eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
6.9هزار ویدیو
207 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 اي قبله ي نمازگزارانِ آسمان هجر تو کرده قامتِ اسلام را کمان خورشید تابه کی به پس ابرها نهان عجِّل علي ظهورکَ ياصاحب الزمان سلام امام زمانم ✨ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
کاش می‌شد🤲بچه‌ها را جمع کرد👥 آن روزها را گرم کرد😔 کاش می‌شد بار دیگر رفت عشقی کرد و تیری خورد و رفت… شادی روح و امام صلوات‌ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
طرح به مناسبت سالروز شهادت شهید علی اصغر شیردل🥀 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ ✤ ⃟ ⚘ ⃟ ﷽ ⃟ ⚘ ⃟ ✤ 🌺 به مناسبت سالروز 🌲شهادت 🌸ش_ه_ی_د_علی_اصغر_شیردل 🌺تولد : ۳ /۳/ ۱۳۵۷ 🌷شهادت : ۳۰ /۲/ ۱۳۹۴ سوریه 🌺تاریخ انتشار : ۲۹ /۲/ ۱۴۰۰ 🥀مزار ش_ه_ید : بهشت زهرا ━⊱⚘⊰━ 📌متولد بهارِ انقلاب بود، خرداد پنجاهُ هفت. هجده سالگی، قامتش سبز پوش سپاه شد و نوزده سال پر افتخار برای کشورش خدمت کرد. ━⊱⚘⊰━ 👌همچو شهرتش، شیردل بود و نترس. در قلبِ محبانِ علی(ع) ترس جایی ندارد. که اگر باشد زبان، لبیک گوی عشق نمی‌شود!! ━⊱⚘⊰━ 💥مردی شجاع و عاشق خانواده پسری پرافتخار، همسری همراه، پدری دوست‌داشتنی. همه را برای زمین گذاشت و راهی آسمان شد...! روحش قرارِ ماندن نداشت...گویی آرامش را در خاکِ سوریه می‌دید. ━⊱⚘⊰━ 💥ندای "هَل مِن ناصِر..." خواهرِ ارباب، قدمهایش را برای رفتن محکم کرد و او علی اصغر تدمر شد... ━⊱⚘⊰━ ✨اولین روز شعبان، در آستانه میلادِ فخر عالمِ امکان، حضرت ارباب(ع) تقدیر بر شهادت رقم خورده بود. ━⊱⚘⊰━ 💥وقتِ رفتن به 🔥کمین خوردند و هنگام برگرداندن ماشین، پهلویش گلوله را به آغوش کشید...و ذکر علی (ع) در فضا طنین انداز شد... ━⊱⚘⊰━ 📌خاکِ تدمر با عشق جسمِ بی جانش را در آغوش خود ماندگار کرد و بناشد به تاسی از بانوی گمنامِ مدینه(س)، چند صباحی مهمانِ غربتِ سرزمینِ شام باشد!! ━⊱⚘⊰━ ⭐کیلومتر ها آن سو تر، مادری نگران، همسری چشم به راه و پسرکی شش ساله دلتنگِ قهرمانشان بودند... ━⊱⚘⊰━ ⭐یکسال گمنامی‌اش،فرصتی بود تا آیینه خانواده جلا بگیرد... تا امیر علی بیاموزد، زین پس مردِ مادرش است...به دلِ کوچکش بقبولاند، گرچه پدر در آسمانهاست اما مزارِ زمینی‌اش مامن و پناه گاهِ اوست ━⊱⚘⊰━ ⭐سفارش به صبر کرده بود و عجیب این صبر عجین شده در حالاتِ همسرِ زینبی‌اش بود. وقتی که تابوت را به آغوش گرفت و دست بر استخوانها کشید. آن هنگام که قبل‌ترها را تصور می‌کرد و علی اصغرِ خندانش را و آن هنگام که راهِ پیش رو را بدونِ مردِ شیردلش تجسم می‌کرد، در نگاهش "ما رایتُ الا جمیلا" را می‌دیدی... ━⊱⚘⊰━ ⭐به گفته علی اصغرش، "لا یَوم کَیَومِکَ یا اباعَبدالله..."و همین جمله آرامشی بود بر قلبِ بیتاب و مضطرش. ━⊱⚘⊰━ برای سلامتی امام عصرعجل الله... ارواح مطهرشهداوامام شهدا 🌷صلـــــــــــــــوات🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🥀اینجوری ایستادند... ✨گم شد ! هم پلاکت ، هم استخوانت ، هم آرمانت . . . واتوبان رد شد از کوچه ای که به نامت بود ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐در روز فقدان عالم جلیل القدر آیت الله فاطمی نیا یادی کنیم از توصیه ایشان به خواندن کتاب سلام بر ابراهیم. 📙دو جلد کتاب را خریده ام... آدم زیر و رو می شود وقتی کتاب را می خواند... 👆سال ۱۳۹۸. اصفهان. چهلم سردار سلیمانی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
⁉️ کسی می‌تواند از سیم خاردارهای دشمن عبور کند که... 🌹 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
یادمان هست ؟؟ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
هر کاری کنی یکی ناراضیه، پس برای کسی کار نکن 💗💖 مراقب اعمالمون باشیم... شهید حسین معز غلامی🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون حاج محسن هست🥰✋ *خواب دختر شهید و هدیه‌ے پدر براے دختر*🌙 *شهید حاج محسن الهی*🌹 تاریخ تولد: ۱ / ۳ / ۱۳۵۱ تاریخ شهادت: ۱۳ / ۱ / ۱۳۹۵ محل تولد: ماهفرخان،استهبان،فارس محل شهادت: سوریه *🌹عموی حاج محسن در سال ۶۰ به شهادت رسیده بود🕊️و حاج محسن هم در سوریه شربت شهادت را نوشید.🕊️نوع شهادت هر دو شبیه هم بود💫 و هر دو در ۴۴ سالگی آسمانی شدند..🌙سه فرزند از ایشان به یادگار مانده است...»🌷دخترش← رفتیم گلزار شهدا گفتم بابا جون دیگه قول میدم گریه نکنم🥀تو فقط بیا خوابم،بهم تولدمو تبریک بگو دیگه چیزی نمیخوام،🥀شب خواب دیدم که بابام با همون لباسه اومد بهم اشاره کرد💫رفتم پیشش دستامو گرفت با هم دیگه تو آسمون بودیم🌙 بعد تنها حرفی که بهم زد دست کرد تو جیبش و یه عطر آورد بیرون🌷و گفت این عطر رو آوردم برا تو فاطمه،،🍃بعد یه دفعه از خواب بیدار شدم،‼️خوشحال بودم که بابام بهم هدیه داده، به مامانم گفتم مامان، بابا عطری چیزی به شما نداده؟؟؟؟⁉️ گفت نه!!🥀چند روز بعد که لباسای پدرم رو از سوریه آوردند🌷برادرم اومد گفت که فاطمه بیا هدیه بابا بهت رسید‼️عطری رو آورد بهم نشون داد🌷دقیقا همون عطری بود که تو خواب بهم داد‌،🥀همون بو ، همون رنگ....»🎊حاج محسن در روز جمعه ابتدا غسل جمعه و سپس غسل شهادت را انجام می‌دهد🌙و در عصر جمعه پس از جانفشانی‌ها و دلاوری‌های بسیار💫 به وصال یار نائل آمد و به آرزویش که شهادت بود، رسید.*🕊️🕋 *شهید محسن الهی* *شادی روحش صلوات*
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞 🇮🇷رمــــــــان شهدایی و 🇮🇶 💣قسمت عمو تڪیه‌اش را از پشتی برداشت، ڪمی جلو آمد و با غیرتی ڪه گلویش را پُر ڪرده بود، سوال ڪرد : _فڪر ڪردی من تسلیم میشم؟ و در برابر نگاه خیره عباس با قاطعیت وعده داد : _اگه هیچڪس برام نمونده باشه، با همین چوب دستی با داعش میجنگم! ولی حتی شنیدن نام امان نامه حالش را به هم ریخته بود ڪه بدون هیچ ڪلامی از مقابل عمو بلند شد و از روی ایوان پایین آمد. چند قدمی از ایوان فاصله گرفت و دلش نیامد حرفی نزند ڪه به سمت عمو برگشت و با صدایی گرفته خدا را گواه گرفت : _والله تا وقتی زنده باشم نمیذارم داعش از خاڪریزها رد بشه. و دیگر منتظر جواب عمو نشد ڪه به سرعت طول حیاط را طی ڪرد و از در بیرون رفت. در را ڪه پشت سرش بست صدای اذان مغرب بلند شد و شاید برای همین انقدر سریع رفت تا افطار در خانه نباشد. دیگر شیره توتی هم در خانه نبود، افطار امشب فقط چند تڪه نان بود و عباس رفت تا سهم ما بیشتر شود. رفت اما خیالش راحت بود ڪه یوسف از گرسنگی دست و پا نمیزند زیرا خدا با اشڪ زمین به فریادمان رسیده بود. چند روز پیش بازوی همت جوانان شهر به ڪار افتاد و با حفر چاه به آب رسیدند. هر چند آب چاه، تلخ و شور بود اما از طعم تلف شدن شیرین‌تر بود ڪه حداقل یوسف ڪمتر ضجه میزد و عباس با لبِ تَر به معرڪه برمیگشت. سر سفره افطار حواسم بود زخم گوشه پیشانی‌ام را با موهایم بپوشانم تا ڪسی نبیند اما زخم دلم قابل پوشاندن نبود و میترسیدم اشڪ از چشمانم چڪه ڪند ڪه به آشپزخانه رفتم. پس از یڪ روز روزه‌داری تنها چند لقمه نان خورده بودم و حالا دلم نه از گرسنگی ڪه از دلتنگی برای حیدر ضعف میرفت. خلوت آشپزخانه فرصت خوبی بود تا ڪام دلم را از ڪلام شیرینش‌تَر ڪنم ڪه با رؤیای شنیدن صدایش تماس گرفتم، اما بازهم موبایلش خاموش بود. گوشی دردستم ماند و وقتی ڪنارم نبود باید با عڪسش درددل میڪردم ڪه قطرات اشڪم روی صفحه گوشی و تصویر صورت ماهش میچڪید. چند روز از شروع عملیات میگذشت و در گیر و دار جنگ فرصت هم‌صحبتی‌مان کاملا از دست رفته بود. عباس دلداری‌ام میداد در شرایط عملیات نمیتواند موبایلش را شارژ ڪند و من دیگر طاقت این تنهایی طولانی را نداشتم. همانطورکه پشتم به ڪابینت بود، لیز خوردم و ڪف آشپزخانه روی زمین نشستم ڪه صدای زنگ گوشی بلند شد. حتی خیال اینکه حیدر پشت خط باشد، دلم را میلرزاند. شماره ناآشنا بود و دلم خیالبافی ڪرد حیدر با خط دیگری تماس گرفته ڪه مشتاقانه جواب دادم : _بله؟ اما نه تنها آنچه دلم میخواست نشد ڪه دلم از جا ڪنده شد : _پسرعموت اینجاس، میخوای باهاش حرف بزنی؟ صدایی غریبه ڪه نیشخندش از پشت تلفن هم پیدا بود و خبر داشت من از حیدر بیخبرم! انگار صدایم هم از ترس در انتهای گلویم پنهان شده بود ڪه نتوانستم حرفی بزنم و او در همین فرصت، ڪار دلم را ساخت : _البته فڪر نڪنم بتونه حرف بزنه، بذار ببینم! لحظه‌ای سڪوت، صدای ضربه‌ای و ناله‌ای ڪه از درد فریاد ڪشید. ناله حیدر قلبم را از هم پاره ڪرد و او فهمید چه بلایی سرم آورده ڪه با تازیانه تهدید به جان دلم افتاد : _شنیدی؟ در همین حد میتونه حرف بزنه! قسم خورده بودم سرش رو برات میارم، اما حالا خودت انتخاب ڪن چی دوست داری برات بیارم! احساس نمیڪردم، یقین داشتم قلبم آتش گرفته و به جای نفس، خاڪستر از گلویم بالا می‌آمد ڪه به حالت خفگی افتادم. ناله حیدرهمچنان شنیده میشد، عزیز دلم درد میڪشید و ڪاری از دستم برنمی‌آمد ڪه با هر نفس جانم به گلو میرسید و زبان جهنمی عدنان مثل مار نیشم میزد... ادامه دارد.... 💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد ☘ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞 🇮🇷رمــــــــان شهدایی و 🇮🇶 💣قسمت زبان جهنمی عدنان مثل مار نیشم میزد : _پس چرا حرف نمیزنی؟ نترس! من فقط میخوام بابت اون روز تو باغ با این تسویه حساب ڪنم، ذره ذره زجرش میدم تا بمیره! از جان به لب رسیده من چیزی نمانده بود جز هجوم نفس‌های بریده‌ای ڪه در گوشی میپیچید و عدنان میشنید ڪه مستانه خندید و اضطرارم را به تمسخر گرفت : _از اینڪه دارم هردوتون رو زجر میدم لذت میبرم! و با تهدیدی وحشیانه به دلم تیر خلاص زد : _این ڪافر اسیر منه و خونش حلال!میخوام زجرڪشش ڪنم! ارتباط را قطع ڪرد، اما ناله حیدر همچنان در گوشم بود.جانی ڪه به گلویم رسیده بود، برنمی‌گشت و نفسی ڪه در سینه مانده بود، بالا نمی‌آمد. دستم را به لبه ڪابینت گرفتم تا بتوانم بلند شوم و دیگر توانی به تنم نبود ڪه قامتم از زانو شڪست و با صورت به زمین خوردم. جراحت پیشانی‌ام دوباره سر باز ڪرد و جریان گرم خون را روی صورتم حس ڪردم. از تصور زجرڪُش شدن حیدر در دریای درد دست و پا میزدم و دلم میخواست من جای او جان بدهم. همه به آشپزخانه ریخته و خیال میڪردند سرم اینجا شڪسته و نمیدانستند دلم درهم شڪسته و این خون، خونانه غم است ڪه از جراحت جانم جاری شده است. عصر، عشق حیدر با من بود ڪه این زخم حریفم نشد و حالا شاهد زجرڪشیدن عشقم بودم ڪه همین پیشانی شڪسته قاتل جانم شده بود. ضعف روزه‌داری، حجم خونی ڪه از دست میدادم و وحشت عدنان ڪارم راطوری ساخت ڪه راهی درمانگاه شدم، اما درمانگاه آمرلی دیگر برای مجروحین شهر هم جا نداشت. گوشه حیاط درمانگاه سر زانو نشسته بودم، عمو و زن عمو هر سمتی میرفتند تا برای خونریزی زخم پیشانی‌ام مرهمی پیدا ڪنند و من میدیدم درمانگاه قیامت شده است. درحیاط بیمارستان چند تخت گذاشته و رزمندگان غرق خون را همانجا مداوا میڪردند. پارگی پهلوی رزمنده‌ای را بدون بیهوشی بخیه میزدند، میگفتند داروی بیهوشی تمام شده و او از شدت درد و خونریزی خودش از هوش رفت. دختربچه‌ای در حمله خمپارهای، پایش قطع شده بود و در حیاط درمانگاه روی دست پدرش و مقابل چشم پرستاری ڪه نمیدانست با این جراحت چه کند، جان داد. صدای ممتد موتور برق، لامپی ڪه تنها روشنایی حیاط بود، گرمای هوا و درماندگی مردم، عین روضه بود و دل من همچنان از نغمه ناله‌های حیدر پَرپَر میزد ڪه بلاخره عمو پرستار مردی را با خودش آورد. نخ و سوزن بخیه دستش بود، اشاره ڪرد بلند شوم و تا دست سمت پیشانی‌ام برد، زن عمو اعتراض ڪرد : _سِر نمیکنی؟ و همین یڪ جمله ڪافی بود تا آتشفشان خشمش فوران ڪند : _نمیبینی وضعیت رو؟ ترڪش رو بدون بیهوشی درمیارن! نه داروی سری داریم نه بیهوشی! و دربرابر چشمان مردمی ڪه ازغوغایش به سمتش چرخیده بودند، فریاد زد : _آمریکا واسه سنجار و اربیل با هواپیما ڪمڪ میفرسته!چرا واسه ما نمیفرسته؟ اگه اونا آدمن، مام آدمیم! یڪی از فرماندهان شهر پای دیوار روی زمین نشسته و منتظر مداوای رفیقش بود ڪه با ناراحتی صدا بلند ڪرد : _دولت از آمریڪا تقاضای ڪمڪ ڪرده، اما اوباما جواب داده تا تو آمرلی باشه، ڪمڪ نمیڪنه! باید ایرانی‌ها برن تا آمریڪا ڪمڪ ڪنه! و با پوزخندی عصبی نتیجه گرفت : _میخوان حاج قاسم بره تا آمرلی رو درسته قورت بدن! پرستار نخ و سوزنی ڪه دستش بود، بالا گرفت تا شاهد ادعایش باشد و با عصبانیت اعتراض ڪرد : _همینی که الان تو درمانگاه پیدا میشه ڪار حاج قاسمِ! اما آمریڪا نشسته قتل عام مردم رو تماشا میڪنه! از لرزش صدایش پیدا بود دیدن درد مردم جان به لبش ڪرده و ڪاری از دستش برنمی‌آمد ڪه دوباره به سمت من چرخید و با خشمی ڪه ازچشمانش می‌بارید، بخیه را شروع ڪرد. حالا سوزش سوزن در پیشانی‌ام بهانه خوبی بود ڪه به یاد ناله‌های مظلومانه حیدر ضجه بزنم و بی‌واهمه گریه ڪنم. به چه ڪسی میشد از این درد شڪایت کنم؟ به عمو و زن عمو میتوانستم بگویم... ادامه دارد.... 💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد ☘ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️ وایت زیبای پدࢪ شھید، از احتࢪام خاص شھید سلیمانے بہ خانواده‌ی شھدا 🌸 سࢪداࢪ زنده است... ما مُࢪدیم...😔💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام زمانم 🌺🌾 با یاد تو میخوابم 😴 در خواب تو را بینم 😍 از خواب چو برخیزم اول توبه یاد ایی ✨💫 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
طلوعیـ⛅️ دوباره است که تو را میخواند عقل و عشــ♥️ـق در رگهای جاریست عقل میگوید برو🚶‍♂ و عشق میخواند ... آنگاه ست که در آغوش معشوق💞 و معبودت جای میگیری سلام برشما شهیدان🌷 که عاشقتان شد و شما را آسمانی کرد. شهدا با نگاهتان ما را هم آسمانی کنید🙏 🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💥 دنیاے مجازے📲 هم میتواند سبب گناه♨️ شود❗️ -یڪ پست اشتباه📱 -یڪ لایڪ❤️ -یڪ ڪامنت⌨ ✴️ میتواند گناهے را برایت ثبت ڪند 👈🏻 مراقب ڪانال وگروه وپیج هایے ڪہ‌ آنها را دنبال میڪنے باش 💢اگر نشر دهنده ے فحشا هستند از آنها خارج شو⚠️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰 | 🔆متولد : ۳۰ شهریور ۱۳۵۵ در شهرری یگان: سپاه تهران-کمیته جستجوی مفقودین 🕊 شهادت :۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۵ 💠محل شهادت : پنجوین عراق 🔻 شهید محمد پازوکی طرودی فرزند داود در تاریخ۳۰ شهریور سال ۱۳۵۵ در شهرری بدنیا آمد. وی دارای دو فرزند دختر و پسر می باشد. ایشان بدون داشتن تحصیلات دانشگاهی و تنها با داشتن دو مدرک فنی و حرفه ای برق و جوشکاری و دنبال کردن شغل تأسیسات در تمام عمر خود توانست دستگاه های بسیاری را اختراع و به ثبت برساند که در راه همین اختراعات که شناخته ترینشان دستگاه استخوان یاب-جسد یاب بود به فیض شهادت نائل گردید. ایشان با تلاش بسیار و هزینه های شخصی این دستگاه را اختراع نمود و در حالی که با گروه تفحص شهدا همراه شده بود در تاریخ ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۵ بر اثر انفجار مین والمری در منطقه پنجوین عراق به درجه رفیع شهادت نائل و پیکر پاکش در گلزار شهدای امامزاده یحیی(ع) سمنان آرام گرفت. روحش شاد و یادش گرامی باد. 🌷شهید محمد پازوکی طرودی🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍رهبر انقلاب: شما ملاحظه کنید نشستند در اندیشکده‌های آمریکا راجع‌به حاج قاسم سلیمانی بحث و بررسی کردند، مفصل! جزو خصوصیاتی که از او ذکر می‌کنند، در بین این خصوصیات؛ متعهد است، با ایمان است. شخصیت‌های ایمانی، وقتی که این ایمان را با عمل، عمل صالح همراه کنند محصولش می‌شود شخصیتی مثل این که قدرت‌های بزرگ او را تحسین می‌کنند، دشمنانش هم او را تحسین می‌کنند. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
پای عشق و جان انقلاب 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📌چگونه به نامحرم نگاه نکنیم📌 💥جوانی ازعالمی پرسید: من جوان هستم ونمی توانم نگاهم را از نامحرم منع کنم...چاره ام چیست ؟⁉️ 📌عالم کوزه ای پر از شیر به اوداد و به اوتوصیه کردکه کوزه راسالم به جایی ببرد و هیچ چیز از کوزه بیرون نریزد و از شخصی هم درخواست کرد او را همراهی کند و اگر شیر را ریخت؛ جلوی همه مردم او را کتک بزند!⁉️ ✔️جوان کوزه راسالم به مقصد رساند و چیزی بیرون نریخت... ☘عالم ازاوپرسید: چند دختر سر راه خود دیدی؟؟ 📌جوان جواب داد: هیچ! فقط به فکرآن بودم که شیر را نریزم که مبادا جلوی مردم کتک بخورم وخوار و خفیف بشوم... ☘عالم گفت این حکایت مومنی است که همیشه خدا را ناظر بر کارهایش می بیند... و از روز قیامت و حساب و کتابش که مبادا در نظر مردم خوار وخفیف شود بیم دارد. 📖آیاانسان نمی داندکه خدا او‌‌ را می بیند!! 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh