🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰حکم انفصال 🔸حکم #انفصال از خدمت را که دستم دید پرسید: جریان چیه⁉️ گفتم: از نیروهای تربیت بدنی گزار
🕊 #شهدا، بهترین میزباناناند👌
پذیرای همه ی رنگها🎨
اما آن را که دل💖 #زلالتر
#نگاه_شهدا هم بیشتر😍
نذر لبخند شهدا #گناه_نکنیم🌺
#شهید_ابراهیم_هادی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🕊 #شهدا، بهترین میزباناناند👌 پذیرای همه ی رنگها🎨 اما آن را که دل💖 #زلالتر #نگاه_شهدا هم بیشتر😍
#دلنوشته📝
🌸ابراهیم هدایتگر..
🔸درست آخرین روزهای سال 96📆 بود. وقتی به خانه برگشتم به همه چیز و همه کس #بدبین بودم. به انقلاب و مسئولین و... همه بد می گفتم. من سالها در #جبهه بودم و جانباز💔 شدم. حالا چند وقتی بود که برای استخدام پسرم به همه #ارگانها سر می زدم و کسی جواب درستی به من نمی داد.
🔹نمی دانستم چه باید کرد. حتی توی اداره آخری گفتم: ای کاش #داعش می آمد و بساط شما رو جمع می کرد😔 وقتی آمدم خانه🏡فرزندم پیش من آمد و برای اینکه من رو آروم کنه، یک #کتاب به من داد و گفت: بابا این رو بخون. خیلی جالبه☺️
🔸نگاهی به چهره روی جلد کردم و نام کتاب را خواندم: #سلام_بر_ابراهیم باعصبانیت😡 کتاب را به گوشه ای پرت کردم و گفتم: اینا #دروغه. مسئولین می خوان کاراشون رو خوب جلوه بدن از #شهدا مایه می ذارن...
💢بلند شو... بلندشو...
از جا پریدم. دو نفر👥 با هیکل ورزشکارها اما چهره #نورانی بالای سرم بودند. نفر اول گفت: #اجر اعمال وجهاد خودت رو به خاطر کار پسرت از بین نبر. هرآن کس که دندان دهد نان دهد. خدا خودش کارها رو به موقع درست می کنه👌 بعد ادامه داد: #شکر نعمت های خدا رو به جا بیار.
🔸یک آیه قرآن هم خواند که به من خیلی #آرامش داد. چند جمله هم گفت که دوای همه دردهای💔 من بود. بعد خداحافظی کرد و از در بیرون رفت. گفتم شما کی هستی⁉️ گفت: یه #بنده خدا. وقتی اصرار کردم. نفر پشت سری گفت: ایشون #ابراهیم_هادی هستند. از خواب پریدم. مات و مبهوت بودم😟سریع دنبال کتابی📕 گشتم که دیشب فرزندم به من داده بود.
🔹کتاب را پیدا کردم. چهره #شهید با عکس روی جلد کمی فرق داشت. کتاب را که باز کردم📖 تصویر مهمان چند دقیقه قبلم را دیدم. چهره ای زیبا😍 و نورانی با #محاسن بلند. حالا در ایام عید کتاب را تا آخر #خوانده_ام. هر لحظه خدا را به خاطر نعمتهایش شکر میکنم و از حرفهایی که زدم استغفار میکنم📿 به راستی سلام خدا بر ابراهیم که مرا هدایت کرد✅
#التماس_دعا
یک جانباز از روستاهای خراسان جنوبی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 🔻 #استاد_پناهیان * #لذت_آغوش_خدا.... * 27 💕◈•══•💖•══•◈🌺 #مدیریت_رنج_ها 26 یه خواب کوتاه!
❣﷽❣
🔻 #استاد_پناهیان
* #لذت_آغوش_خدا.... * 28
💕◈•══•💖•══•◈🌺
#مدیریت_رنج_ها 27
🔶 همین که آدم خسته میشه ثواب میبره. باورتون میشه؟😊
✅ آخه توی بهشت خستگی وجود نداره.
اما چون توی دنیا خستگی وجود داره، خدا جبرانش میکنه و به آدم ثواب میده...
💖💗💖
🌺 غذا خوردن توی دنیا به خاطر نیاز بدن هست اما توی بهشت تفریحیه!😌
🍒🍉🍖💓
به خاطر همین که توی دنیا نیاز بدن هست، خدا برای همین سختی کوچولو، بهت اَجر میده...
🌷 هر قاشق غذایی که میخوری برات ثواب مینویسه...
❤️ خدای مهربون می فرماید این بندۀ نازنین من داره سختی میکشه.
🔹داره اذیت میشه...
باید براش جبران کنم...
🌷نمیدونی خدا برات چیکار میکنه...☺️💖
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4_5882203658879239401.mp3
11.44M
#فایل_صوتی_امام_زمان 104
✨الان عزیز اهل سنت بگه امام زمانش کیه؟
اولین امامان علیست
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📨نامه ای به پدر 💐 #سیده_زهرا که آن روزها هنوز کودکی بیش نبود و خواندن و نوشتن نمی دانست❌ حالا که می
🕊°•♡•°🕯🌷🕯°•♡•°🕊
❣به دوستان و برادران عزیز #وصیت میکنم کاری نکنید که صدای غربت فرزند فاطمه #مقام_معظم_رهبری (حفظه الله)که همان ناله غریبانه ی فاطمه(س) است به گوش برسد😔
#شهید_سیدمجتبی_علمدار
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#کتاب_عارفانه💖(فوق العاده زیبا) #خاطرات_شهید_احمدعلی_نیری #قسمت_چهلم0⃣4⃣ ✨شنـاخـت✨ (راوی: دوسـتـ
❣﷽❣
#کتاب_عارفانه💖(فوق العاده زیبا)
#خاطرات_شهید_احمدعلی_نیری
#قسمت_چهل_ویکم 1⃣4⃣
═══✼🍃🌹🍃✼═══
«جمال»
استاد محمد شاهی
برادرم جمال از دوستان نزدیک احمد آقا بود. تاثیر رفتار احمد آقا در او بسیار زیاد بود . همیشه به همراه هم در جلسات استاد حق شناس شرکت می کردند. رفتار و اخلاق جمال بسیار به احمد آقا شبیه بود.
در آن دوران شرایط خانه ی ما با آن ها کاملا متفاوت بود. جمال از آن روزها که در دبستان مشغول تحصیل بود در یک مغازه کار می کرد.
پدر ما یک کارگر ساده با چندین سر عایله بود. جمال هر چه که به دست می آورد جمع می کرد و برای مخارج خانه تحویل پدر یا مادر می داد.
با آنکه شرایط خانه ی ما از لحاظ مالی تعریفی نداشت اما بارها دیده بودم که جمال به فکر مشکلات مردم بود و سعی می کرد گرفتاری آن ها را برطرف کند. از دیگر ویژگی های جمال ارادت قلبی و عشق عجیب او به مولایش قمر بنی هاشم و امام زمان (عج) بود.
جمال با شروع جنگ راهی جبهه شد. سال ۱۳۶۲ بود که پس از مدت ها به مرخصی آمد و از همه ی رفقا خداحافظی کرد.
نمی دانم چرا، اما جمال و چند تن از دوستانش همیشه می گفتند که آرزو داریم گمنام بمانیم!
در عملیات والفجر ۴ در ارتفاعات غرب کشور آرزوی آن ها برآورده شد.
مدتی بود که از آن ها خبر نداشتیم. مادرم که جمال را بسیار دوست داشت بیش از همه بی تابی می کرد . تا اینکه یک روز خبر خوشی آمد !
یکی از دوستان جمال به محل آمده بود . می گفت : مطمئن هستم که جمال زنده است. مجروح شده و به زودی بر می گردد!
آن قدر خوشحال بودم که نمی دانستم چه کار کنم. دویدم به سمت مسجد. در مواقع خوشحالی و ناراحتی سنگ صبور من احمد آقا بود. من آن زمان شب و روز با احمد آقا بودم .
با خوشحالی وارد دفتر بسیج شدم . دیدم احمد آقا مشغول نوشتن پلاکارد است: عروج خونین شهید جمال محمد شاهی را . . .
گفتم : احمد آقا ننویس ! خبر خوش ، خبر خوش
از خوشحالی نمی توانستم کلمات را کامل بگویم. گفتم : احمد آقا یکی از رفقای جمال اومده می گه جمال زنده است . خودش دیده که جمال مجروح شده و بردنش بیمارستان.
خیره شدم به چشمای احمد آقا، اصلا خوشحال نشده بود! سرش را پایین انداخت و مشغول نوشتن ادامه ی جمله شد.
گفتم : احمد آقا ننویس، مگه نشنیدی، جمال زنده است، اگه مامانم این پلاکارد رو ببینه، دق می کنه.
سرش را بلند کرد و گفت: من جمال شما رو دیدم.توی بهشت بود. همان دو ماه پیش موقع عملیات شهید شده!
انگار آب سردی روی من ریخته بودند. همه ی غم ها به سراغم آمد.
من به حرف های احمد آقا اطمینان داشتم. کمی با حالت پریشانی به احمد آقا نگاه کردم. همه خاطرات داداش جمال از جلوی چشمانم عبور کرد.
آب دهانم را فرو دادم و گفتم : داداشم حرف دیگه ای نزد؟
احمد آقا سرش را بالا آورد و ادامه داد: چرا، به من گفت: دو ماه برام نماز قضا بخوان. من هم چند وقتی هست که شروع کردم به خواندن.
بعد از آن مطمئن شدیم که جمال شهید شده . چند روز بعد فهمیدیم خبر مجروحیت جمال هم اشتباه بود.
مراسم یادبودی برای جمال در مسجد برگزار شد. احمد آقا همه ی بچه ها را جمع کرد و در مراسم شرکت کرد.
خودش هم بسیار با ادب در مسجد نشسته بود. بعدها وقتی از او درباره ی این مسئله سوال کردم گفت: مولای ما امام زمان ( عج) در مراسم ختم شهید جمال حضور یافته بود. برای همین اصرار داشتم همه ی بچه ها شرکت کنند.
جمال به جرگه ی شهدای گمنام پیوست و دیگر پیکرش بازنگشت.
بعدها یکی از دوستان جمال که در قم سکونت دارد تماس گرفت و گفت: من جمال را در عالم رویا دیده ام.
جمال گفت: ما با کاروان شهدای گمنام برگشته ایم و در مجاورت مسجدجمکران، بالای کوه خضر، حضور داریم!
من بعدها شنیدم که آیت الله حق شناس درباره ی اهمیت نماز به کلام احمد آقا روی منبر استناد می کردند که :( داداش جون، نماز این قدر اهمیت داره که اون شهید می یاد به دوستش می گه دو ماه برای من نماز بخوان، حتی شهید هم نمی خواهد حق الله به گردن داشته باشد.)
#ادامه_دارد ...
📚منبع: کتاب عارفانه از انتشارات شهید هادی
تایپ با کسب اجازه از انتشارات و مولف می باشد.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#کتاب_عارفانه 💖(فوق العاده زیبا)
#خاطرات_شهید_احمدعلی_نیری
#قسمت_چهل_ودوم 2⃣4⃣
«مفقودالاثر»
یکی ازدوستان شهیدواستادمحمدشاهی
توی پایگاه بسیج مسجدبودیم.بعدازاتمام کار ایست وبازرسی می خواستم برگردم خانه.
طبق معمول ازبچه ها خداحافظی کردم.وقتی می خواستم بروم احمدآقا آمدوگفت:می خوای باموتور برسونمت؟
گفتم:نه خونه ی مانزدیکه.خودم ازتوی بازار مولوی پیاده میرم.
دوباره نگاهی به من کردوگفت:یه وقت سگ دنبالت میکنه واذیت میشی؟
گفتم:نه بابا،سگ کجابود.من هرشب دارم این راه رو میرم.دوباره گفت:بزار برسونمت.
پیچ کوچه مسجدرو رد کردمو واردبازار مولوی شدم.یکدفعه دیدم هفت هشت تاسگ گنده وسیاه روبه روی من وسط بازار وایسادن!!
چی کارکنم این هاکجا بودن؟برم؟برگردم؟! خلاصه بچه های مسجدرا صدا زدم و...
تازه یاد حرف احمدآقا افتادم.یعنی میدونست قراره سگ جلوی من قرار بگیره؟!
پیرمردساده دل همین که ازخوداحمدآقا شنید برایش کافی بود.
دیگر دنبال سندومدرک نمی گشت!اشک میریخت وخدارا شکر میکرد🙏🏻.
بعدازآن صحبت، خانواده ی آنها بارها باصلیب سرخ نامه نگاری کردند.📝اما هیچ خبری نگرفتند.
برخی این پدررا ساده می خواندند که به حرف یک جوان اعتمادکرده ومی گوید پسرم زنده است.😕
اما این پدر اعتمادکامل به حرف های احمدآقا داشت.البته خوابی هم که درهمان ایام دیده بود کلام احمدآقا راتاییدمیکرد.😌
صدق کلام احمدآقا پنج سال بعدمشخص شد.در مردادماه سال1369اسرای ایران وعراق تبادل شدند.
بعداعلام شدکه تعدادی از مفقودان ایرانی که دراردوگاه های مخفی رژیم صدام بودند آزاد شده اند.😊
مسجدو محله ی امین الدوله چراغانی شد✨.آزاده ی سرافراز ابوالفضل میرزایی،که هیج کس تازمان آزادی از زنده بودن او مطمئن نبود،به وطن بازگشت🌹.
اما آن روز دیگراحمدآقا درمیان ما نبود.😞
چندپسر داشت👨👨👦👦.یکی ازآنها راهی جبهه شد.مدتی بعدودر جریان عملیات پسرش مفقودالاثرشد.خیلی ها میگفتند:که پسراو درجریان عملیات شهید شده.🌹
حتی برخی گفتند:ماپیکر این شهید را دیده ایم.همه ی اهل محل ایشان رابه عنوان پدرشهید میشناختند.❣
این پدر،انسان بسیار زحمت کشی بود اما اهل مسجدو نمازجماعت نبود.
اویک ویژگی دیگرهم داشت وآن اینکه به احمدآقا خیلی ارادت داشت.😇
این اواخرکه حالات احمدآقا خیلی عارفانه شده بود درحضور اوصحبت ازپسر همین آقا شد.ازهمین شهید.
احمدآقا خیلی محکم وباصراحت گفت:پسرایشان شهید نشده والان در زندانهای عراق اسیراست😳!
بعدادامه داد:روزی میرسدکه پسرش برمیگردد.
من خیلی خوشحال شدم.رفتم به آن پدرگفتم:احمدآقا رو قبول داری؟
گفت:بله،پاک ترین وبهترین جوان این محل احمدآقاست.🕊
باخوشحالی گفتم:احمدآقا میگه پسرشما زنده است.درزندان های عراق اسیره وبعدها برمیگرده.😊
خیلی خوشحال شد.گفت:خودت ازاحمدآقا شنیدی؟
گفتم:آره،همین الان تومسجدداشت درباره ی پسرشما صحبت میکرد.
بامن راه افتادوآمد مسجد.نشست کناراحمدآقا وشروع به صحبت کرد.
#ادامه_دارد ...
📚منبع: کتاب عارفانه از انتشارات شهید هادی
تایپ با کسب اجازه از انتشارات و مولف می باشد.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4_5821212627900040603.mp3
3.92M
🎧 فایل صوتی
🎙واعظ: حاج آقا #حیدریان
🔖 مکافات عمل 🔖
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠 علاقه به شهدا ❣مادرش میگفت: «وقتی هنوز ایران بود عاشق جنگ و دفاع از اسلام و انقلاب بود. همیشه از
🌸🍂 #الگو_بردارے_از_شهدا
♦️ #همیشه روی لبش لبخند🙂 بود نه از این بابت که مشکلی ندارد❌ من خبر داشتم که او با کوهی از #مشکلات دست و پنجه نرم می کرد...
♦️اما #هادی مصداق واقعی همان حدیثی بود که می فرماید:👇👇
⚜مومن شادی هایش در #چهره_اش
وحزن و اندوهش در درونش💔 می باشد.
♦️اولین چیزی که از هادی در ذهن💭 دوستان نقش بسته، چهرهای بـود کـه با #لبـخند آراسـته شده بـود و رفـاقت👥 با او هیچ کـس را خسته نمی کرد✖️
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔴روضه هفتگی🔴
💺سخنران:
حجت الاسلام آقاسی زاده
🎤مداح:
کربلایی حسین شیرمحمدی
📆زمان:پنجشنبه(۲۷تیر)
⌚️ ساعت۲۱
🚪مکان:مشهد؛حجاب۲۱
بیت شهیدنظرزاده(علامت پرچم)
خواهران برادران
🚩 #هیئت_محبان_جواد_الائمه
(علیه السلام)
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
صفحہ ۱۹ استاد پرهیزگار .MP3
978.1K
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم
✨سوره مبارکه بقره✨
#قرائت_صفحه_نوزدهم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰گذشـــتن از عزیزتــرین هـا 🔸من در مدتے نزدیڪ بہ یڪســـال هـم با #حامد در ستاد کنگرہ شهدا🌷 همکار بو
🍃🌺🍃
دست از #خدا خداےخودت برنداشتی
من دل نـداشتم💗 وتو #دلبر نداشتی
گفتی قرار شد که #فداےخدا شویم
من ماندم و ...😔
#تو_رفتی و ...
آخر فدا شدے🕊🌷
#همسرانه 💔
#شهید_حامد_کوچک_زاده
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌺🍃 دست از #خدا خداےخودت برنداشتی من دل نـداشتم💗 وتو #دلبر نداشتی گفتی قرار شد که #فداےخدا شویم من
2⃣6⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💌نامه های عاشقانه با پست خیلے پیشتاز
🔰رابطہ عاشقانه و منحصر به فرد با هـمسرش💞 داشت خانم اش را صدا می زد #حاجی هـم اینکه حالت جهـادی و حالت #فرماندهی داشت و هـم این که هـنگام صحبت تلفن☎️ اگر کسی به مکالمه گوش میداد نمی فهمید #حامد با چه کسی صحبت می کند.
🔰فکر میکردند حامد با کدام فرماندہ #سپاہ در حال صحبت است حامد در نامه نوشتن📝 برای هـمسرش هـم بسیار #فعال بود👌 خصوصا ایامی که در ماموریت شمال غرب🗺 بودیم یکی از کارهـای ثابت حامد #نوشتن_نامه برای هـمسرش بود
🔰شیوہ فرستادن نامه📩 برای هـمسرش هـم #جالب بود مثلا اگر می دید شما دارید به مرخصی می روید نامه را می داد✉️ و می گفت این #نامه را سریع برسان به آقای فلانی خیلی مهمه هـا💥!!! خودش میدونه چه کار کنه
🔰شما فکر میکردی این نامه حتما #بحث مرگ و زندگی است نامه را سریع به آن آقا می رساندی📨 به او هـم که معمولا از #آشنایان نزدیک اش بود زنگ می زد📞 و می گفت #سریع این نامه را برسان به دست همسرم💞
🔰آن بندہ خدا هـم که خیال میکرد حالا چه اتفاقی افتادہ در #هـمان_لحظه که نامه را می گرفت به سرعت🏃 خودش را به #هـمسر_حامد میرساند و نامه را می داد حامد با این شکل از پست #پیشتاز هـم سریعتر نامه را به هـمسرش میرساند💌
#شهید_حامد_کوچک_زاده 🌷
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
وقتی دلم از زمونه.mp3
6.78M
وقتی دلمـ💔 از زمونه خسته میشه
میام تو #گلزار میشینم
یکی یکی رد میشم از کنارتون🌷
عکس شما رو میبینم
از درد دوری شما
یه گوشه ای،میشینم و زار میزنم
خسته شدم #آی_شهدا😭
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh