eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
7.8هزار ویدیو
211 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
"رمان 💞 ⃣1⃣ دیروز روی میز گوشیشو گذاشته بود که زنگ خورد، دیدم محمدصادقه! نمیدونم با این دختر چکار داره که دست بردار نیست. رها گفت: دلش گیره! کم کم باور میکنه! درسته اخلاق و رفتارش مورد پسند ما نیست، اما پسر بدی هم نیست. خودم با زینب صحبت میکنم. حالاهم اشکهاتو پاک کن که بچه ها و صدرا برسن و ببینن مامان زهرامون گریه کرده، ناراحت میشن. زهرا خانم اشک روی صورتش را با کف دستش پاک کرد و رها صورت مادر را بوسید. زینب سادات از پشت تلفن به سیدمحمد گفت: بالاخره نامه رو داد. قبول کردن به صورت موقت مهمانم کنم برای تهران. امتحانات رو همینجا میدم. ممنون عمو. سیدمحمد گفت: نیاز به تشکر نیست عمو جون! وظیفه منه! میدونی خیلی برام عزیزی! زینب سادات گفت: عمو! سید محمد: جان عمو! زینب سادات: چرا صدات خسته است؟ سیدمحمد: دیشب بیمارستان بودم،خواب بودم زنگ زدی. زبنب سادات شرمنده شد: ببخشید. آخه دکتر فروزش میخواست با خودتون صحبت کنه. سیدمحمد: دشمنت شرمنده عزیزم! اون فروزش شارلاتان هم میخواست من بدونم یکی طلبش هست! تو نگران این چیز ها نباش. داری حرکت میکنی برگردی تهران؟ زینب سادات: نه عمو: باید برم سر خاک بابا مهدی و پدربزرگ، بعدش هم مامان و بابا و باباحاجی! یک سری هم به مامان فخری بزنم. بعدش میام. راستی عمو، اگه وقت کردی، یک وقتی برای ایلیا میذاری؟ سیدمحمد: چی شده مگه؟ زینب سادات: همون احساس تنهایی و اینهاست. شما رو خیلی دوست داره. دیشب شنیدم به محسن میگفت دلم برای عمو محمد تنگ شده. به محسن گفت که عمو بخاطر زینب میاد. میشه یک وقتی بذارید که با ایلیا برید بیرون دوتایی؟ مثل اون وقتا که بابا مامان بودن!؟ صدای سید محمد بیشتر گرفته شد: آره عمو! وقتمو خالی میکنم. شرمنده که حواسم نبود. خدا منو ببخشه که غافل شدم. زینب سادات به میان حرف سید آمد: اینجوری نگو عمو! شرمنده نکن منو از گفتن این حرفها! شما هم کار و زندگی دارید! ایلیا یک کمی حساس شده. سیدمحمد: متانت و حجب و حیای مادرت رو داری! عین مادرت درک میکنی همه رو و این ما رو همیشه شرمنده آیه کرده بود، الان هم شرمنده تو! سلام منو هم به خانوادم برسون. ان‌شاءلله آخر هفته جور کنم بریم سرخاکشون که منم دلتنگم! زینب تلفن را قطع کرد. سرش را به پشتی صندلی راننده تکیه داد و اندیشید چقدر شبیه تو بودن سخت است! مادرم چقدر بزرگ بودی! چقدر بهترین بودی؟! چرا من تلاشت برای بهترین بودن را ندیدم؟ انگار بهترین بودن در ذات تو بود. گویی تو زاده شده بودی تا بهترین باشی! تو بدون تلاش مهربان بودی، بدون کوشش مهربانی می کردی، بدون درنگ بخشش میکردی. تو را خدا جور دیگری آفریده بود. تو را خدا شبیه فرشتگان آفریده بود. تو را خدا برای مهربانی آفریده بود. شبیه تو بودن سخت است مادر. آیه رحمت خدا بودن سخت است. آیه مهربانی خدا بودن سخت است. تو همیشه زیبا ترین آیه خدا بودی. همه خانه رها جمع بودند. جمعی که خیلی کوچک شده بود. امروز سیدمحمد، به دنبال ایلیا آمد. ایلیا غرق در شادی بود. چشمانش برق داشت وقتی به زینب سادات گفت: من و عمو داریم مردونه میریم بیرون! مواظب خودتون باشید. زینب سادات از دیدن شادی تنها دارایی اش، خوشحال بود. سایه و بچه هایش هم آمدند و مهدی هنوز پیش مادرش بود. محسن آنقدر بهانه گرفت که صدرا او را با خود برد تا به ایلیا و سید محمد بپیوندند. جمع خانه زنانه شد. صدای خنده و شادی دوقلوها در خانه پیچیده بود. دخترک کوچک سایه هم تاتی کنان به دنبال برادرانش میرفت و میخندید. زینب سادات از سایه پرسید: زن عمو! مهتاب رو چقدر دوست داری؟ سایه لبخند زد: خیلی زیاد. اصلا حدی براش نیست. تا وقتی خودت بچه دار نشی نمیفهمی. زینب اصرار کرد: حالا یک جوری بگو که بفهمم. سایه به گوشه ای خیره شد: یک جور اتصال نامرئی وجود داره انگار. انگار قلبت سنگین میشه برای بچه ات. وقتی کنارت باشه از نفس کشیدنش هم لذت میبری، وقتی کنارت نیست انگار چیزی گم کردی و قلبت ناسازگار میشه. همه کارهاش برات شیرینه. وقتی دعواش میکنی، خودت بیشتر آسیب میبینی. وقتی آسیب میبینه، بی‌تاب میشی ومیخوای تمام دردهاشو به خودت جذب کنی تا بچه ات در آرامش باشه و دوباره بخنده. 🌷نویسنده:سنیه منصوری ادامه‌ دارد.... ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
12(1).mp3
9.92M
۱۲ 💡عقل؛ قدرت تشخیص حقیقت از غیرِ آن، است! کسی که توانِ تمییزِ حقیقت را دارد؛ خود را برای امور وَهمی و خیالی و حسی، به غم مبتلا نمیکند. @shahidNazarzadeh @Ostad_Shojae
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣سلام امام زمانم❣ در این قرن های فراق،در این سال های دلتنگی چه اشک ها که چکیده به پای آمدنتان...🍃 چه جان های عاشقی که سوخته در هجرانتان...🍃 چه دل های بیقراری که پر و بال زده در اندوهِ غربتتان...🍃🥺 چه چشم های منتظری که مانده در مسیرِ آمدنتان...🍃🥺 چه خدمتگزاران دل نگرانی که تمام عمر برای گسترش نام عزیزتان عاشقانه تلاش کردند و منتظر و مغموم و اشکبار،پر کشیدند...🍃🥺 خدا شما را به ما بازرساند و این فراق جانسوز را به روشنای دلنشین و زیبای ظهورتان پیوند زند...🍃😍 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️پارسال می‌گفتند سال بعد دیگه ایشون وجود نداره و امریکا و اسرائیل ایران را آزاد می‌کنند 💪 امسال نشستن دارن چایی لیوانی میل می‌کنند و موشک‌های جدیدشون را آزمایش می‌کنند! اسرائیل هم ۴۰ روزه مثه خر تو گل گیر کرده که چجور بتوانم سر مار رو لااقل یکم لمس کنم😂 ای آمریکا و ای اسرائیل؛ با آخوندا خصوصا از نوع سید اصلا در نیفتید😉 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
از درون می لرزید و به خود می پیچید. عرق از سر و رویش قطره قطره می چکید. چندبار صدایش زدم. حالت عادی نداشت. انگار توی عالم دیگری بود و صدای ما را نمی شنید. چراغ والر را آوردیم نزدیکش و پتوهایمان را انداختیم رویش. لرزَش، کم نمی شد. توی خواب صحبت می کرد. بچه ها گفتند:«تب کرده و هذیون می گه.» اما حرف هایش به هذیان نمی خورد. این ماجرا چندین شب ادامه داشت. شب های بعد با واکمن و نوار صدایش را ضبط کردیم و گاهی هم می نوشتیم. چندین نوار ضبط کرده و حدود پانصد صفحه کتاب موجود است. ارتباط با عالم دیگر و شهدا شده بود سرگرمی معنوی اش در دل شب. ماهم از این عنایت بی نصیب نبودیم. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
امروز می‌خواهیم از کسی صحبت کنم که همیشه با من است. چند روزی است که عده‌ای فکر می‌کنند که بابای من مرده است اما نمی‌دانند که من هم مثل همه شما پدر دارم و با او حرف می‌زنم و نگاهش می‌کنم و با او بیرون می‌روم و گاهی نیز مثل همه شما با او بازی می‌کنم و البته تنها یک فرقِ کوچکی با شما دارم این است که پدرم عکسی در کنار طاقچه اتاقِ ماست... 🕊🌹 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉پنهانی به امام زمانت کمک میکنی؟.... 👤 استاد:پناهیان کاربه عشق 💐اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
حاج عباس همیشه دائم الوضو بود و روزهای دوشنبه و چهارشنبه را حتما روزه می‌گرفت. نماز شبش به خصوص در سالهای آخر حیاتش ترک نمی‌شد و همواره با گریه و تضرع همراه بود. می گفت: چقدر باید سر خود را به دیواره این دنیا بکوبم تا از این زندان خلاص شوم و به جایگاه ابدی خود بپیوندم؟ واقعا زندگی برایم مشکل شده، فقط یک آرزو در وجودم موج می‌زند و آن عشق به شهادت است. 🌹 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh