🌷شهید نظرزاده 🌷
❣ #چمران_و_خانواده ❣ ✳️ مهریه همسر #شهید_چمران چقدر بود⁉️ "بحث #مهریه شد و مادر غاده [ مادر زن شهی
5⃣4⃣2⃣ #خاطرات_شهدا🌷
🔹یـه روز یـه ایرانیــه
توی عملیـات #آزادسازی سوسنـگرد
تنها مونـده بــود با لشکـری از
تکـاوران و تانـکهای #بعثـی !
در میـان نبــرد پاهاش مجـروح شــد !
🔸با پـای مجـروح خـودش شروع بـه راز و نيـاز کرد :
🌷 «اي پـای عزيــزم،
ای آنـكه همـه عُمـر وزن مـرا متحمل كـردهای،
و مـرا از كـوهها و بيابـانها و راههای دور گذرانـدهای،
ای پـای چابــک و توانــا،
كه در همه مسابقـات مرا #پيروز كــردهای،
اكنـون كه ساعت آخــر حيات مـن است
از تو میخواهم كه با جراحت و درد #مدارا كنی،
مثـل هميشـه چابــک و توانـا باشـی،
و مرا در صحنــه نبــرد #ذليـل و خـوار نكنـی»
🌷 و به خـون خــود نهيب زد :
«آرام باش، اين چنيــن به خـارج جـاری مشـو،
من اكنون با تــو كـار دارم
و میخواهـم كه به وظيـفهات درست عمل كنـی !»
🔹به نبــرد ادامـه داد و #حماسـهای خلق کـرد
که زبانــزد خـاص و عـام شـد !
تک و تنــها یـک لشکر از تانکهــا،
زرهپــوشها و تکاوران بعثــی را
مجبـور به عقب نشینـی کرد !
🌺اون شخص کسی نبــود جــز #شهیـد_دکتــر_مصطفـی_چمــران"
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🕊 بهمناسبت سالگردشهدای یگان صابرین ۱۳ شهریور سال ۹۰ ۱۳ تن از رزمندگان یگان ویژه #صابرین درحین مبا
🔰 به مناسبت سالگرد شهدای یگان صابرین
🌷قله «جاسوسان» در ارتفاعات مرزی بین جمهوری اسلامی ایران و عراق قرار دارد که مدتها به محل #شرارت گروهکهای #ضدانقلاب و خصوصاً گروهک تروریستی #پژاک تبدیل شده بود. در سال 90 جمهوری اسلامی ایران تصمیم بر #آزادسازی این ارتفاعات گرفت که این مأموریت بهعهده #یگان_ویژه_صابرین نیروی زمین سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که اکنون به تیپ ویژه صابرین تبدیل شده، گذاشته شد.
🌷طی این #عملیات که در شهریور سال 90 انجام شد، دلاورمردان این یگان در اوج #مجاهدت و #گمنامی و تحمل سختترین شرایط اقلیمی و جوی، موفق به رسیدن به #آخرین سنگر این عناصر تروریستی شده و در 13 شهریور سال 90، 13 نفر از نیروهای این یگان طی درگیری با عناصر پژاک ضمن از بین بردن بقایای این گروهک تروریستی به درجه رفیع #شهادت نائل شدند.
#یگان_صابرین
#شادی_روحشان_صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✍همرزم شهید نوری: 💢رفتیم پیش بچه ها، حسین را دیدم. همدیگر را در آغوش کشیدیم. #خوشحال بودم. حسین جان
✍شب شد منطقه خیلی خطرناک واطرافمون #داعش بود و #آزادسازی هنوز انجام نشده بود
❤️✨حسین نظری لوح پستی نوشت ساعت پست من هم 2- 3 شب بود، پست قبل منم #بابک بود، من خوابم برد بیدارشدم دیدم #نماز_صبحه
❤️✨به بابک گفتم چرا منو #بیدار نکردی پست بدم؟ گفت #لزومی نداشت بیدار بشی من خودم جای شماهم پست دادم، گفتم آخه این چه کاری بود
❤️✨گفت من خودم داشتم با #خدای خودم درد دل میکردم و راز و نیاز میکردم و حرف میزدم و زمان هم گذشت با این که حواسمم به اطراف بود،
❤️✨بنده خدا بابک نوری از #خودگذشتگی نشون داد و تو اون هوای #سرد حمص و بوکمال که هواش وحشتناک سرد بود منو #شرمنده خودش کرد...
#شهید_بابک_نوری_هریس🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#فرازی_از_وصیتنامه_شهید: 💠حدیثی بود که همیشه در قلبم وجود داشت از #امام_پنجم(علیه السلام) عکس باز
✍شب شد منطقه خیلی خطرناک واطرافمون #داعش بود و #آزادسازی هنوز انجام نشده بود
❤️✨حسین نظری لوح پستی نوشت ساعت پست من هم 2- 3 شب بود، پست قبل منم #بابک بود، من خوابم برد بیدارشدم دیدم #نماز_صبحه
❤️✨به بابک گفتم چرا منو #بیدار نکردی پست بدم؟ گفت #لزومی نداشت بیدار بشی من خودم جای شماهم پست دادم، گفتم آخه این چه کاری بود
❤️✨گفت من خودم داشتم با #خدای خودم درد دل میکردم و راز و نیاز میکردم و حرف میزدم و زمان هم گذشت با این که حواسمم به اطراف بود،
❤️✨بنده خدا بابک نوری از #خودگذشتگی نشون داد و تو اون هوای #سرد حمص و بوکمال که هواش وحشتناک سرد بود منو #شرمنده خودش کرد...
#شهید_بابک_نوری_هریس🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔶اینجا دلی💓 جامانده از قافلهٔ عشق در آرزوی رسیدن به #عُشاق #بیقراری میکند 📆قلاجه، #تیرماه ۱۳۶۵
7⃣7⃣2⃣1⃣#خاطرات_شهدا🌺🍃
#نذر_مـادر❣
🔰در #قلاجه غوغایی بود. سخت بود، به خدا خیلی سخت بود، دل کندن💕 از هم، اما حالا نزدیکی غروب آفتاب🌥 بچه ها همدیگر را سخت در بغل میفشردند و گریه😭 سر میدادند. #عاشق بودند، کاری نمیشد کرد و با اینکه با خودشان #عهد کرده بودند از همه چیز دل بکنند، اما حسابی #دلبسته هم شده بودند. تا ساعاتی⏰ دیگر باید از موانع سخت، میادین مین و از زیر آتش🔥 دشمن رد میشدند و حماسهای دیگر را در تاریخ #دفاع_مقدس رقم میزدند
🔰حسابی توجیه شده بودند که برای #آزادسازی شهر مهران (برگ برنده صدام در جنگ که خیلی به آن مینازید) باید #مردانه بجنگند. با بچههای لشگر سیدالشهدا👥 همراه بودم. الحق و الانصاف بچههای تبلیغات سنگ تمام گذاشته بودند. #دروازه_قرآنی درست کرده بودند تا بچهها از زیر آن رد شوند.
🔰حاج علی #فضلی فرمانده لشگر هم با اکثر بچه ها مصافحه میکرد، نه بچهها از او دل💞 میکندند نه او از بچه ها، انگار برای #عروسی میرفتند😍 رسیدن به #وصال عشق🕊 آذین بندیها هم به این گمانه دامن می زد، حسابی چراغانی🎊 کرده بودند، در #عکس رشته لامپ ها مشخص است
🔰روحانی جوانی در حالی که #لباس رزم بر تن دارد و قرآن📖 به دست گرفته بچهها را از زیر قرآن رد می کند. در این میان #نوجوانی نشسته و برای بچههـا اسفند دود می کند"در عکس پشتش به ماست" سنش کم بود، چون چادر ما⛺️ نزدیک بچههای #ستاد بود، بارها و بارها دیده بودمش
🔰خیلی اصرار کرده بود تا او را هم به همراه #رزمندگان دیگر بفرستند، اما سنش کم بود به گمانم 12سالش📆 بود. این #لحظههای_آخر آنقدر زاری کرده بود که هم خودش خسته شده بود هم بچههای ستاد، #شب قبل از اعزام، درست پشت چادر ما صدای گریه 😭اش را شنیدم
🔰از چادر بیرون زدم، دیدم گوشه ای کز کرده و #اشک بر چهرهٔ آسمان سیمایش جاری است😢 رفتم و کنارش نشستم، با اینکه میدانستم علت چیست, از او پرسیدم: چرا گریه میکنی⁉️ خیلی ساده در حالیکه احساس می کردم #بغض تمام گلویش را پر کرده است و به سختی می توانست حرف بزند گفت:
🔰می خواهم با بچه ها به خط مقدم بروم، اما #نمیگذارند، می گویند سنم کمه. دست روی شانه اش گذاشتم و گفتم: خب اولاً #مرد که گریه نمی کند✘ ثانیا تا اینجا هم که با بچهها آمدی خیلی ها آرزویش را دارند و نتوانسته اند بیایند🚷 گفت: به مادرم گفتم که #نذر کند تا من به خط مقدم بروم، اگر نگذارند بروم "نذر مادرم" ادا نمی شود ❌
🔰با این #حرف_آخر واقعا کم آوردم، مانده بودم چه بگویم، گفتم: اگر دعای مادر پشت سرت باشد، #انشاءلله نذر او هم ادا می شود✅ حالا در آخرین غروب وداع #قلاجه با یاران، به او گفته بودند فعلا اسفند دود کند🌫 تا ببینند بعد چه می شود، به نظرم می رسید یک جورایی سرکارش گذاشته بودند.
🔰درمرحله دوم #عملیات در شهر مهران باز هنگام غروب🏜 دیدمش, سوار بر پشت تویوتا، تعجب کردم، تفنگ کلاش به شانه اش بود، برای لحظه ای نگاهمان به هم تلاقی کرد، صورت زیبایش آسمانی تر شده بود، #لبخندی زد و دستش را به سمتم دراز کرد✋ دویدم تا خودم را به ماشین🚍 برسانم، نرسیدم، دستم به او نرسید. دور شد، لحظاتی بعد در غبار دود انفجار💥 گم شد
#نذر_مادر ادا شده بود ...🕊🌷
📸به روایت عکاس دفاع مقدس
#سیدمسعود_شجاعی_طباطبایی
#جنگ_به_روایت_تصویر
#عملیات_کربلای_یک
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
5⃣8⃣2⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷 💠شهیدی که در جریان آزادسازی #حلب به شهادت رسید و ساکنان این شهر مانند زمانی
🔸بوالفضل از نیروی #اطلاعاتی_سپاه بود و مدام در کمینش بودند بنابراین اگر اسیر می شد خدا می داند چه بلایی سرش می آوردند. مادرم می گفت: ابوالفضل اسیر نشو!❌ و دعا می کرد #شهید شود.
🔹هم رزمانش👥 تعریف می کنند وقتی به برادرم می گفتند: تو نباید جلو بروی🚷 می گفته: من کیلومترها راه نیامده ام که عقب باشم. ما با #خدا و اهل بین معامله کرده ایم.
🔸ابوالفضل آنقدر شجاع بود که در همه تیپ ها از جمله #فاطمیون حضور داشته و جسور بود. ایشان در آزادسازی حلب و در منطقه «عِبطین» به شهادت رسید🕊 بعد از آزادسازی حلب از ابوالفضل خیلی یاد می کردند و من آن زمان فهمیدم که بعد از #آزادسازی خرمشهر که از شهدا یاد می کردند، چه حس و حالی داشتند
#شهید_ابوالفضل_نیکزاد
#سالروز_شهادت🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
☘🌼☘🌼☘🌼☘ 🌀نگران نشدید که با #شهادت یا اسارت از دستش بدهید⁉️ پاسخ پدر #شهید میترسیدم، پدر بودم با
♥️شب 🌙شد منطقه خیلی #خطرناک واطرافمون #داعش بود و #آزادسازی هنوز انجام نشده بود حسین نظری لوح پستی نوشت ساعت پست من هم 2- 3 شب بود، پست قبل منم #بابک بود، من خوابم برد بیدارشدم دیدم #نماز_صبحه
♥️به بابک گفتم چرا منو #بیدار نکردی پست بدم⁉️ گفت #لزومی نداشت بیدار بشی من خودم جای شماهم پست دادم، گفتم آخه این چه کاری بود گفت من خودم داشتم با #خدای خودم درد #دل میکردم و راز و نیاز میکردم و حرف میزدم و زمان هم گذشت با این که حواسمم به اطراف بود،
♥️بنده خدا بابک نوری از #خودگذشتگی نشون داد و تو اون هوای #سرد حمص و بوکمال که #هواش وحشتناک سرد بود منو #شرمنده خودش کرد...
#شهید_بابک_نوری🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh