خلاصه زندگینامه روحانی شهید علی تمام زاده:) ✨
شهید علی تمام زاده متولد ۱۳۵۵ و در کرج به دنیا آمد، دوران ابتدایی و متوسطه را در شهر محل تولد گذراند و در تمام دوران نوجوانی و جوانی هیچ گاه از کار فرهنگی و زندگی بسیجی وار غافل نشد و همیشه در عرصه فرهنگ و سازندگی حضوری فعال داشت. شهید تمام زاده پس از اخذ مدرک دیپلم برای دامه تحصیل در «حوزه ایروانی» واقع در چهارراه مولوی تهران ثبت نام کرد و سپس برای گذراندن مدارج بالاتر «حوزه علیمیه کرج» را انتخاب نمود.
اعزام به سوریه برای شهید تمام زاده که یک روحانی بود و سوابق نظامی نداشت کار آسان و در دسترسی نبود و به همین جهت تصمیم گرفت با هویت ساختگی و در قالب تیپ فاطمیون راهی شام شود. اولین اعزام این شهید بزرگوار و آشنایی تیپ فاطمیون با ایشان به گونه ای بود که برای دومین اعزام تمام کارها و مقدمات اعزام به کمک ابوحامد فرمانده تیپ فاطمیون انجام شد.
روحانی شهید حجه الاسلام علی تمام زاده با نام جهادی ابوهادی در جبهه سوریه حاضر شد و در میان دوستان و همرزمان به نام شیخ شناخته میشد، حضور شیخ ابوهادی در خط مقدم نبرد برای همه نیروهای مقاومت نوعی دلگرمی بود و به قول شهید مرتضی عطایی گاها تاثیر روحیه بخش حضور روحانیون، بیشتر از حضور فرماندهان در خط مقدم جنگ بود.
علی تمام زاده علاوه بر تحصیل علوم حوزوی همواره دستی بر قلم داشت و چند نشریه علاوه بر دو وبلاگ از این شهید بزرگوار به جامانده است که وبلاگ « مدافعون » به نویسندگی شهید تمام زاده کماکان در دسترس است و اولین نشریه وی نیز درباره شهید مدافع حرم، علیرضا توسلی با نام جهادی ابوحامد به چاپ رسید.
علی تمام زاده در دومین اعزام خود به سوریه و در ۱۶ آبان سال ۱۳۹۴، در جریان عملیاتی در محدوده روستای قراصی از روستاهای جنوب غرب حلب و در میان آتش سنگین تکفیری ها مشغول عقب کشیدن همرزمان مجروح خود بود که در اثر اثابت گلوله مستقیم دشمن به درجه رفیع شهادت نایل آمد.
شهید شیخ ابوهادی پس از تشییع با شکوهی که با حضور همشهریان قدر شناسش در کرج برگزار شد در کنار شهید عبدالرشید رشوند در مقبره الشهدا کرج به خاک سپرده شد. بنا به وصیت شهید و به خاطر علاقه ای که ایشان به شهید مهدی صابری داشت تصویر شهید صابری نیر بر سنگ مزار وی نقش بسته است.
..🍃..
•••━━━━━━━━━
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
آسیـدمرٺضےآوینےمۍفرمایندڪہ:
ڪارٺانرابـرا؎خــــــــداڪنید . . .'!
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
جاے شهید توسلے خالی ڪه😔
همیشه میگفت:
پیروی از اهل بیت فقط با پوشیدن لباس عزا و گریه نیست، بلکه در رفتار هم باید محب بود💔
#سردارشهیدعلیرضاتوسلی
#فرمانده_لشکرفاطمیون
#یادش_باصلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💔
با یاد شهیدی که
اسیر شهرت و نام دنیا نشد
پشت پا زد به پیشنهادهای سینمایی
فدای عمه سادات شدن را انتخاب کرد
و..
جاودانه شد🥀
#شهید_علاء_نجمه
#حزب_الله
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
سلام دوستان
مهمون امروزمون حاج مجید هست🥰✋
*ایستاده در آتش...*🌙
*شهید عبدالمجید سپاسی*🌹
تاریخ تولد: ۱ / ۷ / ۱۳۴۰
تاریخ شهادت: ۲۹ / ۱۲ / ۱۳۶۶
محل تولد: شیراز
محل شهادت: حلبچه
*🌹همرزم← آتش دشمن روی سرمان میبارید.💥گاهی آنقدر صدای خمپاره نزدیک بود که حس میکردم الان است که روی سنگر بیاید،💥 اما حاج مجید یک لحظه ننشست.🌙 گاهی پیراهنش را میگرفتم و محکم به سمت پائین میکشیدم و میگفتم تو رو خدا بشین،‼️ اما حتی خم نمیشد چه برسد به نشستن،🌙اصلا این حجم آتش برایش چیزی نبود که خم شود.🍂اولین برخورد کاریام با حاج مجید بود.🥀با خودم گفتم: خدایا این آدم کیه،🥀چرا از این انفجار ها و این ترکش و آتش نمیترسد و نمینشیند!🥀اصلاً جبهه با تمام وسعتش خانه مجید بود.🍃سنگرش خانه و جبهه، حیاط خانه او بود🍂 و مجید در این هشت سال جنگ کمتر شد که پا از حیاط خانه اش بیرون بگذارد.🍂گاه میشد تا 10 ماه جبهه میماند.💫اگر هم زمانی می شد که دل از جبهه بکند تنها و تنها به خاطر مادرش بود.🍃او در آخرین مسئولیت خود به عنوان معاون عملیات لشکر ۱۹ فجر، در عملیات والفجر۱۰،💫به وسیله ترکش خمپاره💥که به کنار گوشش در شقیقه او اصابت کرد🥀در حالی که ذکر مقدس یا زهرا (س) بر لب داشت🌙در ماه رجب به فیض شهادت نائل شد*🕊️🕋
*شهید عبدالمجید سپاسی*
*شادی روحش صلوات*
❤️قسمت چهارم❤️ .
گفتم:
اما شما این جزئیات را درباره جانبازیتان به خانواده من نگویید من باید از وضعیت شما باخبر میشدم که شدم.
گفت:
خب حاج خانم نگفتید #مهریه تان چیست؟؟
چند لحظه فکر کردم و گفتم:
#قران
سریع گفت:
مشکلی نیست.
از صدایش معلوم بود ذوق کرده است.
گفتم:
ولی یک شرط و شروطی دارد!
ارام پرسید:
چه شرطی؟؟
+ نمیگویم یک جلد #قرآن!
میگویم "ب" بسم الله قرآن تا اخر زندگیمان حکم بین من و شما باشد. اگر اذیتم کنید ،به همان "ب " بسم الله شکایت میکنم.
اما اگر توی زندگی با من خوب باشید، شفاعتتان را به همان "ب" بسم الله میکنم.
ساکت بود از کنار چادرم نگاهش کردم.
سرش پایین بودو فکر میکرد.
صورتش سرخ شده بود.
ترسانده بودمش.
گفتم:
انگار قبول نکردید.
_ نه قبول میکنم ،فقط یک مساله می ماند!
چند لحظه مکث کرد.
شهلا؟
موهای تنم سیخ شد.
از صفورا شنیده بودم ک زود گرم میگیرد و صمیمی میشود.
ولی فکر نمیکردم تا این حد باشد.
نه به بار بود و نه به دار ،انوقت من را به اسم کوچکم صدا میزد.
#ادامه_دارد
#شهید_ایوب_بلندی
#داستان
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❤قسمت سوم❤
این را به اقاجون هم گفته بودم وقتی داشت از مشکلات #زندگی با جانباز میگفت
اقاجون سکوت کرد
سرم را گرفت و پیشانیم را بوسید،توی چشم هایم نگاه کرد و
گفت:بچه ها بزرگ میشوند ولی ما بزرگتر ها باور نمیکنیم
بعد رو ب مامان کرد و گفت:
شهلا انقدر بزرگ شده است که بتواند در مورد زندگیش تصمیم بگیرد از این ب بعد کسی ب شهلا کاری نداشته باشد
.
ایوب گفت:
من عصب دستم قطع شده و برای اینکه ب دستم تسلط داشته باشم گاهی دست بند اهنی میبندم
عضله بازویم از بین رفته و تا حالا چند بار عملش کرده اند
و از جاهای دیگر بدنم ب ان گوشت #پیوند زده اند
ظاهرش هیچ کدام انها را ک میگفت نشان نمیداد
نفس عمیقی کشیدم و گفتم :
برادر بلندی اگر قسمت باشد ک شما نابینا بشوید
چشم های من میشوند چشم های شما
❤
کمی مکث کرد و ادامه داد:
موج انفجار من را گرفته است
گاهی به شدت عصبی میشوم،وقت هایی ک عصبانی هستم باید سکوت کنید تا ارام شوم
+اگر منظورتان عصبانیت است ک خب من هم عصبی ام
_عصبی بشوم شاید یکی دوتا وسیله بشکنم
ا.ینها را میگفت ک بترساندم
حتما او هم شایعات را شنیده بود
ک بعضی از دختر ها برای گرفتن پناهندگی با #جانباز #ازدواج میکنند و بعد توی فرودگاه خارج از کشور ولشان میکنند و میرودند .
.
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 آلبوم عکس های زیبا و خاطره انگیز بسیجی #غواص_شهید_یوسف_قربانی
( مرغابی امام زمان عج ) به همراه نوحه ای شنیدنی از مداح بسیجی #حاج_مهدی_رسولی
📸 شیرمرد زنجانی ، سردار بسیجی #شهید_یوسف_قربانی معاونت دلاور گروهان غواصان خط شکن گردان حضرت ولیعصر (عج) لشگر ۳۱ عاشورا در عملیات عاشورایی #کربلای_پنج ، از رزمندگان سلحشور و فرماندهان حماسه ساز #استان_زنجان در جبهه های حق علیه باطل بود که دی ماه ۱۳۶۵ #عملیات_کربلای_۵ ، منطقه عملیاتی #شلمچه به آرزوی دیرین خود رسیده و سبکبال و خشنود تا محضر دوست پرواز کرد .
🌸 نامش جاوید و یادش گرامی
#دفاع_مقدس
#رزمندگان_زنجان
#غواصان_شهید_زنجان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
⚘﷽⚘
هر لذتی که ...
لذت دیدار تـ❤️ـو ؛
نمی شود
سلام حضرت دلبـ❤️ـر ....
#سلام
#امام_زمان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
کاش میشد🤲بچهها را جمع کرد👥
#سنگر آن روزها را گرم کرد😔
کاش میشد بار دیگر#جبهه رفت
#جنگ عشقی کرد و تیری خورد و رفت…
شادی روح#شهدا و امام#شهدا صلوات
#صبحتون_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
📸 #والپیپر | تصویری از شهید حاج قاسم سلیمانی 🌷جهت استفاده در پس زمینه تلفن همراه
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
رفیقش گفت :
حسین!
تو که پاسدار نیستی نمیترسی بعد از شهادتت
فراموش بشی ؟!
گفت:
وصیت کردم روی قبرم بنویسند
کارگر شهید حسین بواس
شهید حسین بواس🕊🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💡 نماز نخواندم ...💡
💠دکتر سید محسن میرباقری
🔶 خیلی وقته نماز نخواندم، میخوام برگردم ، چیکار کنم؟
#دکتر_میرباقری #نماز
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
من از زمانے کہ این پسر رو باردار بودم،
بسیار در مسائل معنوی
#مراقبت مےکردم👌🏻
بہ غذاها دقت مےکردم 🍗🍖🌭🍔🌯🍲
و هرچیزے را نمےخوردم❌
خیلے در حلال و حرام دقت مےکردم!✅
سعے می کردم کمتر با #نامحرم برخورد داشتہ باشم.
من یقین دارم این مسائل بسیار در شخصیتش اثرگذار بود.💪😌
✍🏻مادر طلبه شهید
محمدهادی ذولفقاری
#شهیدمحمدهادےذوالفقاری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
سلام دوستان
مهمون امروزمون حاج علی هست🥰✋
*عارف شهیدے ڪه سرنوشت خود و همرزمانش را مےدانست*🌙
*شهید حاج علی محمدی پور*🌹
تاریخ تولد: ۱۳۳۸
تاریخ شهادت: ۱۹ / ۱۰ / ۱۳۶۵
محل تولد: دقوق آباد رفسنجان
محل شهادت: شلمچه
*🌹همرزم← بچه های گردان دور حاج علی جمع شده بودند🌙 و او داشت سرنوشت بچه ها را بیان میکرد:🕊️«حسین برادرم ،چه بخواهد و چه نخواهد، شهید خواهد شد.🕊️نجمیان، سید کاظم و برادرش، مهدی امراللهی و غلام نهویی هم شهید میشوند.🕊️جواد کامرانی و عباس علیزاده زخمی میشوند.🥀رضا قربانی، محمود حسن زاده دو دوست با وفا، با هم شهید میشوند.🕊️ ثمره نُه شهید میشود و نُه مجروح.«🌙همهی پیشبینیهای حاج علی درست از کار در آمد.💫 او حتی نحوهی شهادت خودش را هم گفت:‼️این عملیات برای من آخرین عملیات خواهد بود.🕊️ میدانم که نرسیده به دژ، شهید و از زندان دنیا رها خواهم شد🥀و همرزمان پا بر روی پیکرم میگذارند💫 و میروند و دِژ را فتح میکنند.🌙همرزم← عملیات کربلای 5 بود، نزدیک دژ بودیم که دشمن ما رو دید🥀ناگهان تیری آمد و به پشت سر حاجی اصابت کرد🥀حدود بیست متر حاجی را روی آب کشیدیم و به نزدیک دژ آوردیمش،🥀کلاه غواصیم را روی صورتش کشیدم تا شناخته نشود،🥀وقتی راه خلوت شد، برگشتیم پایین تا حاجی را ببینیم🌙دیدم با صورت گل آلود پای دژ افتاده🥀بچه ها نمیدونستند حاجی هست و پا میگذاشتند روی پیکرش و رد میشدند،🥀درست همان صحنه ای ایجاد شده بود که خودش آن را پیشبینی کرده بود*🕊️🕋
*شهید حاج علی محمدی پور*
*شادی روحش صلوات*
❤️قسمت پنجم❤️
.
پرسیدم: چی؟؟؟؟
_ قضیه برای من کاملا روشن است. من فکر می کنم تو همان همسر مورد نظر من هستی،فقط مانده چهره ات...!😦
نفس توی سینه ام حبس شد.
انگار توی بدنم اتش روشن کرده باشند.
ادامه داد:
تو حتما قیافه من را دیده ای،اما من...
پریدم وسط،حرفش:
از در که وارد شدید شاید یک لحظه شما را دیده باشم اما نه انطور ک شما فکر می کنید.
_باشد به هر حال من حق دارم چهره ات را ببینم.
دست و پایم را گم کرده بودم.
تنم خیس عرق بود.
و قلبم تند تر از همیشه میزد.
حق که داشت.
ولی من نمی دانستم چه کاری باید انجام دهم.
_ اگر رویت نمی شود ،کاری که میگویم بکن،؛ چشم هایت را ببیند و رو کن به من...
خیره به دیوار مانده بودم.
دست هایم را به هم فشردم.
انگشت هایم یخ کرده بودند.
چشم هایم را بستم و به طرفش چرخیدم .
چند ثانیه ای گذشت.
گفت:
خب کافی است.
#ادامه_دارد
#داستان_شهدا
#داستان_مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❤️قسمت ششم❤️
.
.
#دعای_کمیل مان باید زودتر تمام می شد.
با شهیده و زهرا برگشتیم خانه.
خانواده ایوب، تبریز زندگی می کردند و ایوب که زنگ زد تا اجازه بگیرد گفت با خانواده دوستش اقای مدنی می آیند خانه ی ما.
از سر شب یک بند #باران میبارید. مامان بزرگترها را دعوت کرده بود تا جلسه #خواستگاری رسمی باشد.
زنگ در را زدند. اقا جون در راباز کرد ایوب فرمان موتور را گرفته بود و زیر شر شر باران جلوی در ایستاده بود. سلام کرد و آمد تو
سر تا پایش خیس شده بود. از اورکتش آب می چکید.
آقای مدنی و خانواده اش هم جدا با خانواده اش با ماشین امده بودند.
مامان سر و وضع ایوب را که دید گفت بفرمایید این اتاق لباسهایتان را عوض کنید. ایوب دنبال مامان رفت اتاق آقاجون.
مامان لباسهای خیسش را گرفت و آورد جلوی بخاری پهن کرد.
چند دقیقه بعد ایوب پیژامه و پیراهن اقاجون به تن آمد بیرون و کنار مهمانها نشست و شروع به احوال پرسی کرد.
فهمیده بودم این آدم هیچ تعارف و تکلفی ندارد و با این لباسها در جلسه خواستگاری همانقدر راحت و آرام است که با کت و شلوار...
🌹
#ادامه_دارد ...
بامــــاهمـــراه باشــید
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از فــــطرسِ مَــــلَک به هــــمه پَرشــــکسته ها
حَیِّ علی کرامــــتِ گهــــوارهی حــــسین (ع)
سالروز ولادت سومین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت، سرور و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام و روز پاسدار مبارک باد 🌹❤️
#امام_حسین #اباعبدالله
#ارباب_تولدت_مبارک 😍
┄┅┅┅┅┄❅💗❅┄┅┅┅┅┄
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh