eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
7.8هزار ویدیو
211 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 💠هیچ وقت در حرم حضرت معصومه (س) با کفش دیده نشد، از وقتی خادم حرم شد. 💐میگفت: به من مهدی نگویید، بگویید ، امضاهایش با نام مهدی ایمانی غلام کریمه نقش میبست. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🔰 اول ... 🦋در دوران دفاع مقدس و جبهه، میان بچه‌ها عادت بود که مکالمات تلفنی📞 را با کلمه ی "اَلو" پاسخ ندهند. معمولاً همه‌ ی نیروها سخن خود را با و"یاالله" شروع می‌کردند. 🦋اگر کسی جز این سخن را می گفت، بچه ها یا پاسخ او را نمی دادند❌ یا خود با اصطلاح‌ معروفی در جبهه‌ به سخنانشان ادامه می‌دادند. پشتِ در اتاق‌ها نیز نوشته بودند، «اول سلام، بعداً کلام» اگر کسی بدون صحبت می‌کرد، جوابِ او را نمی‌دادند و یا خودشان سلام می‌کردند و می گفتند: «بفرمایید»☺️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
پست اینستاگرامی به مناسبت چهلمین روز رجعت پیکر مطهر شهید: بسم الله خنده ام می‌گیرد از چشم روشنی هایی که این چهل روز شنیده ام و هر بار با شنیدنش لبخند به لب به چشمانت خیره می‌شوم لبخندی معنادار☺️ خودمانیم ها! خوب سرم را شیره مالیده ای! شاید همه باور کرده اند که تو اما من که می‌دانم ... من که با چشم خودم دیدم که چقدر شده بودی😔 آنقدر کم که با دستان کوچکش هم می‌توانست تو را بلند کند تعجب می‌کنم، همه تو را به نظم و تمیزی ات می‌شناسند💥اما تو چرا این طور بودی و این قدر پراکنده و پخش و پلا حالا جایی برای قرارمان داریم. اما من خوب می‌دانم که هنوز هم مادرت زهرا♥️ بالای سر بقیه پیکری که در جا گذاشته ای حاضر است میدانی که من هنوز هم حواسم هست که چه در سر تو می‌گذرد ...خوب می‌شناسمت❤😉 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #رمــان •← #من_با_تو ... 4⃣2⃣ #قسمت_بیست_وچهارم شهریار برف شادے رو گرفت سمت صورتم😃 و گفت:
❣﷽❣ 📚 •← ... 5⃣2⃣ آروم به سمت عاطفه و مریم رفتم، سرکوچه ایستاده بودن، هفته ی قبل رفتیم خواستگاری عاطفه، ☺️فردا عقد شهریار و عاطفه بود،💞💍عاطفه از من و مریم خواسته بود برای خرید لباس محضر کمکش کنیم! عاطفه با دیدنم تعجب کرد، 😳با هردوشون دست دادم و سلام کردم! به سمت بازار راه افتادیم، عاطفه با تردید پرسید: _هانی برای همیشه چادری شدی؟!😟 نگاهش کردم و گفتم: _آره!😌 دیگه چیزی نگفت،مشغول تماشا کردن مغازه ها شدیم،مریم با ذوق گفت: _عاطفه اون لباسو ببین!😍 عاطفه نگاهی به لباس انداخت و گفت: _لباس جشن رو باید آقامون بپسنده، یه چادر و شال برای محضر پسند کنید همین! مریم با شیطنت گفت: _بله!بله!😉 با خنده سرفه مصنوعی کردم و گفتم: _اینجا مجردم هستا!😄 عاطفه دست مریم رو گرفت و گفت: _دخملمون چطوله؟😍 مریم لبخندی زد و گفت: _خوبه!☺️ با تعجب گفتم: _مگه جنستیش معلوم شده؟!😳 مریم با شرم گفت: _چهارماهمه!استرس داشتم،با امین تصمیم گرفتیم بعد از گذشتن سه ماه اول خبر بدیم! آهانی گفتم و از فکرم رد شد که دوست داشتم بچه اول من و امین دختر باشه!😒سریع از فکر اومدم بیرون،رو به مریم گفتم: _خدا حفظش کنه! باید برای همیشه فراموش می کردم،امین فقط دوست برادرم و همسایه بود!😐 مشغول تماشا کردن ویترین مغازه ها شدم،عاطفه و مریم هم کنارم صحبت می کردن! سرم رو برگردوندم که سهیلی رو دیدم چند قدم دورتر از من کنار دختری چادری مشغول صحبت و تماشای 👀👀ویترین مغازه ای بودن! با دیدنش تعجب کردم، 😳سهیلی تهران چی کار می کرد؟! حسی بهم گفت حتما باید بهش سلام بدی، این مرد عجیب وادارت میکرد براش احترام و ارزش قائل باشی! چند قدم بهشون نزدیک شدم و با صدایی رسا گفتم: _سلام! سهیلی سرش رو برگردوند،نگاهش سمت من بود ولی پشت سرم رو نگاه می کرد! _سلام خانم هدایتی! با لبخند دستم رو گرفتم سمت دختری که کنارش بود و گفتم: _سلام! دختر با تعجب دستم رو گرفت😳 و جوابم رو داد،به چهره ش میخورد تقریبا همسن خودم باشه. سریع گفتم: _من شاگرد آقای سهیلی هستم! صدای عاطفه رو شنیدم:🗣 _هانیه! برگشتم سمتش،با تعجب نگاهم کرد، شونه ش رو داد بالا و لب زد اینا کین؟! _الان میام،شما انتخاب کنید!😊 دوباره برگشتم سمت سهیلی و همسرش،با لبخند گفتم: _از دیدنتون خوشحال شدم! دختر با کنجکاوی گفت: _چی میخواید بخرید؟ از این همه راحتیش جا خوردم،سهیلی با سرزنش گفت: _حنانه!😬 حنانه بدون توجه به سهیلی گفت: _ناراحت شدی فضولی کردم؟من موندم برای مادرم چی بخرم!😊 _نه،نه!فضولی چیه؟! برای خرید عقد برادرم اومدیم!😊 حنانه با ذوق گفت: _آخی،مبارکه،من که دوتا داداش دارم یکی از یکی مجردتر!😄 از حرف هاش خنده م 😀گرفت، سرم رو انداختم پایین و آروم خندیدم! سرم رو بلند کردم و گفتم: _خدا متاهلشون کنه!😄 حنانه با اخم مصنوعی گفت: _خدانکنه!همینطوریش آش دهن سوزی نیستن وای بحال اینکه زن بگیرن!😁 سهیلی با تعجب نگاهش کرد و ابروهاش رو داد بالا. _حالا زن نداشته ی من چه هیزم تری به تو فروخته؟!😀 با تعجب😳 نگاهشون کردم،خواهر و برادر بودن! حنانه با تاسف رو به من گفت: _میبینی تو رو خدا؟!حالا خوبه زن نداره و اینه!😆 از حالت هاش خنده م 😄گرفت،چادرم رو با دست گرفتم و گفتم: _من دیگه برم خداحافظ! حنانه لبخند مهربونی زد و گفت:😊 _خوشحال شدم اسمت هانیه بود دیگه؟ سهیلی با لحن سرزنش آمیزی گفت: _حنانه این چه طرز صحبت کردنه؟! حنانه توجهی نکرد و گفت: _خداحافظ هانیه! با لبخند گفتم:😊 _خداحافظ. رو به سهیلی گفتم: _خدانگهدار استاد! خواستم برم که سهیلی گفت: _خانم هدایتی! برگشتم سمتش،قبل از اینکه چیزی بگم سریع گفت: _متوجه شدید که حنانه خواهرمه سوتفاهم نشه!🙂 و سریع با حنانه به سمت مغازه دیگه ای رفتن،با تعجب زیر لب گفتم: _مگه من چی گفتم؟! .... ✍نویسنده: Instagram:leilysoltaniii 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
مداحی آنلاین - نماهنگ شهید - پرویز سرمیلی.mp3
5.57M
🍃هر کی حسینی باشه 🍃باید یه روز شهید شه 🎤 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣بہ فداے شور و شین شـ‌هـدا 🕊❣اسم رمز "یاحسین" شـ‌هـدا ❣هرڪه باشیم و بہ هرجا برسیم 🕊❣زیر دِینیم، زیر : 💢هرگاه شهدا🌷رادر شب جمعه یاد کردید، آنها شمارا نزد الحسین (ع) یاد می کنند😍 🌺 🌙 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ مـ🌝ـاه و صورتتان معجزه و گوشه ها و آمدنتان ... چقدر بهم می آیید 😍 اصلا ... چقدر برازنده ی شماست!!👌 کاش اینبار بیایید 🌺 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
همان عطر گل یاسـ🌸 و نسیم سحری🍃 که‌ اگر نباشی نفسی در من نیست🚫 🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰سردار شهید حاج قاسم سليمانی: «شهید حسین قمی را باید از در بیاوریم...» 💢خیلی دوست داشتم حسین رو تو خواب ببینم، خیلی حرفها داشتم که بهش بگم. تا اینکه حسین رو تو دیدمش، اول فکر کردم کسی شبیه حسینه؛ منو دید لبخند زد😍 باز هم ماندم، گفتم شاید برادر دوقلوی حسین باشه. یادم اومد برادر نداشت❌ 💢بعد از حال و احوال با اون تبسم همیشگی گفت: چه خبر از ؟؟ همین حرف از زبان خودش امانم را برید، بغضم ترکید😭 و نتونستم خودمو کنترل کنم شروع کردم به گریه، خیلی صحبت ها داشتم با حسین، اما همه رو فراموش کرده بودم گریه کنان از خواب بیدار شدم 💢مبهوت مانده ام چرا سراغ حسین قمی رو گرفت؟! شاید می‌خواست بگه ما ها حسین ها رو نشناختیم😔شاید می‌خواست بگه مثل حسین برای امام زمان(عج) تلاش کنید👌 💢شاید می‌خواست بگه بعد از حسین قمی ها شما چه کردید و کجای تاریخ📆 قرار دارید؟ شاید می‌خواست بگه ما کار حسینی کردیم و شما کار کردید؟؟!! و شاید ...... 😔 ✍راوی: دوست و همرزم شهید 🌷 فرمانده ی شهید حججی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh