها را به من معرفی کرد.
🚵 جوانی که همراه ابراهیم روی موتور بود، مهندس #محمود_شهبازی فرمانده سپاه همدان بود.
ساعتی بعد به سراغ سرهنگ رفتم تا خبر بگیرم.
⁉ سرهنگ علیاری پرسید: این جوان که گفت ما خودمان اقدام میکنیم را میشناسی؟
قبل از اینکه من حرفی بزنم سرگرد تخمهچی گفت: من کامل میشناسمش، او معروف شده به "یل بازی دراز"
🏆 بعد ادامه داد: سرهنگ، این جوان من و شما رو میذاره روی #کولش و میره بالای بازیدراز و برمیگرده!
از زمانیکه در گیلانغرب هستیم، برنامه #ورزش_باستانی راه انداخته است.
✅ من هم سعی میکنم توی برنامههای ورزشی این جوان شرکت کنم. خیلی کارش درسته.
سرهنگ سرش را به علامت تایید تکان داد و گفت: مرخصی نیروها رو لغو کنید. امشب #عملیات داریم.
📚سلام بـر ابـراهیـم ۲
#شهید_ابراهیم_هادی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
5bcc8e5c05db08d96de64acb_1444542617393389163.mp3
7.05M
🎵 مداحے در رثاے #شهدای_دانشجو
💫در سنگر دانشگاه هم درس شهیدانیم
🎤🎤 #حاج_میثم_مطیعـی
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
✍یک روز قبل از اینکه بره #سوریه رفتیم گمرک برای خودش کوله پشتی و لباس نظامی #خرید.
گفتم حسین مگه اونجا بهتون نمیدن این چیزارو؟ گفت: اونجا میدن ولی من که #توانایی_مالی دارم خودم می خرم که وسایل اونجا رو استفاده نکنم.
حدود ۲۰۰ هزار تومن از پولش رو #دستکش خرید و همه رو با خودش برد تا بده به رزمنده ها
#شهید_حسین_معزغلامی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh