شهیدی که دهان خود را پر از گِل کرد تا مبادا صدای نالهاش موجب لو رفتن مَعبر شود:
✍🏻برای شروع عملیات کربلای ۴ به آبادان منتقل شدیم و به عنوان غوّاصان خط شکن به خط دشمن زدیم؛ به هر ترتیبی بود خط دشمن را شکستیم و پاکسازی کردیم. وقتی برای آوردن مجروحان و شهدا وارد معبر شدیم، دیدیم 🌷شهیدحمیدیاصیل هر دو پایش قطع شده و پیکر مطهرش در گوشهای از معبر افتاده است. اما آنچه که ما را به تعجب وا داشت، این بود که *دهان شهید پر از گِل شده بود.*
بعدها متوجه شدیم که وقتی به پاهای سعید ترکش خورد و قطع شد، برای اینکه صدای نالهاش بلند نشود و باعث لو رفتن معبر نشود، دهان خود را پر از گِل کرده بود. چقدر فرق است بین کسی که دهانش را از گِل پر میکنه تا به دشمن گرا نده، با کسی که دهانش را باید گل گرفت تا دشمن صدایش را نشنود.
🌷 شهید #سعید_حمیدی_اصیل
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️پست ویژه
🎥 حکایت جالب پیاده رفتن آقا نجفی قوچانی (ره) به کربلا و شنیدن صدای «هل من ناصر» از حرم امام حسین علیه السلام و «لبیک یا حسین» از حرم حضرت عباس (علیه السلام)‼️
🎤 به کلام حجت الاسلام عالی
#اربعین
#کربلا
#امام_حسین
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
جوریزندگیکن . .
جوریبرخوردکن . .
جوریحرفبزن . .
کہوقتیمردمتورودیدنعاشقخدابشن(:'!
#آنتی_فتنه
#کنفرانس_بصیرتی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
شهـید محمــود کــاوه :
همیشه به نیروها و رزمندهها مےگفت:
قبل از خواب زمزمه کنیم :
اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتي تُحْرِمُنِیَ الْحُسَیْنْ
خدایا گناهانی را که مرا از #امام_حسین علیهالسلام محروم میکند، ببخش ...
شهــید#محمود_کــاوه
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
📸 پسر کو ندارد نشان از پدر
خادم الحسین
( حسن آقا بلباسی )
فرزند گرانقدر شهید مدافع حرم محمد بلباسی
در موکب شهید بلباسی
( طریق نجف الی کربلا اربعین ۱۴۰۲)
🏴 #اربعین
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
کار باید پیش رود
درست هم پیش رود
اما کارها تمامی ندارد
حواستان باشد
خلاف قانون اسلام کاری انجام نشود
هدف وسیله رو توجیه نمیکند
#شهید_محمد_بروجردی🕊
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀حضور امام زمان علیه السلام در کنار زوار امام حسین علیهالسلام
استاد پناهیان
#امام_زمان_عج
#امام_حسین
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🕊بسم الله الرحمن الرحیم🕊
#زیارتنامه
🥀اَلسَّلامُ عَلَیکُم
یَا اَولِیاءَ اللهِ و اَحِبّائَهُ ،
🥀اَلسَّلامُ عَلَیکُم
یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ،
🥀اَلسَلامُ عَلَیکُم
یااَنصَارَدینِ اللهِ،
🥀اَلسَلامُ عَلَیکُم
یااَنصارَرَسُولِ اللهِ ،
🥀اَلسَلامُ عَلَیکُم
یا اَنصارَاَمیرِالمُومِنینَ ،
🥀اَلسَّلامُ عَلَیکُم
یا اَنصارَ فاطِمَةَ
سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ،
🥀اَلسَّلامُ عَلَیکُم
یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ
بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ،
🥀اَلسَّلامُ عَلَیکُم
یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ،
بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ،
وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها
دُفِنتُم ،
وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا،
فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم
فَاَفُوزَمَعَکُم.🥀
🥀پنجشنبه است ، زیارتنامه شهدا را باهم قرائت کنیم برای شادی روح مطهر جمیع شهدا وامام راحل🥀
🤲 نَسْألُ اللهَ مَنازِلَ الشُّهَداءِ بِدماءِ الشُّهَداءِ
#الهی_بدماءشهدائناعجل_لولیک_الفرج
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔶آیت الله مجتهدی:
💠از غروب پنجشنبه تا غروب جمعه ارواح مردگان چشم انتظار #خیرات از سوی بستگانشان هستند.
آنها را با صلوات و حمد و سوره شاد کنید.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#پنجشنبههاویادشهدا
🍂اين دلشدگان، تشنه اسرار حسينند
بگذشته ز جان عاشق ديدار حسينند...
🍂رنگين کفن از بارقه باور خويشند
صد پاره تن از پرتو ايثار حسينند....
🍂اين نوسفران در نفس مأمن رضوان
همسايه ديوار به ديوار حسينند...
🍃 پنجشنبه و یادشهدا با ذکر صلوات🍃
#پنجشنبه_های_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
azan7967.mp3
2.3M
اذان به افق تهران
به افق دلهای بیقرار
دلتون شکست التماس دعا🤲🤲
حی علی الصلاه
التماس دعا🌹
به به به به
منظور خدا از این اذان چیست…
مقصود نبی در این اذان کیست…
از عرش خدا نوا بلند است …
بی نام علی اذان اذان نیست…
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
مداحی آنلاین - مع الحسین الی المهدی - حسین طاهری.mp3
9.67M
رایه الحسین رایه الهدی
طریق الامام طریق الدوام
طریق القیام طریق کربلا
من المهد الی اللحد
مع الحسین الی المهدی 🏴🕊🏴
#3_روز تا #اربعین🏴
#حسین_طاهری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتی زیبا از شهیدی که با زنگ ساعت
نماز شبش، پیدا شد.🌷🌷🌷🌷😭
#شهادت
#اربعین
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⬅️یاد شهید بروجردی بخیر:
🌷"من باید خرجِ امام بشم نه اینکه امام خرجِ من بشه"
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
تک ورها
#قسمت_صد_و_هشتاد_و_سه_
🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴
«شما عزیزان گردانی رو تشکیل دادین که فرماندهی اون اگر اراده کنه و به کوه ،بزنه کوه رو به دو نیم می کنه.»
من و عبدالحسین دو سه قدمی آن طرفتر از او ایستاده بودیم تا این جمله را گفت، یکدفعه همه ی نگاه ها برگشت به طرف عبدالحسین، دست و پاش را گم نکرد خونسرد و طبیعی ایستاده بود همان جا آهسته خندید و نزدیک گوشم گفت: «ببین آقای درچه ای چی داره میگه، کدوم کوه رو ما می خوایم نصفش کنیم؟ ما رو چه به این
کارها؟»
سید هاشم درچه ای دوباره شروع کرد به حرف زدن، عبدالحسین پی حرفش گفت:« انگارسید نمی دونه که ما می خوایم بریم تو این باتلاق های چذابه خط تحویل بگیرم»
آقای درچه ای هنوز داشت از عبدالحسین تعریف می.کرد حسابی سنگ تمام گذاشته بود من تو فکر این بودم که
چه خبری برای ما آورده
لابلای صحبت یکدفعه رفت سر اصل ماجرا،
گفت:: خداوند به تیپ ما لطف فرموده و مأموریت ویژه ای از طرف
قرارگاه قدس به ما دادن»
تا این را گفت صورت عبدالحسین مثل گلی که بسته باشد و یکهو باز شود از هم شکفت.
قرارگاه قدس یک گردان برای مأموریت از ما خواسته ما هم تو گردان های تیپ که بررسی کردیم، دل خوش شدیم
به گردان حر،مکثی کرد و ادامه داد:«ان شاءالله
گردان شما تو این عملیات بتونه آبروی تیپ رو حفظ کنه.»
به صورت عبدالحسین نگاه کردم اشک هاش داشت می ریخت معلوم بود بی اختیار گریه اش گرفته با شوق به اش گفتم:::دعات مستجاب شد ،حاجی ،باز هم خط شکن شدی»
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
تک ورها
#قسمت_صد_و_هشتاد_و_چهار_
🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴
تو همان حال گریه،خندید انگارازخوشحالی نمی دانست چکار کند بچه های گردان هم حال و هوای دیگری پیدا کرده بودند. حرف های آقای درچه ای که تمام شد مأموریت را رسماً به فرماندهی گردان ابلاغ کرد. بعد از خداحافظی
و سفارشات لازم، با مهندس امیرخانی سوارموتور،شدند گازش را گرفت و چند لحظه ی بعد از ما دور شدند.
عبدالحسین دوباره برای بچه ها سخنرانی کرد.این بار ولی،حال دیگری داشت پر شور حرف می زد و جانانه همه را بدون استثناء گریه انداخت حسابی هم گریه کردیم آخر صحبتش دستورات لازم را داد و گفت:«
سریع وسایل رو جمع و جور کنید که به امید حق راه بیفتیم.»
زود
آماده ی حرکت شدیم باید می رفتیم قرارگاه قدس که تو دل حمیدیه زده بودند و فرماندهی اش با عزیز جعفری بود سوار ماشین ها شدیم و راه افتادیم.
قرارگاه که رسیدیم تازه فهمیدیم که صحبت از یک عملیات بزرگ است؛ عملیات بیت المقدس، آن جا زیادمعطل نشدیم باز مأمورمان کردند به تیپ بیت المقدس اهواز،رفتیم طرف
جنگل نورد و منطقه ی دب حردان.
ستاره های آسمان شب را گرفته بودند که رسیدیم،آقای کلاه کج فرماندهی تیپ آمد به استقبالمان. بعد از خواندن نماز برنامه ی کارمان را مشخص کرد و ما جایگزین یکی از گردان های تیپ شدیم
ساعت های ده یازده شب بود که همه ی کارها روبراه شد نگهبانی ها را گذاشتیم و بقیه بنا شد به حالت آماده باش و با وضعیت کامل استراحت کنند حالا باید منتظر دستور حمله می.ماندیم من هم رفتم تو سنگر
نشسته بودم تو حال خودم، از بیرون صدایی شنیدم دقت که ،کردم دیدم صدای گریه است. رفتم بیرون. حاجی کنارخاکریز کز کرده بود و همچین با سوز اشک می ریخت که آدم بی اختیار گریه اش می گرفت. حال منقلبی داشت. با چشمهای گرد شده ام پرسیدم:«چیه؟ چیزی شده؟!»
انگشت شست و سبابه را گذاشت رو دو تا چشمهاش، اشکشان را پاک کرد سرش را این طرف و آن طرف تکان داد.
با آه گفت: «دلم می
سوزه!»
برای چی؟ طوری شده مگه؟»
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
تک ورها
#قسمت_صد_و_هشتاد_و_پنج_
🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴
به خط دب حردان اشاره کرد و گفت:«یادت هست اول جنگ با اسلحه «ام - یک" و "ام - دو"اومدیم این جا؟
یادت هست با چه زحمتی خاکریز زدیم و کیسه گذاشتیم و سنگر درست کردیم؟»
زنده شدن خاطرات اول جنگ، شیرینی خاصی برام داشت به تأیید حرفش سرم را تکان دادم.
«یادت هست همون وقتها پشت این خط آب ول کردیم؟»
گفتم: «آره یادم هست.»
«هنوز هم همون آبها مونده که الان نیزار درست شده.»
گفتم:«حالا قضیه ی گریه ی شما چیه؟»
گفت:«می دونی سید،ناراحتیم از اینه که چرا ما باید بعد از دو سال همون جای قدیم باشیم؟ ما الان باید خیلی جلوتر از این می بودیم غصه داره که این همه از خاک ما دست دشمن مونده.»
به حال و هوای او، مثل همیشه غبطه می خوردم این همه غیرت برای دفاع از دین و میهن، واقعاً عجیب بود.بلند شد ایستاد. سینه خیز تا لب خاکریز رفت کمی آن طرف را نگاه کرد و برگشت پایین،حالش خیلی گرفته بود.این را از حالت چهره اش می خواندم یکدفعه با صدای گریه آلودش گفت:«برو بچه ها رو جمع کن.»
نگاهم بزرگ شد با حیرت گفتم:«بچه ها رو ؟ برای چی جمع کنم؟!»
«یک دعای توسلی بخونیم»
«حواست کجاست حاجی؟»
انگارتازه به خودش آمد،چپ و راستش را نگاهی کرد و زود گفت:«ها؟برای چی؟»«ناسلامتی این جا خط مقدمه، یادت رفته که با خاکریز دشمن صدمتر بیشتر فاصله نداریم؟ این جا که نمی شه دیگه بچه ها رو جمع کنیم.»
کف دستش را گذاشت رو پیشانی اش، چشمهایش را بست و گفت:«حواس منو ببین! اصلا یادم نبود کجاییم.»
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
گفتِھبودَمبھڪسۍعـشقنخـواهمورزید
آمدۍوهمھفرضیِھهـٰاریخـتبهم'🖤🗝'. .
ـــــــــــــــــــــــ❃ـــــــــــــــــــ
فاطمه: آیه جان ،یه چیزی میخواستم بهت بگم ،قول میدی تا ازت نخواستم کاری نکنی؟
_چی شده؟ از سید خبری شده؟
فاطمه: اره
باشنیدن این حرف تمام تنم بی حس شد و روی زمین افتادم
اسٺاࢪٺ⇜۱۴۰۲.۱.۱۲
ࢪماݩۍ ھیجاݩۍ مذھبۍ💜
#آیهِوسِیدمحمدعلی
کپۍ بنرحࢪام🖐🏻
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•