eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.9هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
✨نکته اصلی و کلیدی در اردوهای راهیان نور ایجاد زمینه‌ای برای {زیارت با معرفت} است. 🍃در که راه می‌افتی صدای خوش آمدگویی را از تن های عجین شده با خاک می‌شنوی، استخوان هایی گرد هم می‌آیند و برای تو که به دیدارشان آمده‌ای قامت راست می‌کنند. آن هنگام بی شک به آسمان متصل خواهی شد. 🍃 اگر از بگویم، خواهی فهمید آنجا مکه‌ی کوچکِ است که برای طواف رفت و هرگز بازنگشت. هنوز هم صدای مداحی شهیدان را از حسینیه گردان تخریب میتوان شنید! همان ها که محتاج نگاهی بودند تا گره‌های دنیا از دستانشان باز شود و مانند پرنده‌ای کوچ کنند‌🕊 🍃چشمانی در جزیره می‌درخشند که صاحبشان را به سپرده اند... همان چشمانی که مصباحی بودند برای. 🍃خدا در آیه‌ای زنده بودنشان را فریاد می‌زند اما چه بسیار آدم‌هایی که نمی‌شنوند. 🍃شرهانی خود قصه‌ای دارد برای اهلش، آنجا قطعه‌ای از. گویی سلام الله علیها آنجا بر روی تپه‌ها ایستاده و برای دیگران سخنرانی میکند، از سر‌هایی می‌گوید که سالها بعد در سرزمینی دیگر بریده می‌شوند و برای خواهران و مادران خود سرافرازی به بار می‌آورند، همان مدافعانی که پای درسِ سرداران خیبر و بدر و بودند و چه خوب درسِ تا ابد زنده بودن را آموخته‌اند‌✌️ به راستی 💚 ✍نویسنده: 🌷به مناسب روز راهیان نور 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
قسمت 16
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهید رحمان بهرامی🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃در تلاطم موجی از کلمات دست و پا میزنم ، نفسم بند آمده و خسته‌ام! میخواهم به ساحل نجات برسم و در کوی عشاق پهلو بگیرم... 🍃جاذبه ای عجیب مرا به این سو می‌کشاند ، دلم میان این همه که آرام خفته بودند، به دنبال میگشت که نامش رحمان بود."رحمان بهرامی" 🍃میگویم آشنا ، چون برایم در قاب عکسی آشنا شده بود که قامت بلند و عاشقانه اش را به رخم میکشید. و میگویم غریب چون غربت احساساتش گریبان گیر افکارم شده و همین او را برایم غریب تر میساخت. 🍃تضادی عجیب بود که من گرفتارش شدم ، شیرین بود و به همان اندازه هم تلخ.حالا کلمات کم کم مرا به آن سو که میخواهم هدایت میکنند. 🍃به صوت ها گوش میسپارم از او میگویند که در دامان متولد شد و در آغوش زمستان ابدی🕊 🍃اویی که کوچکترین عضو بود ولی منش بزرگ و رئوفش به او عظمتی دیگر می‌داد و همین پوششی شده بود بر ته‌تغاری بودنش که بزرگتر از و برادر های خود جلوه می‌نمود. 🍃از او می‌گفتند که زندگی‌اش در و خلاصه میشد وَ چه از این بهتر که زندگیت در ائمه خلاصه شود... 🍃از این بالاتر که دختر علی(ع) شوی و آخر سر در منتهی‌الیه آرزوی خویش غرق شوی؟ پایان کتاب زندگیش جز این اگر بود جای تعجب داشت؛ چرا که پایان کار هر ‌ست. ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز شهادت 📅تاریخ تولد: ۲٠ فروردین ۱۳۴۷ 📅تاریخ شهادت: ۲٠ اسفند ۱۳۹۴ 🥀مزار : گلزار شهدای خرمدره 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
مذهبے بودم📿 کارم شده بود چیڪ و چیک!📸 سلفے و یهویی..🤳🏻 عکس هاے مختلف با چادر و روسرے لبنانی!🧕🏻 من و دوستم یهویے توے کافے شاپ☕️ من و زهرا یهویے گلزار شهدا🥀 من و خواهرم یهویے سرخه حصار🎈 عکس لبخند با عشوه هاے ریز دخترکانه..😌 دقت میکردم که حتما چال لپم نمایان شود در تمامے عکسها..😇 کامنتهایم یڪ در میان احسنت و فتبارڪ الله احسن الخواهر!👏🏼 دایرکت هایم پرشده بود از تعریف و تجمید ها😻 از نظر خودم کارم اشتباه نبود🙌🏿 چرا که داشتم حجاب؛حجاب برتر!✌️🏾 کم کم در عکسهایم رنگ و لعاب ها بالا گرفت تعداد مزاحم ها هم خدا بدهد برکت!😶 کلافه از این صف طویل مزاحمت...😞 یکبار از خودم جویا شدم چیست علت؟!🧐 چشمم خورد به کتابی..📚 رویش نشسته بود خروارها خاڪ غفلت..🕸 هاا کردم.. و خاکها پرید از هر طرف.. "سلام بر ابراهیم" بود عنوان زیر خاکے من...📚🤩 هادے خودمان..😊 همان گل پسر خوشتیپ..🧔🏻 چارشانه و هیکل روے فرم و اخلاق ورزشی..🤵 شکست نفس خود را..🙅🏻‍♂ شیڪ پوشے را بوسید و گذاشت کنج خانه.. ساڪ ورزشے اش هم تبدیل شد به کیسه پلاستیکی! رفتم سراغ اینستا و پستها📱 نگاهے انداختم به کامنتها🙄 80 درصدش جنس مذکر بود!!!👱🏻‍♂ با احسنت ها و درودهاے فراوان!🤠 لابه لاے کامنتها چشمم خورد به حرفهاے نسبتا بودار برادرها!🙌🏿 دایرکت هایم که بماند! عجب لبخند ملیحی..😺 عجب حجب و حیایی...😼 انگار پنهان شده بود پشت این حرفهاے نسبتا ساده 😏 عجب قند و نباتے اے جان!😙 از خودم بدم امد😖 شرمسار شدم از اینهمه عشوه و دلبری..😔 شهید هادے کجا و من کجا!🙄 باید نفس را قربانے میکردم..😔 پا گذاشتم روے نفس و خواستم کمے بشوم شبیه ابراهیم ها...🎈 پست ها را حذف کردم و نوشتم ، از شهدا و پرورش نفسشان...🖤 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
خواهران دقت کنند حتما 👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 مراسم وداع با دو تن از شهدای مدافع حرم 🌷شهیدان مدافع حرم احسان کربلایی پور و مرتضی سعید نژاد بر اثر حمله اسرائیل در سوریه به فیض عظیم شهادت نائل آمدند. اَللّهُمَّ‌صَلِ‌عَلی‌مُحَمَّدٍوَآل‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش احسان هست🥰✋ *شوقِ رفتن....*🕊️ *شهید احسان فتحی*🌹 تاریخ تولد: ۱۲ / ۲ / ۱۳۶۹ تاریخ شهادت: ۱۶ / ۹ / ۱۳۹۴ محل تولد: بهبهان،خوزستان محل شهادت: سوریه *🌹خواهرش← ما پنج خواهر بودیم و یک برادر به نام بارونی.🌙 جنگ که شروع شد بارونی به جبهه رفت💥 و سال ۶۱ به شهادت رسید🕊️پیکرش هم تا ۹ سال مفقود بود.🥀نداشتن برادر خیلی برای‏مان سخت بود و جای خالی اش ما را بسیار آزار می‌داد.🥀 آرزو می کردیم که بعد از بارونی، خداوند به ما پسری عطا کند🍃 که دیگر جای خالی او را در زندگی احساس نکنیم 🥀و طعم بی برادری را نچشیم؛ تا این که خدا احسان را نصیب ما کرد.🎊احسان پنج ماهه بود که پیکر بارونی را هم آوردند.🕊️خوشحال بودیم از این که خداوند لطف خود را به ما عطا کرد و به جای بارونی، برادر دیگری به ما داد🎊 که می توانست جای خالی او را برایمان پر کند.🌙احسان دو سه سال قبل از این که به عضویت سپاه در بیاید،🍃روزی با هم رفتیم سر مزار برادرمان بارونی.🌙با صدای بلند داشتم گریه می‌کردم.🥀 احسان گفت: گریه نکن. افتخار کن که برادرت شهید شده، شهادت لیاقت می‌خواهد.🌙 دعا کن این برادرت هم، مثل این برادرت شهید شود.‼️گفتم: احسان ما چه قدر خدا خدا کردیم که بعد از بارونی خداوند به ما پسری عطا کند و خدا هم تو را نصیب ما کرد.‼️از من چنین انتظاری نداشته باش.⚡اما او راهش را انتخاب کرده بود💫و عاقبت به سوریه رفت 🌙و با اصابت چندین گلوله به بدنش🥀 به برادر شهیدش پیوست*🕊️🕋 *شهید احسان فتحی چمخانی* *شادی روحش صلوات* 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 | 🔻خاطرات این سرزمین ها را زنده نگه دارید... 🌟روز ملی راهیان نور گرامی باد. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تو بگو چشم هایت تشنه کدامین نسیم آشناییست که هر روز صبــح تا نامی از عشق می برم خورشید را در آغوش میکشی... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ شهدا یہ ټیپۍ زدݩ...! ڪہ خـ♡ـدا نگاهشوݩ ڪرد! دنبال این بودݩ ڪھ..خوشگل خوشگلا یوسف زهرا امام زماݩ‌نگاشوݩ ڪنہ..🌱 حالا ټو برو هرټیپۍڪہ میخواۍ بزݩـ... اما..؛حواسټ باشہ{☝🏻} ڪے داره نگات میڪنہ..! 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
باید به خودمان بقبولانیم که در این زمان بدنیا آمده‌ایم و شیعه هم بدنیا آمده‌ایم که مؤثر در تحقق ظهور مولا باشیم و این همراه با تحمل مشکلات، مصائب، سختی‌ها، غربت‌ها و دوری‌هاست و جز با فدا شدن محقق نمی‌شود حقیقتا. 🕊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 | 🔻فکه منطقه ای است با تپه ماهورهای فراوان، که یکی از محورهای اصلی تجاوز و حمله ارتش بعث عراق به شمال خوزستان بوده است. دشمن پس از اشغال فکه میادین مین و موانع فراوانی در این منطقه ایجاد کرد.عملیات والفجر مقدماتی در تاریخ ۱۳۶۱/۱۱/۱۸ آغاز شد و به علت لو رفتن عملیات و تجهیزات فراوان دشمن و مسلح بودن زمین منجر به پیروزی و پیشروی نگردید. 🔆شهیدان حسن باقری و مجید بقایی که از فرماندهان بزرگ سپاه بودند قبل از عملیات والفجر مقدماتی در حین شناسایی منطقه فکه شمالی به شهادت رسیدند. محل فعلی زیارتگاه فکه، در عملیات والفجر مقدماتی محل نگه داشتن شهدا و مجروحین لشگر ۲۷ محمد رسول الله(ص) و لشگر ۳۱ عاشورا بوده که در سال۱۳۷۱ پیکر مطهر ۱۲۰ تن از ایشان توسط گروهی از همرزمان شهدا کشف گردید. 📍در سال ۷۲ هنگامی که شهید سید مرتضی آوینی به قصد روایت مظلومیت شهدای قتلگاه فکه عازم این محل بود، بر اثر برخورد با مین به شهادت رسید.سردار شهید علی محمودوند فرمانده گروه تفحص لشگر ۲۷ محمد رسول الله (ص) نیز در روز عید قربان سال ۷۹ در این منطقه هنگام جستجوی پیکرهای شهدا به شهادت رسید. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 | 🔻چشم ها را روی طبیعت اطراف ببندید تا ماوراء طبیعه را اینجا ببنید؛ اینجا سرزمین سراسر نور است... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
قسمت 17
《با وجـــــود این دنیای بی ارزش نشستن در گوشه‌ای و در فکـــــر خود بودن گناهـــــی بزرگ است! 🌹 🌱 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❤️قسمت هجده❤ . از چلو کبابی که بیرون آمدیم گفته بودند. ایوب از این و آن سراغ نزدیک ترین مسجد را می گرفت. گفت: _ اگر را پیدا نکنم، همین جا می ایستم به اطراف را نگاه کردم + اینجا؟؟ وسط پیاده رو؟؟ سرش را تکان داد گفتم: + زشت است مردم تماشایمان می کنند. نگاهم کرد _ این خانم ها بدون اینکه خجالت بکشند با این سر و وضع می آیند بیرون، آن وقت تو از اینکه دستور خدا را انجام بدهی خجالت میکشی؟؟ . ❤️قسمت نوزده❤️ . آقاجون این رفت و آمد های ایوب را دوست نداشت. می گفت: - نامحرمید و گناه دارد. اما ایوب از رفت و آمدش کم نکرد. برای، من هم سخت بود. یک روز با ایوب رفتیم خانه ی روحانی محلمان. همان جلوی در گفتم: "حاج آقا می شود بین ما صیغه محرمیت بخوانید؟؟" او را می شناختیم. او هم ما و آقاجون را می شناخت. همان جا محرم شدیم. یک جعبه شیرینی ناپلئونی خریدیم و برگشتیم خانه. مامان از دیدن صورت گل انداخته من و جعبه شیرینی تعجب کرد. - خبری شده؟؟ نخ دور جعبه را باز کردم و گرفتم جلوی مامان. گفتم: + مامان!....ما......رفتیم....موقتا محرم شدیم. دست مامان تو هوا خشک شد. 🌹 رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹