🌷شهید نظرزاده 🌷
❣️ #پــدرم گاهے جزئيات را فراموش ميڪنم اما چهره ات موقع #خنديدن چيز جزئي نيست ڪه بتوان #فراموش ڪرد .
#دلنوشته_همسر_شهيد:
🌷سربندش رو بسته بود،
اومد در حالي كه #قاب_عكست رو بغل كرده بود،"گفتم مواظب باش الان ميوفته روي پاهات خيلي سنگينه"
🌷عزيزم چكار به قاب عكس بابا داري
گفت ميخوام با بابا سجادم #سلفي بگيرم.
حرفي براي گفتن نداشتم
🌷قاب عكست رو گذاشت كنار ديوار و نشست #كنارت و عكس دو نفري كه ميخواست رو گرفت
🌷گفت مامان عجب عكسي شد
ببين انگار بابا سجاد منو #بغل كرده
انگار نشستم روي پاهاش
#نازدانه
#شهید_سيدسجاد_حسينی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس🌸❣ 8⃣2⃣ #قسمت_بیست_وهشتم مهسا داشت تلویزیون نگاه می کرد، محمد هم خونه نبو
📚 #رمان
❣🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس🌸❣
9⃣2⃣ #قسمت_بیست_ونه
💞باورم نمیشد که یک "بله" تونست مسیر زندگی مو عوض کنه ..
💞با یک بله، محرم شدم به 🌷عباس🌷 ..
خودم هم نفهمیدم چجوری همه چیز سرعت گرفت ..
حتی نفهمیدم چرا عباس مخالفت نکرد .. چرا چیزی نگفت ..😟
عمو جواد دوستش حاج رضا رو آورده بود تا برای دو ماه یه صیغه ی محرمیت بین منو عباس خونده بشه
و بعد دوماه عقد کنیم و بعدشم عروسی ..
خودم هم نفهمیدم اینا چجوری تا اینجا پیش رفتن ..
انگار منو عباس هیچ نقشی نداشتیم ...
اما با این وجود من فقط به هدفم فکر میکردم
و تا رسیدن بهش فقط دو ماه فرصت داشتم ...😔☝️
کنار عباس رو مبل نشسته بودم همه مشغول حرف زدن بودن باهم
اما من گوشه ی چادرمو با انگشتام به بازی گرفته بودم..
نیم نگاهی به عباس انداختم، خیلی جدی و با کمی اخم به زمین خیره بود،😠 حدس میزدم به چی فکر می کنه
اما منم یه سوال بزرگ تو ذهنم بود
اگه عباس از این محرمیت ناراضی بود پس چرا هیچ مخالفتی نکرد ..
چرا هیچی نگفت ..😒🙁
آه که از کارای این بشرِ خاص سر در نمیارم!😔
داشتم کلافه میشدم، این حرف نزدن عباس هم بیشتر نگرانم می کرد،
محمد اومد کنار عباس نشست و کمی سمت هر دومون خم شد و گفت:
_بزرگان مجلس اشاره می کنن عروس خانم و آقا دوماد اگه اینجا راحت نیستن میتونن تشریف ببرن تو حیاط یا تو اتاق باهم راحت حرف بزنن
عباس لبخندی زد و رو به محمد گفت:
_حرف چی بزنیم آخه!!😊
محمد با حالت خنده داری گفت:
_چه می دونم والا من تجربه ندارم، ان شاالله زن گرفتم میام تجاربمو در اختیارت قرار میدم😁
#ادامه_دارد...
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
#کپی_بدون_نام_نویسنده_حرام
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس🌸❣
0⃣3⃣ #قسمت_سی
عباس خنده ای کرد و گفت:😄
_دعا کن که حالا حالا زن نگیرن برات که حالت گرفته میشه مثل من😏
با تعجب به عباس نگاه کردم،😳
یعنی این بشر ....
وای که کم کم داشت میرفت رو مخم، انقدر از وجود من ناراضیه که اینو میگه ..🙁
حالا خوبه میدونه که من دارم میشنوم😒
محمد که قیافه منو دید خندید و گفت:
_خب دیگه عباس جان توصیه می کنم فعلا همینجا بشینی، عروس خانم نگاهای خطرناک میکنه بهت😁
عباس سرشو چرخوند و یه دفعه غیرمنتظرانه چشم تو چشم شدم باهاش، رنگ نگاهش عوض شد
با حالتی جدی نگاهشو ازم گرفت ..
منم آروم نگاهمو به انگشتام دوختم ..😔
سریع از جاش بلند شد و محمد و مخاطب قرار داد:
_بهتره برم بیرون یه کم هوا بخورم
و بدون توجه به من رفت سمت حیاط ..
محمد برگشت منو که بی حرکت نشسته بودم و به رفتن عباس نگاه می کردم نگاه کرد و گفت:
_تو نمی خوای بری؟!😕
نگاهش کردم،
شاید بهتر بود برم اینجوری هم کسی شک نمیکرد
هم این که میتونستم حرفمو بهش بزنم و بگم چرا این کارو کردم😒
بلند شدم و چادر سفید گلدارمو رو سرم مرتب کردم،
نگاهم به ملیحه خانم افتاد که با لبخندی زیبا منو نگاه می کرد،😊 به طرف حیاط رفتم ..
دمپایی مو پام کردم و از پله ها رفتم پایین،
عباس لب حوض نشسته بود دقیقا همونجایی که شب خواستگاری نشسته بود،
آرنجشو به پاهاش تکیه داده بود و سرشو بین دستاش گرفته بود،
نفس عمیقی کشیدم که حجم زیادی از هوای یاس اطراف وارد ریه هام شد،
آروم به سمتش قدم برداشتم و همونجایی نشستم که اونشب بودم با همون فاصله،😔
انگار متوجه اومدنم شد که سرشو بلند کرد و نگاه گذرایی بهم انداخت،
دهنمو باز کردم که توضیحاتمو بگم که یک دفعه با صدای نسبتا بلندی گفت:
_من چی بگم به شما؟!😐
#ادامه_دارد...
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
#کپی_بدون_نام_نویسنده_حرام
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
1_25281502.mp3
8.54M
🍃خودِ مَن بدرقہ اَت ڪردم عزیزم
🍂خودَم بنداےپوتینت و بَستم ...
🍃همونجا فَهمیدم #شَهید میشے
🍂ڪه ظرف آب افتاد از تو دستم
🎤🎤 #علۍاڪبرقلیچ
👈تقدیم به همسران صبور شهدا
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
1_5177245117236379695.mp3
1.83M
🎧 #منبر_مجازی
💥خانم ها مثل #آسیه باشید
🔹سختی های زندگی رو تحمل کنید
با دوتا متلک #چادرتو کنار نذار⛔️
🎤🎤 #استاد_دانشمند
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
بزرگـی می گفتـــــــــ: برای رســـــیدن بـــه کبــــــریا بایـــد نـه کبــــــر داشـــــت ، نه ر
🍃🌺🍃🌺🍃
💢همیشه توی ماشین و سجاده اش یه #زیارت_عاشورا داشت. دوران مجردی هر هفته در کنار #قبور_شهدا زیارت عاشورا میخواند، برای حاجت روایی چله زیارت عاشورا برمیداشت و هدیه میکرد به #حضرت_زهرا (سلام الله علیها) و حاجت روا هم میشد.❤
💢بعد از نماز باید زیارت عاشورا میخوند، حتی اگه #خسته بود، حتی اگه حال نداشت و یا خوابش میومد، شده بود تند میخوند ولی میخوند
💢تاکید داشت باید با صدای بلند توی خونه خونده بشه و علی اکبرمون رو توی #بغلش میگذاشت و میگفت باید اخت پیدا کنه با دعا و زیارت و واقعا زندگی و مرگش مصداق این فراز زیارت عاشورا بود: اللَّهُمَّ اجْعَلْ مَحْياىَ مَحْيا مُحَمّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَماتى مَماتَ محمّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ ..
💢تازه فهمیدم داستان سلام هاش به آقا امام حسین (ع) چی بود.
#شهید_علیرضا_نوری🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
0⃣3⃣1⃣ به یاد #شهید_محمدرضا_بیات🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
1⃣3⃣1⃣ به یاد
#شهید_رسول_پورمراد🕊❤️🕊
شادی روحش #صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh