eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
27.4هزار عکس
6هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem زیارت نیابتی @Shahid_nazarzade
مشاهده در ایتا
دانلود
یارَ‌فیقَ‌مَن‌لا‌رَفیقَ‌لَھ . . (: 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃🌹 سلام بر ابراهیم 🌹🍃 🍃 قسمت سیزدهم 🍃 "يدالله" راوی: سيد ابوالفضل كاظمی 💠ابراهيم در يکی از مغازه‌های بازار مشــغول کار بود. يک روز ابراهيم را در وضعيتی ديدم که خيلی تعجب کردم! دو کارتن بزرگ اجناس روی دوشــش بود. جلوی يک مغازه، کارتن‌ها را روی زمين گذاشت. وقتی کار تحويل تمام شد، جلو رفتم و سلام کردم. بعد گفتم: آقا ابراهیم، برای شما زشته، اين کار باربرهاست نه کار شما! نگاهی به من کرد و گفت: کار که عيب نيست، بيکاری عيبه، اين کاری هم که من انجام ميدم برای خودم خوبه، مطمئن ميشم که هيچی نيستم، جلوی غرورم رو می‌گيره! گفتم: اگه کســی شــما رو اينطور ببينه خوب نيســت، شما ورزشكاری و... خيلی‌ها ميشناسنت. ابراهيــم خنديد و گفت: ای بابا، هميشــه كاری كن كه اگه خدا تو رو ديد خوشش بياد، نه مردم. 🍃به همراه چند نفر از دوستان نشسته بوديم و در مورد ابراهيم صحبت می‌كرديم. يكی از دوســتان كه ابراهيم را نمی‌شــناخت تصويرش را از من گرفت و نگاه كرد. بعد با تعجب گفت: شما مطمئن هستيد اسم ايشون ابراهيمه!؟ 📿با تعجب گفتم: خب بله، چطور مگه؟! گفت: من قبلا تو بازار سلطانی مغازه داشتم. اين آقا ابراهيم دو روز در هفته، سر بازار می‌ايستاد. يه كوله‌ی باربری هم می‌انداخت روی دوشش و بار می‌بُرد. يه روز بهش گفتم: اسم شما چيه؟ گفت: من رو يدالله صدا كنيد! گذشت... تا چند وقت بعد يكی از دوستانم آمده بود بازار، تا ايشون رو ديد، با تعجب گفت: اين آقا رو می‌شناسی!؟ گفتم: نه، چطور مگه!؟ گفت: ايشــون قهرمان واليبال و كشــتيه، آدم خيلي با تقوایيه، برای شكستن نفسش اين كارها رو ميكنه. اين رو هم برات بگم كه آدم خيلی بزرگيه! بعد از آن ماجرا ديگه ايشون رو نديدم! صحبت‌های آن آقا خيلی من رو به فكر فرو برد. اين ماجرا خيلی برای من عجيب بود. اين‌طور مبارزه كردن با نفس اصلا با عقل جور در نمی‌آمد! ▪️مدتی بعد يكی از دوستان قديمی را ديدم. در مورد كارهای ابراهيم صحبت می‌كرديم. ايشان گفت: قبل از انقلاب، يك روز ظهر، آقا ابراهیم آمد دنبال ما. من و برادرم و دو نفر ديگر را برد چلوكبابی، بهترين غذا و ســالاد و نوشابه را سفارش داد. خيلی خوشــمزه بود. تا آن موقع چنين غذایی نخورده بودم. بعد از غذا آقا ابراهيم گفت: چطور بود؟ گفتم: خيلی عالی بود. دستت درد نكنه، گفت: امروز صبح تا حالا توی بازار باربری كردم. خوشمزگی اين غذا به خاطر زحمتيه كه برای پولش كشيدم!! 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 ادامه دارد ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿 🕊 چـــــہ شود ڪہ نازنیـــــنا ، رُخ خـــــود بـــــہ مـــــن نمـــــائے بـــــہ تـــــبسّمے ، نگـــــاهے ، گـــِــرهے ز دل گـــــشائے 🌱 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
☆∞🦋∞☆ صبح است و‌ وصیت در راه : وصیـتـــــ من بہ تمام راهیان شهـادتـــــ، حفظ حرمتـــــ ولایتـــــ فقیہ و مبـارزه با مظاهر ڪفر تا اقامهٔ حق و ظهـور ولے خــــــــــدا امام زمان (عج) استـــــ... سلام صبحتون شهدایـے🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
طرح به مناسبت سالروز شهادت شهید علی جابری🥀 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ 🍃میخواهم بیشتر بشناسمت. میخواهم بیشتر با تو و امثال تو بگیرم. آری،اتاق ذهن من میخواهد پر شود از نجواهای شب ، همان شبهایی که درخشش اعلا را به وجد می آورد🥺 🍃به اسم رب ، انگشت را به تایپ وامیدارم و نامت را در سرچ میکنم. دفاع مقدس🌹 🍃عجیب است !! گوگل تنها تو را کشته شده ای همچون حسین (ع) میشناسد و تمام تو را اینگونه وصف میکند: چون علی اصغری بر گلو نشسته...‌ همین کفایت است برای پر کشیده. از او که بگویی دلها را به سمت روانه سازد.گلوی بریده، عطش، عشق، 😭 ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۴ آبان ۱۳۴۶ 📅تاریح شهادت : ۱۵ تیر ۱۳۶۶ 📅تاریخ انتشار : ۱۴ تیر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : قطعه ۲۹ بهشت زهرا 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
☆∞🦋∞☆ همیشہ مےگفتـــــ : ڪار خاصے نیاز نیستـــــ بڪنیم ڪافیہ‌ ڪارهاےِ روزمـره‌مـونُ بہ ‌خاطر خدا انجام بدیم اگہ تو این ڪار زرنگـــــ باشے شڪ‌ نڪن شهید بعدے تویے! شهیدمحمد ابراهیم‌ همتــــ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
طرح به مناسبت سالروز ربوده شدن حاج احمد متوسلیان🌻 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ 🍃 در سال ۱۳۶۱ رفت و هنوز برنگشته است... 🍃فرمانده ای که آرامش این روزها را از تلاش ها و رشادت های او و امثال او داریم. 🍃 چشم های زیادی منتظر حاج احمد متوسلیان هستند و دلهای زیادی از بی خبری اش پیر شدند... 🍃او هم چون اربابش زیر بار ظلم نرفت. نمی دانم سرنوشتش چون اربابش شد یا چون کاروان اسرا اما او نمونه بارز است.حال چه اسیر باشد چه .... 🍃منتظران این قصه بلا تکلیفی ۳۹ ساله هنوز هم منتظرند. ، برگرد و پایان بده به این غم بی خبری. بیا، این انقلاب و این روزها نیاز دارد به تو.... 🍃حاج_احمد، دعا کن. نشویم. شرمنده تلاش های تو، دلتنگی ها و بی قراری های خانواده ات. ✍️نویسنده: 🌺به مناسبت سالروز . 📅تاریخ تولد: ۱۵ فروردین ۱۳۳۲.تهران 📅تاریخ ربوده شدن: ۱۴ تیر ۱۳۶۱.لبنان 📅تاریخ انتشار: ۱۳ تیر ۱۴۰۰ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1_96467193.mp3
4.92M
🎵 🎶 🔴 📌 قسمت ۳۹ 🎤 استاد 🔸«نوبرانه ترین فصل انتظار»🔸 🌺 👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🚫 تلنگر 🔸 : 💢 جدی گرفته‌ایم زندگیِ دنیایی را و شوخی گرفته‌ایم قیامت را کاش قبل از اینکه بیدارمان کنند، بیدار شوید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
در قاموس شما حرف اول را می‌زند نه و ... سایز لباس خاڪی‌ ات گـواهِ حـرف من اسـت و نگاهــی که شایــد هرگز نتوانم تفسیرش کنم امـا سربند اتمـام حجـت تـو با مـن است 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
اونجایۍ‌کھ‌یھ‌آدم‌..؛ بھ‌درجھ‌ۍشھادت‌میرسھ..؛ خدا‌براش‌میخونھ..: یھ‌جورۍعاشقت‌میشم‌؛ صداش‌دنیارو‌بردارھ :')) 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
غَزل‌ازمو؎پَریشان‌شُده‌ات‌مےریزد مَن‌اگرشاعِرم‌ازدست‌ِپَریشانےِتوست...!シ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌹 سلام بر ابراهیم 🌹🍃 🍃 قسمت چهاردهم 🍃 "حوزه‌ حاج آقا مجتهدی" راوی: ايرج گرائی 💠سال‌های آخر قبل از انقلاب بود. ابراهيم به جز رفتن به بازار مشغول فعاليت ديگری بود. تقريباً کســی از آن خبر نداشــت. خودش هم چيزی نمی‌گفت. اما كاملا رفتار و اخلاقش عوض شده بود. ابراهيم خيلی معنوی‌تر شــده بود. صبح‌ها يک پلاســتيک مشكی دستش می‌گرفت و به سمت بازار می‌رفت. چند جلد کتاب داخل آن بود. يک‌روز با موتور از ســر خيابان رد می‌شدم. ابراهيم را ديدم. پرسيدم: داداش ابراهیم کجا ميری؟! گفت: ميرم بازار. ســوارش کردم، بين راه گفتم: چند وقته اين پلاســتيک رو دستت ميبينم. چيه!؟ گفت: هيچی کتابه! بين راه، سر کوچه‌ی نائب السلطنه پياده شد. خداحافظی کرد و رفت. تعجب کردم! محل کار ابراهيم اينجا نبود! پس کجا رفت!؟ بــا كنجكاوی بــه دنبالش رفتم، تا اينکه رفت داخل يک مســجد. من هم دنبالش رفتم. بعد در کنار تعدادی جوان نشست و کتابش را باز کرد. فهميدم دروس حوزوی می‌خوانه. از مسجد آمدم بيرون. از پيرمردی که رد ميشد سؤال کردم: ببخشيد، اسم اين مسجد چيه؟ جواب داد: حوزه حاج آقا مجتهدی. با تعجب به اطراف نگاه کردم. فکر نمی‌کردم ابراهيم طلبه شده باشه. آنجا روی ديوار، حديثی از پيامبر(ص) نوشته شده بود: "آسمان‌ها و زمين و فرشتگان، شب و روز برای سه دسته طلب آمرزش می‌کنند: "علماء، کسانی‌که به دنبال علم هستند و انسان‌های با سخاوت". 📿شب وقتی از زورخانه بيرون می‌رفتم گفتم: داداش ابراهیم، حوزه ميری و به ما چيزی نميگی؟! يک‌دفعه با تعجب برگشــت و نگاهم کرد. فهميد دنبالش بودم. خيلی آهسته گفت: آدم حيفه عمرش رو فقط صرف خوردن و خوابيدن بکنه. من طلبه‌ی رسمی نيســتم. همين‌طوری برای اســتفاده ميرم، عصرها هم ميرم بازار، ولی فعلاً به کسی حرفی نزن. تــا زمان پيروزی انقــلاب، روال کاری ابراهيم به اين صــورت بود. پس از پيروزی انقلاب، آن‌قدر مشــغوليت‌های ابراهيم زياد شــد که ديگر به کارهای قبلی نمی‌رسيد. 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 ادامه دارد ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⬅️شلمچہ دلـم رو ڪربلا بـرده... 💎بانـواے: سیدرضانریـمانی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دل را پر از طراوٺ عطر حضور ڪن  آقا تو را به حضرٺ زهرا ظهورڪن  آخر ڪجایے اے گل خوشبوے فاطمه(س) برگرد و شهـر را پر از امواج نورڪن   🍁اللهم عجـل لولیـک الفـرج🍁 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
☆∞🦋∞☆ و شڪر بی‌پایان خدایے را ڪه محبتـــــ شهدا و امامِ شهدا را در دلم انداختـــــ و به بنده توفیق داد تا در بسیج خادم باشم. خدایا..! از تو ممنونم بےاندازه ڪه در دݪِ ما محبتـــــ سیدعلی‌خامنه‌اے را انداختے تا بیاموزد درس ایستادگے را، درس اینڪه یزید‌هاے دوران را بشناسیم و جلوے آنها سر خم نڪنیم..:) 🌿 سلام صبح زیباتون شهدایـے🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh