فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 حجاب یعنی احساس مسئولیت در قبال جامعه
🔹 حجت الاسلام پناهیان در مراسم یادواره #شهیده_فائزه_رحیمی:
◇ شهید یعنی کسی که پای احساس مسئولیت جان میدهد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 نوحه خوانی حماسی شهید حاج عادل رضایی
در مناطق عملیاتی راهیان نور جنوب
و ابراز ارادت او به رهبر معظم انقلاب
#شهید_عادل_رضایی
از شهدای راهیان گلزار شهدای کرمان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
📌 شهیدی که جوانی را از چوبه دار نجات داد
🔷️ جوان نوزده ،بیست ساله ای که متعلق به یکی از خانواده های سرمایه دار شهر بود به جرم عضویت در سازمان مجاهدین خلق و احتمالا حمل اسلحه به اعداممحکوم شده بود.
◇ ًُُپدر پیرش هر کسی را لازم بود بیند دیده بود که کاری کنند و جوانش را از اعدام نجات دهند.
◇ نمی دانم چه کسی آدرس آقا جلال را داده بود.گفته بود برو پیش جلال. این با بقیه فرق دارد.
◇ جلال را پیدا کرد.حرفهایش را با ناامیدی زد و رفت.
◇ جلال به زندان رفت تا پسر جوان را ببیند. ساعتها با او صحبت کرد.
◇ اطمینان پیدا کرد که او تحت تاثیر فضای روانی قرار گرفته است و حالا به اشتباهش پی برده، رفت پیش دادستان متقن و محکم استدلال آورد تا دادستان راضی شد حکم را لغو کند.
◇ جلال نگاه متفاوتی داشت. معتقد بود خیلی از جوانانی که دچار محاسبات اشتباه شده اند را اگر برایشان استدلال آورده شود با آنها صحبت شود به اشتباهشان پی می برند.
◇ جلال معتقد بود این جوانان سرمایه های آینده این مملکت هستند و نباید به راحتی آنها را نادیده گرفت و تا جایی که امکان دارد تلاش کرد که جذب شوند.
◇ پیرمرد بعد از نجات پسرش به همراه او به خانه جلال آمد و گفت : آقا جلال تو زندگی فرزندم را نجات دادی بگو چگونه برایت جبران کنم؟!
🔻 آقا جلال پاسخ داد. چیزی نمی خواهم جز شهادت. دعا کن شهید شوم
#سردار_شهید_جلال_کاوند
فرمانده تیپ ۱۴۵ مصباح الهدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#یاد_ایام | اصحاب آخرالزمانی سیدالشهداء
ياران ز قيد و بند علائق رها شدند
مانديم و خاطرات کهن در کنار ما
ما را به بزمگاه محبت گذر نداد
همراه خيلِ سوختگانش نگارِ ما...!
دیماه ۱۳۶۵
عراق ؛ شرق بصره
عکاس: احسان رجبی
#وداع_یاران
#کربلای_پنج
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
یاد خدا ۸.mp3
11.08M
مجموعه #یاد_خدا ۸
#استاد_شجاعی | #استاد_میرباقری
✘ حد پایین، و حد بالای «ذکر» چقدر هست؟
من چقدر باید «اهل یاد» باشم؟
اصلا «یاد» به چه معناست؟
@ostad_shojae | montazer.ir
@shahidNazarzadeh
سلام علیکم
در شب شهادت امام هادی علیه السلام و در جوار حرم آقا علی بن موسی الرضا دعای گوی همه دوستان بزرگوارم در کانال شهید نظرزاده هستم.🏴🏴🏴
#رمان_ادموند
#پارت_چهارم🌹
دو هفتهای از آن حادثه غریب، سپری شده و کمی اوضاع زندگی به حالت عادی بازگشته بود. یکشنبه سرد و بارانی، کلیسای محله چندان شلوغ نبود و همین تعداد اندک هم کم کم در حال متفرق شدن بودند. ادموند در یک ردیف نیمکت تنها نشسته و به مجسمه مصلوب حضرت مسیح نگاه میکرد. حوصله رفتن به خانهاش را نداشت، احساس تنهایی کُشندهای سراسر وجودش را در برگرفته بود، تجربه بی سابقه انزوا و دوری.
اغلب اوقات روز، وقت و بی وقت به یاد آن دختر میافتاد. توان فکر کردن به آن روز و آن حادثه را نداشت، چهره خونین آن دختر که به یادش میآمد، حس ترس و وحشت حاکم در رؤیاهایش بر او غالب میشد. این دختر همان بود، همان چشمهای براق و درخشان که به او نگاه میکرد، حتی زمانیکه به سختی باز شده بود! خودش بود اما وجه اشتراک این دو را نمی فهمید.
ادموند عزیز، حالت چطوره پسرم؟
رشته افکارش از هم پاشید، برگشت و پدر فیلیپ را بالای سرش دید که دستش را بر روی شانه او گذاشته و با صمیمیت خاصی فشار میداد. خواست از جایش بلند شود که کشیش اجازه نداد و در کنار او نشست...
📚 رمان #ادموند تالیف آمنه پازوکی
🌱با ادموند همراه باشید تا ابعاد جدید و جذابی از این زندگی عجیب روشن شود...
#رمان_مهدوی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#رمان_ادموند
#پارت_پنجم❄️
آن شب بالای پل لندن تصمیم مهمی گرفت و باعجله خود را به خانه رساند. پلهها را دو تا یکی بالا رفت و وقتی وارد آپارتمانش شد به سمت اتاق کارش دوید، پشت میز نشست و نامهای نوشت:
«الیزابت عزیز؛ وقتی این نامه را میخوانی بین من و شما همه چیز تمامشده. تا آنجا که من متوجه شدم شما هم قلباً تمایلی به ادامه این رابطه ندارید، پس بهتر است هر چه زودتر راه زندگی را از هم جدا کرده و بیشتر از این مانع پیشرفت یکدیگر نشویم. دوران خوش باهم بودنمان خیلی خیلی کوتاه و زودگذر بود. شاید از ابتدا برای با هم بودن عجله کردیم و بدون آشنایی کافی همدیگر رو پذیرفتیم درحالیکه فرسنگها بینمان فاصله بود.
حلقه نامزدیِمان را به نشانه پایان روابط همراه نامه پس میفرستم در ضمن به بازگرداندن پولهایی که به عنوان قرض از من گرفتید، نیازی نیست. پس نگران بِدهیتان نباشید. برایت آرزوی زندگی خوبی دارم»...
فِریا باحالتی ملتمسانه به ادموند گفت: خواهش میکنم پیداش کن تا دیر نشده پیداش کن و نذار اونجا بمیره.
- عمه جان، از دست من چه کاری برمیاد؟! من که اصلاً نمیدونم اون به کدوم یکی از این گروههای افراطی پیوسته که ردی ازش بتونم دنبال کنم! متأسفم اما واقعاً شانس پیدا کردنش کم و تقریباً غیرممکنه.
- شاید به کمک آرتور و سازمان امنیت بشه ردی ازش پیدا کرد! ویلیام درحالیکه این جملات را میگفت وارد اتاق شد، در جریان همه ماجرا واقع شده بود.
- اما سازمان امنیت به این راحتی با ما همکاری نمیکنه، پدر! مگر اینکه شما تصمیم گرفته باشید از نفوذ سناتور سایمون کمک بگیرید.
- به نظر تو اشکالی داره؟! پدر با نگاهی پرسشگرانه سرخود را به سمت او برگرداند و ادامه داد: تنها کسی که میتونه از نفوذش استفاده کنه تا شاید بتونیم ردی از لوگان بگیریم فقط سایمونه! چون درنهایت حتی اقدام از طریق اسکاتلندیارد و پلیس بینالملل باز هم به سازمان امینت ملی ختم میشه که سد بزرگی خواهد بود...
در یکی از روزها، از صبح زود بعد از صرف صبحانه به کتابخانه پناه برده و سراغ یکی از انجیلهای چهارگانه رفته بود، در آنجا به آیه ای رسید که برایش بسیار جالب بود؛ «زلزلههای عظیم در جایها و قحطیها و وَباها پدید میآید و چیزهای هولناک و علامات بزرگ از آسمان ظاهر خواهد شد... اورشلیم پایمال خواهد شد تا زمانهای امتها به انجام رسد و در آفتاب و ماه و ستارگان علامات خواهد بود و بر زمین تنگی و حیرت برای امتها روی خواهد نمود...»،
«دلهای مردمان ضعف خواهد کرد از خوف و انتظار آن وقایعی که بر ربع مسکون ظاهر میشود و آنگاه پسر انسان را خواهند دید که بر ابری سوار شده با قوت و جلال عظیم میآید»
هر کلمهای که جلو میرفت لحظه به لحظه آن خواب برایش زنده میشد، چطور ممکن بود؟ این جملات از چه زمانی صحبت میکرد که اینقدر به خوابهای او نزدیک بود! چرا ادموند این وقایع را در خواب میدید؟ از تعجب مات و مبهوت بود که پدرش وارد شد.
- ادموند، تو هنوز اینجایی؟
- بله پدر، با من کاری دارید؟!
- خب کار خاصی که نه پسرم! فقط اگه یادت باشه مادرت از دخترعمه فِریا دعوت کرده که برای تعطیلات پیش ما بیاد اما چون این چند روز برف زیادی باریده، سفرش به تأخیر افتاده و همینالان رسیده، بهتره هر چه زودتر کارتو اینجا تموم کنی و بِری پیشش....
تالیف: #آمنه_پازوکی
📌با ادموند همراه باشید تا ابعاد جدید و جذابی از این زندگی عجیب روشن شود...
#رمان_مهدوی🌱
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهدا با معرفتند
پا که در مقتلشان گذاشتی قسمشان بده به رفاقتشان؛
و یقین کن حاضرند باز هم جان بدهند
تا تو جان بگیری
📎از شهدا بخواه تا دستت را بگیرند..
🌹 شــبــتــونـــــ 🕊 شـــهــدایـــی 🌹
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#سلام_امام_زمانم✋
✨صدای آمدنت را به گوش ما برسان
زمان غیبت خود را به انتها برسان...
✨نگاه نافذ خود را بر این گدا انداز
برای درد نهفته کمی دوا برسان...
✨اگرچه بهر ظهورت نکرده ام کاری
بیا و بر لب ما فرصت دعا برسان...
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#لَـیِّنقَـلبیلِوَلِیِّاَمرِک
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
نهج البلاغه
حکمت 14 - نتیجه بى مهرى نزدیکان
وَ قَالَ عليهالسلام مَنْ ضَيَّعَهُ اَلْأَقْرَبُ أُتِيحَ لَهُ اَلْأَبْعَدُ🌹🍃
و درود خدا بر او، فرمود: كسى را كه نزديكانش واگذارند، بيگانه او را پذيرا مىگردد
🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔹میگفت:
اگر بعد از من میخواهید راه بنده را ادامه دهید و روح من از شما راضی و خوشنود باشد همیشه در خط اسلام و در خط ولایت فقیه که همان خط اسلام است حرکت بکنید.
همیشه در این راه کوشا باشید تا دهها هزار شهیدی که داده ایم راهشان را ادامه دهیم."
📌شامگاه ۲۴ دی ماه ۱۳۶۵ - شهادت محمد عبادیان، مسئول تدارکات و پشتیبانی لشکر ۲۷ محمد رسول الله(ص)
#کربلای_پنج
#یادشهداباصلوات
#شهیدمحمدعبادیان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔶 اعتکاف دانشآموزی مسجد المنتظر «عج» و نامدرسه پیشرفت
▪️ویژه دانشآموزان پسر
مقطع ششم ، هفتم ، هشتم ، نهم
▫️زمان:۵ بهمن لغایت ۷ بهمن
▫️مکان: مسجد المنتظر عج استاد یوسفی 24 طبقه فوقانی ، نامدرسه
🔷هزینه ثبت نام: ۲۵۰ هزار تومان
📍با مجوز آموزش و پرورش برای حضور دانش آموزان عزیز (#گواهی_غیبت)
| آیدی و شماره تماس جهت ثبتنام |
▫️ @Malvandi_ali
▫️ ۰۹۳۳۸۲۹۳۸۵۰
انتهای ثبتنام تا #ظرفیت_پنجاه_نفر
📍 مسجد متفاوت المنتظر را دنبال کنید
✋ @Almontazar_Mashhad
خاطره ای از هم دانشگاهی شهید بزرگوار شهید فائزه رحیمی 🥺💔
خیلی دختر آرومی بودن
و در عین حال شوخ طبع
هیچ وقت کسیو از خودشون نمیرنجوندن
با فائزه رفته بودیم خرمشهر
۳ نفر بودیم اتاق مون با هم یکی بود
من و اون یکی دوستم همیشه موقع حاضر شدن دیر میکردیم
فائزه همیشه اولین نفر حاضر بود
وایساده بود دم در میگفت بچه ها زود بیاید
بخاطر ما همیشه آخرین نفر میرفتیم پایین
بهش میگفتیم فائزه تو برو ما میایم. ولی اصلا بدون ما نمیرفت. زیاد هم چیزی نمیگفت. با شوخی همه رو رد میکرد
آخرش هم زودتر از ما حاضر شد بدون ما رفت و شهید شد :)
دیگه خودتون تصور کنین که چجوری بودن که به درجهی شهادت نائل شدن
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
📎نماز اول وقت
شهید🕊
🌷از شهید صیاد شیرازی سوال کردند رمز موفقیت شما در زندگی چه بود؟ گفت: من هر موفقیتی در زندگی به دست آوردم از نماز اول وقتم بود…
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴سمی که حتی پوست و استخوان و خون حضرت هادی علیه السلام را مسموم کرد...
▪️استاد انصاریان
#شهادت_امام_هادی🏴
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ امام هادی علیه السلام:
🔷 هر که بر طریقِ خداپرستی محکم و استوار باشد، حتی اگر مصیبتهایِ دنیا او را تکهتکه کنند و پراکنده سازند، بر او سبک میآید.
📚تحف العقول، ص۵۱۱
🏴 #شهادتِ_امام_هادی علیه السلام تسلیت باد.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh