🌷شهید نظرزاده 🌷
💗 به پدرانتان #افتخار کنید . ♨️ #رهبر_انقلاب: فرزندان شهدا به نام #پدرانشان افتخار کنند. آنها کسان
6⃣2⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠خاطراتی از همسر شهید
🔰من همیشه میگویم ازدواجمان💍 از دو #توسل شروع شد. ماجرای این توسل کردن برای خودمان خیلی جالب بود. #شهید_نوری همیشه میگفت: من، شما را از حضرت زهرا(س)🌸 گرفتم.
🔰تعریف میکرد یک روز که به #مشهد رفته بود در حرم امام رضا(ع)🕌 نذر میکند ۴۰ #زیارت_عاشورا به حضرت زهرا(س) هدیه🎁 بدهد تا خدا یک #همسر خوب نصیبش بکند. ایشان ۴۰ شب پشت سر هم این زیارت عاشورا📖 را میخواند و دقیقاً در #آخرین شبی که زیارت عاشورا را میخواند فردایش شوهر خالهاش مرا به ایشان معرفی میکند☺️
🔰آن زمان خودم در کنگره #شهدا کار میکردم و یک هفتهای میشد که به شهدا متوسل💞 شده بودم و میخواستم یکی مثل خودشان👥 نصیبم کنند. نتیجه #توسلهایمان این شد که در اسفند سال ۱۳۸۸🗓 شهید نوری به #خواستگاری من آمد و با هم آشنا شدیم و بعد از آشناییهای اولیه کاملاً سنتی مراسم خواستگاری برگزار شد. ۱۱خرداد سال ۱۳۸۹ عقد و مهر همان سال عروسی💍 کردیم.
🔰از همان روزی که به خواستگاریام آمد، مطمئن بودم #علیرضا با شهادت🌷 از پیش من میرود. حتی زمانی که داشت وسایلش را جمع میکرد و گفت: میخواهم به #سوریه بروم، من گریه میکردم😭 و میگفتم تو اگر بروی #شهید میشوی. ۲۰ روز سوریه بود و ۲۹ اسفند ۹۳ ⏰ساعت ۸:۴۵ #صبح_جمعه شهید میشود🕊
🔰زمان دقیقش را هم به خاطر این میدانم که #لحظه_شهادت ساعتش روی مچ دستش⌚️ بوده و موج انفجار باعث میشود باتری🔋 ساعت بخوابد. حلقه ازدواج💍 و ساعتش را بعد از #شش_ماه در روز #تولدم برایم آوردند.
🔰یک بار سر مزار خواستم هدیه تولد🎁 برایم بفرستد که روز تولدم یکی از #همرزمانش این وسایل را برایم آورد. کتاب ارتباط با خدا با دفترچهای📚 که عربی جملاتی رویش نوشته بود و عکس #من داخلش بود هم جزو وسایل بود.
🔰وضو گرفتم و با کتاب ارتباط با خدا #زیارت_عاشورا خواندم و به ایشان هدیه کردم و جالب است که فردایش دیدم ساعتش⌚️ کار میکند.
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_علیرضا_نوری
#سالروز_شهادت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥به مناسبت روز پدر، اینستاگرام سردار سلیمانی کلیپی منتشر کرد که در آن حاج قاسم در هنگام نماز، شاخه گلی را از دستان فرزند شهید مدافع حرم میگیرد.
🌹🍃🌹🍃
@ShahidNazarzadeh
4_723784306720409073.mp3
2.41M
📖دعای ظهور اقا #امام_زمان
♦️لحظه سال تحویل همگی قرائت کنیم
#نشر_حداکثری👌
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس🌸❣ 4⃣3⃣ #قسمت_سی_وچهارم **"خب اگه از دستم ناراحتینو جواب نمیدین، اشکالی ندا
📚 #رمان
❣🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس🌸❣
5⃣3⃣ #قسمت_سی_وپنجم
تا آخر کلاس سمیرا، عروس خانم صدام می کرد،
کم کم همه ی بچه ها داشتن می فهمیدن، امان از دست سمیرا!☺️🙈
از دانشگاه میومدیم بیرون رو به سمیرا گفتم:
_یعنی تو آدم نمیشی نه؟😄
در حالی که آبمیوه شو می خورد گفت:
_مگه چیکار کردم، فقط عروس خانم رو به همه معرفی کردم😝
چشم غره ای بهش رفتم و گفتم:
_باشه عزیزم به زودی تلافی می کنم .. بالاخره نوبت تو ام که میرسه😌
+خب چیه مگه؟؟ دوست دارم عروس خانم صدات کنم .. مگه عیبی داره😁
چپ چپ نگاش کردم،
درحالی که به سمتی اشاره می کرد گفت:
_نگاه کن اونجا رو👀
متعجب 😟نگاهمو چرخوندم به سمتی که اشاره می کرد، با دیدنش تعجبم چندین برابر شد😳
_میگما آشنا نیس به نظرت انگار جایی دیدمش؟؟! 😟
لبخندی رو لبم نشست:
_خانم انیشتین آقای یاس هستن ایشون☺️🙈
لبخند عمیقی رو صورتش نشست
گفت:
_جون من، وای، من تا حالا از نزدیک ندیدمش بیا بریم سلام کنیم بهش😉
با چشمای گرد😳 به سمیرا نگاه کردم
که گفت:
_اه بیا دیگه بی ذوق، می خوام دومادی شو تبریک بگم😎
یعنی انگار نه انگار که من وجود دارم، دستمو گرفت و منو دنبال خودش کشوند، وایی از دست رفتارای سمیرا ..
داشتیم میرفتیم سمت عباس که تکیه داده بود به ماشینشو منتظر بود انگار!
یعنی واقعا منتظر من بود!!!😟
#ادامه_دارد...
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
#کپی_بدون_ذکرنام_نویسنده_حرام
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس🌸❣
6⃣3⃣ #قسمت_سی_وششم
یعنی روزی رسید که عباس منتظر من باشه؟!☺️
وای چی داشتم میگفتم ...
فکر کنم کم کم دارم بقول سمیرا خل میشم...😅🙈
از فکر و خیالاتم دست برداشتم، در حالی که داشتیم به عباس نزدیک میشدیم
گفتم:
_سمیرا! جونِ هر کی دوست داری سنگین رفتار کن آبروم میره ها.. جون معصومه اون موهاتم بکن تو😅
خندید و گفت:
_باشه بابا بیا اصلا رومو هم میگیرم😄
+کوفت، جدی گفتم😁
_ عه خب بیا حالا ببین من چه خانم متشخصی میشم😌
نفسمو آروم دادم بیرون ..خدا به خیر کنه..
عباس تا متوجهمون شد سلام کرد
سمیرا زودتر از من گفت:
_سلام علیکم، خوب هستین شما، معصومه جون همیشه خیلی تعریفتونو میکنه، ماشاالله خیلی از تعریفاش بهترین
دست سمیرا رو محکم فشار دادم، 😬
این دختره امروز آبرومو نبره دست بردار نیست ...
عباس در حالی که سرش پایین بود ابروهاش کمی از تعجب رفت بالا..
ای خدا بگم چیکارت کنه سمیرا...
خواستم چیزی بگم که باز زودتر از من گفت:
_ای وای راستی خودمو معرفی نکردم، من سمیرا دوست معصومه هستم، واقعا تبریک میگم این پیوند رو به هردوتون، بخصوص به شما ..😊
باز دستشو فشار دادم😬🙈
که دو دقیقه ساکت شه که بلند گفت:
_عه چی گفتم مگه دارم تبریک میگم
عباس با لبخند سرشو آورد بالا نگاهش بهم افتاد 👀که سرخ شده بودم 🙈از خجالت و استرسِ حرفای سمیرا، خنده اش گرفته بود این آقای یاس!!😊
بزور لبخندی زدم
و قبل اینکه سمیرا بیشتر از این بخواد ضایعم کنه رو به سمیرا گفتم:
_عزیزم فردا میبینمت، خداحافظ
نگاهی بهم انداخت و آروم جوری که من بشنوم کنار گوشم گفت:
_ای شووَر ندیده بدبخت!!😄
#ادامه_دارد...
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
#کپی_بدون_ذکرنام_نویسنده_حرام
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4_5888974554562298645.mp3
9.05M
سرزمین لاله ها❤️
🎤با صدای #میثم_ابوعلی و
#سعید_کاووسی
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh