eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
7.8هزار ویدیو
211 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #داستانهای_مهدوی 9⃣#از_او_بگوئیم •••♥️ 🌸در تعطیلات نوروز به همراه خانواده ام به دریا رفته
❣﷽❣ 📚 0⃣1⃣ •••♥️ 🌸پسرک چوب خط را برداشت. محکم بر دیوار می کشید و اشک هایش را با سر آستینش پاک می کردو‌گاهی لگدی به دیوار می کوبید و محکم بر دیوار خطوط سر در گم را می کشید و با لج بسیار گچ را پرتاب کرد. 🍃باز گوشه ای نشست سرش را روی زانو گذاشت و از ته دل گریست. او می دانست یتیم است. می دانست پناهش را از دست داده است. همه فریادهایش را بر سر روزگار می کشید و گله می کرد. 🌸ولی من سالهاست که از معرفت امامم دور مانده ام ولی بر سر غفلتم فریاد نزدم. من خودم، خودم را یتیم کردم، ولی نبودن پدرم را احساس هم نکردم 🍃تا شاید این روزها، که تلنگرش، مرا از خواب بیدار کرد. دیگر نمی خواهم، نمی خواهم از پدرم دور باشم. پدری که مرا می بیند... و نگاهش هر لحظه بر روی سر من است. دیگر نمی خواهم خودم، خودم را یتیم کرده باشم... 🌺 .... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
راضی به رضای تو_6 - @ostad_shojae.mp3
7.02M
۶ 🌸إذا لَمْ یَکُنْ ما تُرید، فَأَرِدْ ما یَکون 🍃وقتایی که، ایده آل هات اتفاق نمیفته... 🎐همون چیزایی که برات پیش میاد رو، بخــواه ... آخه چـــرا ❓ 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 🍁یادگاری_های هشت سال دفاع مقدس تعریف میڪنن↯↯ 🌱❶ می گفت: اونایی ڪه داشتن بی سر شن به ارباب بی ڪفن حضرت اباعبدالله الحسین متوسل میشدن...👌 🍁❷ اونایی ڪه دوست داشتن بی دست شهید شن به هاشم حضرت ابوالفضل العباس متوسل میشدن... 🌱❸ اونایی هم ڪه به مادر پهلو شڪسته فاطمه الزهرا س متوسل میشدن از ناحیه پهلو مورد اصابت تیر و 💥قرار می گرفتن ... 🌾 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 6⃣1⃣#قسمت_شانزدهم 💠 در فضای تاریک و خاکی اتاق و با نور اندک موبایل،
❣﷽❣ 📚 💥 7⃣1⃣ 💠 ما زن‌ها همچنان گوشه آشپزخانه پنهان شده و دیگر کارمان از ترس گذشته بود که از وحشت اسارت به دست همه تن و بدن‌مان می‌لرزید. 💢اما عمو اجازه تسلیم شدن نمی‌داد که به سمت کمد دیواری اتاق رفت، تمام رخت‌خواب‌ها را بیرون ریخت و با آخرین رمقی که به گلویش مانده بود، صدایمان کرد :«بیاید برید تو کمد!» 💠 چهارچوب فلزی پنجره‌های خانه مدام از موج می‌لرزید و ما مسیر آشپزخانه تا اتاق را دویدیم و پشت سر هم در کمد پنهان شدیم. 💢 آخرین نفر زن‌عمو داخل کمد شد و عمو با آرامشی ساختگی بهانه آورد :«اینجا ترکش‌های انفجار بهتون نمی‌خوره!» 💠 اما من می‌دانستم این کمد آخرین عمو برای پنهان کردن ما دخترها از چشم داعش است که نگاه نگران حیدر مقابل چشمانم جان گرفت و تپش‌های قلب را در قفسه سینه‌ام احساس کردم. 💢 من به حیدر قول داده بودم حتی اگر داعش شهر را اشغال کرد مقاوم باشم و حرف از مرگ نزنم، اما مگر می‌شد؟ 💠 عمو همانجا مقابل در کمد نشست و دیدم چوب بلندی را کنار دستش روی زمین گذاشت تا اگر پای داعش به خانه رسید از ما کند. دلواپسی زن‌عمو هم از دریای دلشوره عمو آب می‌خورد که دست ما دخترها را گرفت و مؤمنانه زمزمه کرد :«بیاید دعای بخونیم!» 💢 در فشار وحشت و حملات بی‌امان داعشی‌ها، کلمات دعا یادمان نمی‌آمد و با هرآنچه به خاطرمان می‌رسید از (علیهم‌السلام) تمنا می‌کردیم به فریادمان برسند که احساس کردم همه خانه می‌لرزد. 💠 صدای وحشتناکی در آسمان پیچید و انفجارهایی پی در پی نفس‌مان را در سینه حبس کرد. نمی‌فهمیدیم چه خبر شده که عمو بلند شد و با عجله به سمت پنجره‌های اتاق رفت. 💢 حلیه صورت ظریف یوسف را به گونه‌اش چسبانده و زیر گوشش آهسته نجوا می‌کرد که عمو به سمت ما چرخید و ناباورانه خبر داد :«جنگنده‌ها شمال شهر رو بمبارون می‌کنن!» 💠 داعش که هواپیما نداشت و نمی‌دانستیم چه کسی به کمک مردم در محاصره آمده است. هر چه بود پس از ۱۶ ساعت بساط آتش‌بازی داعش جمع شد و نتوانست وارد شهر شود که نفس ما بالا آمد و از کمد بیرون آمدیم. 💢 تحمل اینهمه ترس و وحشت، جان‌مان را گرفته و باز از همه سخت‌تر گریه‌های یوسف بود. حلیه دیگر با شیره جانش سیرش می‌کرد و من می‌دیدم برادرزاده‌ام چطور دست و پا می‌زند که دوباره دلشوره عباس به جانم افتاد. 💠 با ناامیدی به موبایلم نگاه کردم و دیگر نمی‌دانستم از چه راهی خبری از عباس بگیرم. حلیه هم مثل من نگران عباس بود که یوسف را تکان می‌داد و مظلومانه گریه می‌کرد و خدا به اشک او رحم کرد که عباس از در وارد شد. 💢 مثل رؤیا بود؛ حلیه حیرت‌زده نگاهش می‌کرد و من با زبان جام شادی را سر کشیدم که جان گرفتم و از جا پریدم. 💠 ما مثل دور عباس می‌چرخیدیم که از معرکه آتش و خون، خسته و خاکی برگشته و چشم او از داغ حال و روز ما مثل می‌سوخت. 💢 یوسف را به سینه‌اش چسباند و می‌دید رنگ حلیه چطور پریده که با صدایی گرفته خبر داد :«قراره دولت با هلی‌کوپتر غذا بفرسته!» و عمو با تعجب پرسید :«حمله هوایی هم کار دولت بود؟» 💠 عباس همانطور که یوسف را می‌بویید، با لحنی مردد پاسخ داد :«نمی‌دونم، از دیشب که حمله رو شروع کردن ما تا صبح کردیم، دیگه تانک‌هاشون پیدا بود که نزدیک شهر می‌شدن.» 💢از تصور حمله‌ای که عباس به چشم دیده بود، دلم لرزید و او با خستگی از این نبرد طولانی ادامه داد :«نزدیک ظهر دیدیم هواپیماها اومدن و تانک‌ها و نفربرهاشون رو بمبارون کردن! فکر کنم خیلی تلفات دادن! بعضی بچه‌ها میگفتن بودن، بعضی‌هام می‌گفتن کار دولته.» 💠و از نگاه دلتنگم فهمیده بود چه دردی در دل دارم که با لبخندی کمرنگ رو به من کرد :«بچه‌ها دارن موتور برق میارن، تا سوخت این موتور برق‌ها تموم نشده می‌تونیم گوشی‌هامون رو شارژ کنیم!» 💢 اتصال برق یعنی خنکای هوا در این گرمای تابستان و شنیدن صدای حیدر که لب‌های خشکم به خنده باز شد. 💠به جوانان شهر، در همه خانه‌ها موتور برق مستقر شد تا هم حرارت هوا را کم کند و هم خط ارتباط‌مان دوباره برقرار شود و همین که موبایلم را روشن کردم، ۱۷ تماس بی‌پاسخ حیدر و آخرین پیامش رسید :«نرجس دارم دیوونه میشم! توروخدا جواب بده!» 💢 از اینکه حیدرم اینهمه عذاب کشیده بود، کاسه چشمم لرزید و اشکم چکید. بلافاصله تماس گرفتم و صدایش را که شنیدم، دلم برای بودنش بیشتر تنگ شد. 💠نمی‌دانست از اینکه صدایم را می‌شنود خوشحال باشد یا بابت اینهمه ساعت بی‌خبری توبیخم کند که سرم فریاد کشید :«تو که منو کشتی دختر!»... ✍️نویسنده: 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌸🍃🌸 🔷 مراقبات شب عید قربان ♥️ ۱- احياى شب🌙 دهم ذى‌الحجّه كه از شب✨‌هاى با بركت و ارزشمند است. نقل شده است كه امير مؤمنان على علیه السّلام اين شب را احيا می‌داشتند.👌 🔷 ۲- غسل كردن در اين مستحب است. ♥️ ۳- در اين شب🌟 زيارت حسین علیه السّلام مستحب است و در روايتى از امام صادق علیه السّلام آمده است كه هر كس در چنين شبى امام علیه السّلام را زيارت كند، گناهانش آمرزيده مى‌شود.✅ 🔷 ۴- این دعا را كه در شب نیز وارد شده است بخواند: ♥️ يا دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَى الْبَرِيَّةِ يَا بَاسِطَ الْيَدَيْنِ بِالْعَطِيَّةِ يَا صَاحِبَ الْمَوَاهِبِ السَّنِيَّةِ، صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ خَيْرِ الْوَرَى سَجِيَّةً وَ اغْفِرْ لَنَا يَا ذَاالْعُلَى فِی هَذِهِ الْعَشِيَّةِ 🔷 ️اى خدايى كه و كرمت بر خلق دائم است و دو دست ‏عطا و بخششت به جانب بندگان دراز است، اى صاحب بخشش‌هاى بزرگ، درود فرست بر محمّد و خاندان او كه در اصل خلقت و فطرت بهترين خلقند. خداى بلند مرتبه در همين شب 🌙گناه ما را ببخش. 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷بندگی کن 🎊تاکه کنند 🌷تن رها کن 🎊تا همه جانت کنند 🌷سر بنه در کف، 🎊برو در کوی دوست 🌷تا چو ،قربانت کنند 🎊بگذر از فرزند و 🌷مال و جان خویش 🎊تاخلیل الله دورانت کنند 🎊 عید سعید مبارک باد 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
4_564476182934905820.mp3
2.1M
🎵 🔹شهدای گمنام 🔸شبای جمعه که می‌شه دلا بهونه می‌گیره... 🎤🎤 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
گمنامےیعنۍدرد... دردےشیریݩ...✨ یعنےباعشـق‌💞یڪےشدن... یعنےاثباٺ‌اینکہ‌ازهمہ‌ معشـوقت گذشتے... یعنێ‌فقط‌ تعریف‌وتمجید‌مردم‌را🌱^^ ❤️:) اےڪاش‌همہ‌ےماگمـنام‌باشیم🙃🍃 🥀 [ 📿] 🌙 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼🌼🍃🍃🌼🌼🍃🍃🌼🌼 ❣ ❣ ✨یک عمر ت🌷و زخم‌های ما رابستی هر روز کشیدی به سر ما دستی ✨هفته که به می‌رسد آقاجان ما تازه به یادمان می‌آید هستی💥 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh