eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
26.7هزار عکس
5.5هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ عشق آن دارم که تا آید از دلبرم گویم فقط ... حق پرستم، مقتدایم است تا ابد از گویم فقط ... 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃🌸♥️🕊♥️🌸🍃 🌾 یعنی که 🌼تماشای غزل چیدن 🌾عاشقی چیست⁉️ 🌼به جز لحظه 😍 🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
! 🔸شهید احمدوکیلی در جریان عملیات آزادسازی شهر توسط حزب کومله به اسارت گرفته شد. دشمنان👿 برای اعتراف گرفتن، هر دو را از بازو بریدند 🔸با دستگاه های برقی〽️ تمام را سوزاندند. بعد از آن پوست های نو که جانشین سوخته شد همان پوستهای تازه را کنده😣 و با همان جراحات داخل دیگ آب نمک انداختند😭 🔹او مرتب زمزمه میکرد. سرانجام اورا داخل دیگ آبجوش♨️ انداختند و همان جا به دیدار معشوق شتافت🕊کومله ها جسدش را مثله نموده و را به خورد هم سلولیهایش دادند و مقداری را هم خودشان ! 💢چه رفتند تا ما الان در آسایش بمونیم. ولی کسانی توی این مملکت مسئولند که حاظر نیستند حتی نام ها بنام شان باشد ایم😭😭 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰مجلس حسین، پناهی است برای دل های بریده و چشم های خسته از 😔 برای آنان که میخواهند های پیچک شده در گلو را ببارند. برای نوکرهایی که دلشان به عشق ارباب♥️ می تپد،بی قرارِ قرار اند و نام تسکین قلبشان 🔰برای آنان که راه را اشتباه رفته و امضایشان، پای اعمالی است📝 که از انجامش نادم‌اند. توبه کرده و اشک می ریزند و لقب می گیرند به رسم 😓 🔰حر، همان دشمنی که دقایق آخر پشیمان شد از مخالفت با و بستن آب بر روی اهل خیام. شرمگین، با کفش های آویزان بر گردن و خجالت چین شده بر پیشانی ، سوی حسین آمد. کرد و دقایق آخر، سر بر زانوی امامش شهد نوشید 🔰حرِ کربلا راهنما شد برای بازگشت از تاریکی بسوی نور💫برای آنان که در خواب بودند اما امید بیداری داشتند. بعد از او حرهای زیادی متولد شدند مثل طیب حاج رضایی، راه را اشتباه رفته بود. عکس رضاشاه بر بدنش حک بود اما همچنان کبوتر دلش در حسین بال و پر می زد🕊 🔰وقتی حرف از بی حجابی و از سر کشیدن شد، دلش رفت سوی عاشورا و خیمه ها، معجرهایی که از سر کشیده شد و موهایی که سوخت.نبض اجازه نداد سکوت کند و همان جا بود که برگشت😔 بهای برگشتنش، بود و شکنجه. در آخر هم تیرباران💥 اما پای اعتقادش ماند و شد 🔰می گویند ذکر لبش پاکم کن و خاکم کن بوده است. به گمانم دعای حرِّهای زمان مستجاب می شود.طیب، و طاهر خاک شد. در کوچه های گمراه شده ام.دلم حرشدن میخواهد. ای که مرا خوانده‌ای، راه نشانم بده. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم ✨سوره مبارکه نمل✨ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🚨از همین می‌ترسند 🔹 ما خیال نکنند که مساله، مساله «ملتِ گریه» است! این را دیگران القا کردند به شماها که بگویید «ملت گریه»! 💥آنها از همین گریه‌ها می‌ترسند💥 برای اینکه است که بر مظلوم است؛ فریاد مقابل ظالم است✊ اینها شعائر مذهبی ماست که باید بشود. اینها یک سیاسی است که باید حفظ بشود. 📅امام خمینی(ره) |۳۰ مهر ۱۳۵۸ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📸 تصویری از عبور و مرور بدون تشریفات و در یکی از خیابان‌های🚏 تهران 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💢یک‌روز به تعدادی از رزمنده‌های نبل و الزهراء می‌داد. وسط درس دادن ناگهان همه دراز کشیدند😦 💢به عربی پرسید: «چتون شده؟» گفتند:« شما گفتید !» فهمید سوتی داده...🤭😁 به روی خودش نیاورد... گفت:«می‌خواستم ببینم بیدارید یا نه!»😂 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔸چند سالی از مهدی نگذشته بود که پدر دعوت حق را لبیک گفت🕊 و به شتافت، مهدی به همراه مادر و برادرش👥 به شیراز رفتند وتا کلاس پنجم ابتدایی در درس خواند و بعد از آن با خانواده به کرج مهاجرت کردند. 🔹در شروع به کار کرد تا هفده سالگی📆 که برای خدمت سربازی به پاسداران رفت، در حین خدمت به عضویت سپاه درآمد و تا زمان در سپاه بود. 🔸همزمان با عضویت در سپاه به درس خواندن📚 ادامه داده و چون در قسمت سپاه بود بیشتر مواقع در قشم حضور داشت. مهدی بعلت فیزیک بدنی قوی💪 که داشت دوره های مختلف رزمی و ورزشی را در سپاه گذرانده بود✔️ 🔹حین انجام کار، درس میخواند و تا زمانی که در حضور داشت موفق به اخذ دیپلم📃 میشود و در سن بیست و پنج سالگی ازدواج💍 کرد. راوی: همسر شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔸نورانی بود و دنبال نور می گشت💫 راه را پیدا کرده بود و هیچ چیز نمی توانست جلودارش باشد. تنها یک چیز به او می داد و آن شهادت🌷 بود. همان چیز که به گفته مادرش به عنوان در کودکی به زبان آورد. 🔹نامش بود و تاب دیدن اسارت دوباره (س) را نداشت😔 چرا که رسم پروانگی در تار و پود وجودش بافته شده بود. 🔸جنگ 33 روزه یا جنگ برایش فرقی نداشت چرا که حرف پیر مسجدشان هر روز در گوشش نجوا می شد که می گفت: را در دوران خودت بیاب. 🔹او نه برای رفت و نه برای پول💰 بلکه برای بی بی زینبی رفت که ندای "هَل مِن ناصر یَنصُرنی" اش را می شنید و تاب ماندن💓 در خود نمی یافت. 🔸از او عکس های📸 کمی به یادگار مانده؛ شاید حرف را شنیده بود که می گفت: "اینها دنیاست" 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧🎧 دلم گرفته ای رفیق💔😭 🎤🎤 تقدیم به همه عزیزانی که دارن💐💐 👌👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
خوب است حتی به همین قاب عکسـ📸 هـا 💥اما دلم برای تنگ میشود💔 به نمی آیی؟😔 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🌸یا صاحب الزمان(عج) 🌱سلام بر شما ای 🌼که درب ورود به سوی خدا هستید 🌱و جز از این درب 🌼نتوان راه به یافت 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
☀️🌹☀️💐☀️🌹☀️ همین که عشــ♥️ـق باشد آن هم در حوالی هر چقدر هم که پاییز🍂 باشد هوا سهم ماست …😍 🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ماجرای جوان یهودی و رسول خدا بسیار شنیدنی👌 🎙حجت‌الاسلام 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
باز هم خاطره ای بخوانید از دو شهید مدافع حرم؛ رفاقتی که ختم به شد😍 هوای رو دارن☺️ حالا چه این رفاقت در زمان حیاتشون شکل بگیره و چه بعد از شهادتشون🌷 پس در رفاقت باهاشون کم نذار✌️ رفیق فقط 👌 😍 👇👇 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
9⃣7⃣3⃣1⃣ 🌷 🔰خاطره مشترک از دو شهید 📚قسمتی از کتاب ⚜بیست‌و‌هفتم آبان‌ماه مانند روزهای دیگر به دانشکده رفته بود. از صبح کارهایش را بر طبق روال همیشه انجام داد✅ و ظهر همراه مهران به سالن غذاخوری🍲 رفتند. وقتی وارد سالن شدند، گرم صحبت بودند که روی دیوار🌠 نظر روح‌‌الله را به خود جلب کرد. ⚜وسط حرفش پرید و گفت: « یه لحظه صبر کن!»چی شده⁉️روح‌الله به‌سمت عکس روی دیوار رفت. همان طور که به عکس اشاره می‌کرد، خندید😄 و گفت: «اینجا رو نگاه کن. زده . اینکه محمدحسن نیست، این ، دوستمه💞، می‌شناسمش!» ⚜مهران با تعجب به او نگاه می‌‌کرد😳. هنوز حرفی نزده بود که گفت: «خب حالا چرا زده 🤔 نکنه واقعاً شهید شده⁉️ این رسوله نه محمدحسن؛ ⚡️اما عکس .» ⚜بعد با ترسی که از می‌بارید، به مهران خیره شد.نکنه واقعاً شهید شده😢 بیچاره می‌‌شم.مهران همچنان در سکوت به او خیره شده بود و چیزی نمی‌گفت. نمی‌دانست باید چه نشان بدهد. ⚜روح‌الله را گرفت و سر میز نشست، اما یک قاشق هم نخورد❌. به یک نقطه خیره شده بود و با غذایش بازی می‌کرد🍝. مهران چند بار کرد. - کجایی داداش؟ چرا غذات رو نمی‌خوری⁉️ ⚜روح‌الله که با صدای او به خودش آمد، از سر میز بلند شد و گفت: «اصلاً کور شد، می‌رم یه کنم ببینم خبر صحت داره یا نه⭕️.»این را گفت و از سالن غذاخوری رفت بیرون. چند دقیقه‌ بعد مهران رفت سراغش👥، نگران حالش بود. وقتی به اتاقش رفت، دید که روح‌‌الله را پاک می‌کند😭. ⚜از حال‌وروزش پیدا بود که خیلی است. رفت کنارش نشست و گفت: «چی شد؟ پرسیدی❓»روح‌‌الله سرش را به‌نشانۀ تکان داد و با بغض گفت: «آره پرسیدم. خبر صحت داره. حالا چه‌کار کنم😭؟» ⚜می‌دونم دوستت بوده، خیلی ناراحتی. اما باید خوشحال باشی که و نمُرده. روح‌الله که سعی می‌کرد بغضش را مخفی کند، گفت: «درد من فقط این نیست. آره شهید شده🌷، خوش به حالش. ⚜اما خیلی بلده بود. به کارش وارد بود. می‌خواستم برم پیشش ازش کار یاد بگیرم🛠 . کلی ازش. قرار بود چیزهایی رو که از یاد گرفته بود، بهم یاد بده😞. خیلی قرارها با هم گذاشته بودیم. فکرشم نمی‌کردم 🗯این‌جوری بشه.» ⚜مهران بازهم سعی کرد که بدهد، اما خودش هم می‌دانست خیلی فایده‌‌ای ندارد🚫. روح‌الله خیلی ناراحت بود😔.نمی دونست خودش هم روزی میشه شهید مدافع حرم و دست خیلیا رو میگیره... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
عکس شهیدم تو قاب چشمامه هرشب🌠 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧🎧 دلم گرفته ای رفیق💔😭 🎤🎤 تقدیم به همه عزیزانی که دارن💐💐 👌👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
بی سیم‌چی📞 حاج حسین بودم یک وقتایی از خط می رسید و به حاجی می گفتم بر‌می گشتم می دیدم توی سجده ست📿 می کرد توی سجده اش هرچی خبر بهتر سجده‌اش طولانی تر👌 گاهی هم دو رکعت می خوند... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا