ماهِ رمضان را؛
خدا وثیـقہ گذاشت!
برای آزادیِ من؛
ازبنـدشیطان...
بعد از ایـن؛
روزگارِمـن چـہ میشـود...؟!
#يا_غياثَ_من_لا_غياثَ_لَہ
#ماه_مبارک_رمضان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
بسم الله الرحمن الرحیم
✍استغفار زشتی را پاک میکند!
🔹هروقت فکر کردی و از خودت زشتی دیدی استغفار کن، که زشتی را پاک میکند. وقتی زیبایی دیدی بر پیامبر و آلش صلوات بفرست، که زیبایی را زیاد میکند.
▪️حاج اسماعیل دولابی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💠شب ۲۱ ماه رمضان سال ۹۰ به همدان آمد، شب احیا بود.
من و محمد ساعت یک و نیم رفتیم به مادربزرگش سر زدیم. کمی طول کشید، گفتم : احیا دیر نشود، گفت: مادر احیای من تویی، من به خاطر تو آمدم همدان.
تنم لرزید، پیش خودم گفتم : محمدم شهادتش نزدیک است💔
ساعت دو من را گذاشت خانه و رفت احیا و با همه دوستانش هم خداحافظی کرد.
آن شب هم ظرفهای افطاری را شست و هم ظرفهای سحری را، اذان صبح🌱 را که می گفتند، وقتی در صورتش نگاه کردم فهمیدم که این پسر ماندنی نیست...
🎙راوی: مادر شهید
#شهیدمحمدغفاری🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💫انگار توانش بعد از جانبازی
دوبرابر شده بود
مادر شهید خرازی از خبر جراحت پسرش روایت میکرد: "دست حسین در عملیات خیبر قطع شد؛ وقتی این خبر را شنیدم از هوش رفتم؛ توی بیمارستان یزد به دیدارش رفتم؛ گفتم «حسین، نکنه من بمیرم و تو را دیگر نبینم؟» و حسین گفت «نه مادر انشاءالله عمر طولانی داشته باشی». بعد گفت «مامان، طاقت داری دست مرا ببینی»؛ گفتم «مگه چیشده»؛ دکمههای پیراهنش را که باز کردم گفتم «حسین! پس دستت کجاست؟» و دوباره از هوش رفتم. فکر میکردم حالا که یک دست ندارد، دیگر نمیتواند هچ کاری انجام دهد؛ اما انگار توانش بعد از جانبازی دو برابر شده بود؛ همه کارهایش را خودش انجام میداد، کاری کرد که من هیچ وقت احساس نکردم او یک دست ندارد."
شهید#حسین_خرازی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌱شهید امیر عشقی قوچانی:
مادر و پدرم و خانواده عزیزم عیدتان پیروز؛ ولی این عید، عید ما نیست. روزی که اسلام به پیروزی نهایی برسد عید نوروز ماست. پدر و مادرم هدف شهدا تحقق اسلام بود و با خون شهدا انقلاب تقویت می شود و هر روز که اسلام پیروز شد عید نوروز ماست که پرچم اسلام بر فراز بیت المقدس به اهتزاز درآید.
#شهیدانه 🕊
#عید_نوروز
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 وصیت تیمسار خلبان شهید حسین خلعتبری در مورد محل دفن پیکرش
🔹 خلبان شهید خلعتبری (از خلبانان عملیات کمان ۹۹، مروارید و حمله به اچ سه) درباره محل خاکسپاری خودش بعد از شهادت می گوید:
◇ در شهسوار کوهی است که قبلا مبارزان ایرانی علیه روسیه روی آن میجنگیدند؛ اگر روزی مُردم، آنچه از من باقی ماند حتی اگر ذرهای از گوشت بدن من بود، بالای آن دفن کنند، شاید روح من یک روزی پاسدار این کشور باشد.
🔹یکم فروردین سالگرد شهادت حسین خلعتبری، شهیدی که از پای سفره هفت سین رهسپار شهادت شد.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکی از زیباترین مداحی ها ویژه وفات حضرت خدیجه (س)🖤
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
و سلام بر او که می گفت :
«خدایا عشق به انقلاب اسلامی و رهبر کبیر
انقلاب چنان در وجودم شعلهور است که اگر
تکه تکهام کنند و یا زیر سختترین شکنجهها
قرار گیرم او را تنها نخواهم گذاشت»
#شهید_ابراهیم_هادی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱تا حالا به معنای فرج در و عجل فرجهم فکر کردیم..؟!👌
#علامه_حسن_زاده_آملی
#امام_زمان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
در یک جلسه ای قرار بر آن شد که در آموزش نیروهای سوری جدیت بیشتری بخرج بدیم. آقا سید به رضا گفت: آقا رضا شما باید کاری بکنید که بچه های سوری در بحث تخریب ماهر بشوند. رضا هم در پاسخ اینگونه گفت: آقا سید من کاری میکنم که بچه های سوری بتونن با کش شلوارشون چاشنی و فیتیله درست کنند.
#شهید_رضا_کارگربرزی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
حسین به ذکر الهی برقیه خیلی اعتقاد داشت میگفت تا گرهای به کارتون افتاد
یه تسبیح بردارید و بگید :
الهی برقیه خدا حتما به سه ساله ارباب نظر میکنه و مشکلتون حل میکنه 💔:)
#شهید_حسین_معزغلامی 🌹
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
-رفیقشمیگفت: گاهیمـیرفتیهگوشهیِخلوت، چفیهاشرومیکشیدرویِسـرشتوحالتِسـجدهمـیموند . .! بهقولِمعروفیهگوشـهای خداروگیرمیآورد . .(:
#شھید_مصطفی_صدرزاده
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀 ما برا شهادت نمیریم که!
🥀 برا خدا میریم، هرچی خدا بخواد
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌱
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
وَ لاتَحسَبَن الذين قُتلوا
فی سَبيل الله أمواتًا ....
شهدا زنده هستند و نزد پروردگارشان
در سفره رزق خدایی روزی میخورند..!
#شهید_حاج_احمد_کاظمی
#لحظات_سبز_افطار
#التماس_دعا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌴🌹🌴🌹🌴🌹🌴
📝#بند_67استغفار امیرالمؤمنین (علیهالسلام)
(از استغفار 70 بندی امیرالمؤمنین "علیه السلام")
🌴اَللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُکَ لِکُلِّ ذَنْبٍ حَمَلَنِی عَلَى الْخَوْفِ مِنْ غَیْرِکَ أَوْ دَعَانِی إِلَى التَّوَاضُعِ لِأَحَدٍ مِنْ خَلْقِکَ أَوِ اسْتَمَالَنِی إِلَیْهِ الطَّمَعُ فِیمَا عِنْدَهُ أَوْ زَیَّنَ لِی طَاعَتَهُ فِی مَعْصِیَتِکَ اسْتِجْرَاراً لِمَا فِی یَدِهِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِحَاجَتِی إِلَیْکَ لَا غِنَا لِی عَنْکَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ
بارخدایا! و از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که مرا واداشت که از غیر تو بترسم، یا مرا به تواضع کردن پیش یکی از مخلوقاتت کشانید، یا به طمع آنچه نزد او بود به سوی او مایل شدم، یا چون پیرویاش را در معصیت تو برای من زینت و جلوه داده بود مرتکب شدم، در حالی که میدانم همواره به تو محتاجم و هرگز از تو بینیاز نیستم. پس بر محمد و آل محمد درود و رحمت فرست و اینگونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان
🌴🌹🌴🌹🌴🌹🌴
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#صوت_الشهدا | 🎙
اگر در ماه مبارک رمضان خواب روزه دار عبادت است در جبههها نیز اینچنین است. ماه رمضان در جبهه ها.
🎙 #شهید_سید_مرتضی_آوینی🌹
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💠 بزرگترین برکت #ماه_رمضان، پیراستن و دور کردن یا کاستن آلودگیها از جانمان و از خلقیاتمان است...اگر ماه رمضان بیاید و بگذرد و اخلاقِ ما همان اخلاق ناپسندی باشد که داشتیم، ماه کم برکتی برای ما بوده است!
#شهید_بهشتی 🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
ماییکه ادعاۍ سربازی امام زمان (عج) را داریم باید حرکات و سکنات ما طورۍ باشد که آقا ما را به سربازۍ خویش قبول فرماید و ما افتخار بودن در لشکر امام زمان (عج) را داشته باشیم
#شهید_حبیب_الله_نمازیان🌱
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
♥بسم الله الرحمن الرحیم♥
قسمت چهل و هشت رمان ناحله
تاساعت دوازده شب فیکس طبق برنامه درس خوندم .
خواستم از جام پاشم که احساس سرگیجه کردم.
دیگه این سرگیجه هاے بیخودو بے جهت رو مخم رژه میرفت.
چشامو مالوندمو رفتم سمت دسشویی.
به صورتم آب زدم و بعدش دراز کشیدم رو تخت.
چرا اخه این همه حالِ بد؟
دلم میخواست چند ماهِ اخرو فقط به درسام فکر کنم نه هیچ چیز دیگه.
به مامانم اینا هم گفته بودم که نه دیگه باهاشون جایے میرم و نه دیگه کسے باید بیاد خونمون.
ساعتمو کوڪ کردمو گذاشتمش بالا سرم.
یه چند دقیقه بعدازخوندن آیت الکرسے خوابم برد .
_
با شنیدن صداے زنگ ساعت از خواب پریدم.
کتابا و وسایلمو جمع کردمو ریختم تو کوله.
رفتم سمت اشپزخونه و یه سرے خوراکے برداشتم.
یه لباس خیلے ساده پوشیدم با یه مقنعه مشکے .
کولمو گذاشتم رو دوشم.
واسه مامان یادداشت نوشتم که میرم کتابخونه ے مسجد و چسبوندم رو در یخچال تا نگران نشه.
نمیخواستم بیدارش کنم و مزاحم خوابش بشم. اینجور که معلوم بود ساعت یڪ یا دوے شب رسیده بودن خونه و خیلے خسته بود .
بنداے کفشمو بستم و راهے مسجد شدم.
دیگه برنامه ے هر صبحم همین بود
چون ایام عید بود و کتابخونه ها بسته بودن مجبورا میرفتم اونجا.
با اینکه خونمون خلوت بود و اغلب کسے نبود ولے با این وجود فضاے اتاقم حواسمو پرت میکرد .
بابا اینا با عمورضا برنامه چیده بودن واسه سیزده بدر برن تله کابین.
با اصرار زیاد موفق شده بودم باهاشون نرم.
احساس بهترے داشتم که ایندفعه حرفم به کرسے نشسته بود .
کتاب به دست رو کاناپه نشستم و تلویزیونو روشن کردم
رفتم سمت تلفن خونه و واے فایِ بدبختو که به خاطر من دو هفته بود کسے به برقش نزد و وصل کردم و گوشیمم از تو چمدون قدیمے مامان برداشتم میخواستم ببینم محمد کجا میره امروز.
یه چند دقیقه طول کشید تاگوشیم روشن شه.
فورا اینستاگراممو باز کردم ببینم چه خبره.
طبق معمول اولین کارم این بود.
پیج محمدو باز کردم و صبر کردم
پست اخرش یه فیلم بود
صبر کردم تا لود شه
یه چند دیقه گذشت که لود شد.
دقت که کردم دیدم ریحانه و شوهرشن که دارن راه میرن و محمد یواشکے از پشت ازشون فیلم گرفته.
صدا رو بیشتر کردم .
میخندید
خندش شدت گرف گف
(دو عدد کفترِ عاشق هستند که حیا ندارن.
خدایآ اللهم الرزقنا ....)
و دوباره خنده !!!
از خندیدنش لبخند زدم.
چه صداے دلنشینے داشت این پسرر!
چقد قشنگ حرف میزد. دلم چقدر تنگ شده بود واسه لحنش.
پاشدم رفتم از تو کابینت برا خودم اجیل ریختم تو کاسه.
شکلاتامونم اوردم
از تو یخچال لواشکارو هم که مامان قایم کرده بود برداشتم.
نشستم جلو تلویزیون.
کانالا رو بالا پایین کردم که یه فیلم جالب پیدا شد.
پسته ها رو دونه دونه باز کردم و ریختم تو کاسه جداگونه .
بادوما روهم جدا کردم.
مشغول خوردن تخمه ژاپنے شدم.
اصن یه احساس مادرونه بهشون داشتم.
نیست که هیچکس به خاطر سخت بودن خوردنش بهشون نگاه نمیکرد ، من دلم میسوخت براشون.
از طرف دیگه هم عاشق تجربه کردن چیزاے سخت بودم.
با همت فراوان و سخت کوشے شروع کردم به بازکردنشون.
تخمه ژاپنے نسبت به بقیه ے چیزا مث بسته و بادوم کمتر بود چون خورده نمیشد مامان کم میخرید ازش.
تموم ڪ شد رفتم سراغ بقیه چیزا و هوار شدم سرشون.
بعدش لواشکمو باز کردم و خوردمش.
هے فیلم میدیدم و هے میخوردم .
از جام پاشدم و ظرفا رو بردم تو آشپزخونه .
بے حوصله تلویزیون و خاموش کردم.
شکلاتا رو گذاشتم تو جیبم و کتابمو برداشتم برم بالا که بازم سرم گیج رفت.
سعے کردم تعادلمو حفظ کنم .
آروم رو زمین دراز کشیدم و مشغول تست شدم.
غروبِ هوا منو به خودم اورد.
با عجله رفتم پایین ترسیدم مامان اینا زود بیان برا همین گوشیمو گرفتمو با عجله اومدم بالا.
دوباره صفحه اینستاگراممو باز کردم.
تنها جایے که میتونستم یه خبر از حالِ محمد بگیرم همون جا بود.
مردم عاشق میشن میرن کافه کافے میکس کوفت میکنن به عشقشون خیره میشن از حالشون خبردار .
من خیلے همت کنم گوشیمو بگیرم دستم پیج طرفمو چڪ کنم.
یه پست دیگه گذاشته بود
داشت سبزه گره میزد
زیرش نوشته بود
(ان شالله امسال سالِ ظهور آقا امام زمان باشه.
ان شالله همه مریضا شفا پیدا کنن
ان شالله همه جوونا خوشبخت بشن
ان شالله منم حاجت دلیمو بگیرم
و والسلام.)
حاجتِ دلی؟
کسیو دوس داره ؟
ناخوداگاه اشڪ از چشام جارے شد.
خو چ وضعشه حاجت دلے چیه اه.
تو حال خودم بودم که عکس یه بچه پست شد
چقدر پست میزاره اه
دقت کردم
عکس یه نے نے ناز بود تو بغلش.
چون چهرش مشخص نبود از لباسش فهمیدم خودشه همونے بود که دفعه ے اول تنش بود.
(هدیه ے 14 روزه اے که خدا روز تولدم بهم داد.
برا اولین بار عمو شدنم مبآرک!
داداشم بابا شدن شمام مبارڪ باشه
سیزده بدر کنار این مموشک....!
ان شالله پدر شدن خودمون و تبریڪ بگیم )
عهههه پسره
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
♥بسم الله الرحمن الرحیم ♥
قسمت چهل و نهم رمان ناحله
رفتم تو تلگرامم .
بازش که کردم دیدم طومار طومار ازین و اون پیام دارم.
اول پیاماے ریحانه رو باز کردم و عمه شدنشو تبریڪ گفتم.
در جواب بقیه حرفایے که زده بود هم گفتم
_ن بابا درس نمیخونم که.
همون لحظه مصطفے پیام داد.
+شما نیومدے میخواستے درس بخونے دیگه نه !!!!؟
بے توجه بهش پروفایل ریحانه رو که باز کردم دیدم عکس محمد و شوهرشو گذاشته!
نفس عمیق کشیدم و یه لبخند زدم.
بهش پیام دادم
_چقدر دلم برات تنگ شد .
مرسے باوفا!!
چقد بهم سر میزنی...
به دقیقه نکشید جوابمو داد
+به به چه عجب خانوم دو دیقه از درس خوندن دست کشیدن
_ن بابا درس کجا بود
استیکر چش غره فرستاد
_اها راستے جزوه رو نوشتی؟
+اره نوشتم
چند بار میخاستم بیارم برات ولے تلفنت خاموش بود
(دلم میخواست دوباره برم خونشون محمدُ ببینم)
_عه خب ایرادے نداره خودم میام میگیرم ازت.
+نه دیگه زحمتت میشه...
اگه ادرس بدے میارم برات
_خب تعارف که نداریم. من فردا یه کارے نزدیکاے خونتون دارم.
اگه تونستم یه سر میام پیشت ازت میگیرم جزوه رو.
راستے نے نے تون کجاست عمه خانوم؟
استیکر خنده فرستادو
+خونه ننش بود الان خونه ماست.
_عه اخ جون پس حتما میام خونتون ببینمش.
(اره چقدر هم که واسه نے نے میرم!!)
اروم زدم رو پیشونیم.
مشغول حرف زدن با ریحانه بودم که مصطفے دوباره پیام داد
+جوابمو نمیدی؟؟؟
رفتم پے ویش
_مصطفے بسه.
به مامانم بگو زودتر بیاد خونه حالم بده سرم گیج میره.
+عه سلام .
چرا ؟
_نمیدونم.
+میخواے من بیام؟
_نه نمیخام. فقط زودتر به مامانم بگو.
گوشیمو خاموش کردمو رفتم پایین واے فایم از دوشاخه کشیدم.
تو فکر این بودم که فردا چجورے برم.
چے بپوشم یا که مثلا با کے برم!!
اصن باید کادو ببرم براشون؟!
یا ن!!!
بد نیست؟!نمیگن به من چه ربطے داشت؟.
واے خدایا کلافم چقدر. خودت نجاتم بده از این حالِ بد.
از رو کشوم مفاتیح کوچولومو برداشتمو دعاے توسل خوندم.
به ساعت که نگاه کردم تقریبا 8 بود.
پتومو کشیدم رومو ترجیح دادم به چیزے فکر نکنم.
ولے جاذبه ے اسمِ محمد که تو ذهنم نقش بسته بود این اجازه رو نمیداد...
این چه حسے بود که تو دلم افتاده بود فقط خدا میدونست و خدا .
رو دریاے افکارم شناور بودم که خوابم برد.
__
واسه نماز که بیدار شدم مامانو دیدم که نشسته رو مبل .
سریع رفتم سمتش.
_سلام مامان خوبی؟
+صبح بخیر. اره
چیشدے تو یهو دیشب گفتے حالت بده؟!
_واے مامان نمیدونم چند وقته مدام سرم گیج میره اصلا نمیدونم چرا.
اوایل گفتم خودش خوب میشه ولے الان بیشتر شده .
به خدا حالم بهم میخوره!
یه کارے کن خواهش میکنم.
+نکنه چشات ضعیف شده؟
_ها؟ چشام؟ واے نمیدونم خدا نکنه.
+باشه امروز پیش دکتر مهدوے برات نوبت میگیرم چشاتو معاینه کنه.
_عه؟امروز؟بیمارستان نمیرین؟
+نه نمیرم.
دیشب مریم خانوم اینا خیلے گفتن چرا نیومدے .
کچلم کردن.
_اه مامان اصلا اسم اینا رو نیار .
+چته تو دختررر؟؟پسره داره برات میمیره تو چرا خر شدے ؟؟
کلافه از حرفش رفتم سمت دسشویے وضو بگیرم که ادامه داد
+اصلا تو لیاقت این بچه رو نداری. .برو گمشو خاڪ به سر
_اهههه شمام گیر دادین اول صبحیااا.
وضومو که گرفتم نمازمو خوندم .
رو تختم نشستم و گفتم تا حالم خوبه یه چندتا تست بزنم.
همین که کتابمو باز کردم محوش شدم.
با اومدن مامان به اتاقم از جام پریدم.
+پاشو لباس بپوش بریم دکتر
_چشم
یه مانتوے بلندِ طوسے با گلاے صورتے که رو سینش کار شده بود برداشتم که تا پایین غزن میخورد.
یه شلوار کتان مشکے راسته هم از کشو برداشتم و پام کردم.
روسرے بلندمو برداشتم و سرم کردم و نزاشتم حتے یه تار از موهام بیرون بزنه.
موبایلمو گذاشتم تو جیب مانتوم که چشم به زنجیر طلایے که عیدے گرفتم خورد.
خواستم پرتش کنم تو کشو که یه فکرے به سرم زد. گذاشتمش تو جعبشو انداختمش تو کیفِ اسپورتم.
از اتاق رفتم بیرون که دیدم مامان رو کاناپه نشسته و منتظر منه.
با دیدن من از جاش پاشد و رفت سمت در
منم دنبالش رفتم.
از تو جا کفشے یه کفش اسپورت تخت برداشتم و پام کردم.
دنبالش رفتم و نشستم تو ماشین.
تا برسیم یه اهنگ پلے کردم.
چند دقیقه بعد دم مطب نگه داشت...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید مهدی زین الدین:
هرگاه #شب_جمعه شهدا را یاد کنید
آنها شما را نزد اباعبدالله (ع) یاد می کنند🥀
یادکنیم شهدا را با ذکر صلوات و فاتحه
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
یاد خدا ۴۳.mp3
10.81M
مجموعه #یاد_خدا ۴۳
#استاد_شجاعی | #استاد_عالی
※ من تا تصمیم میگیرم گناهی رو بذارم کنار،
یا اخلاق زشتی رو ترک کنم،
اتفاقاً بدتر میشه و میفتم توی چنگ همون گناه و بیشتر فرو میرم!
این اتفاق واقعیه یا توهم منه؟
راه حل چیه؟
@shahidNazarzadeh
@ostad_shojae | montazer.ir
4_6008133882409390170.mp3
10.63M
مجموعه #یاد_خدا ۴۴
#استاد_شجاعی | #استاد_فرحزاد
√ شما برای مرگ چقدر آمادهاید؟
اگر بگویند صبح فردا از دنیا میروید، در شما چه حالتی ایجاد میشود؟
آمادگی در هر لحظه یعنی چه؟
چطور میشود هر لحظه برای این اتفاق آماده بود؟
@shahidNazarzadeh
@ostad_shojae | montazer.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری | #استاد_شجاعی
هشدار جدی به شما که بخاطر اشتباهات فامیلت باهاش قطع ارتباط کردی!
منبع: خانواده آسمانی جلسه ۲۳۲
@ostad_shojae | montazer.ir
@shahidNazarzadeh