eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
•|💌🔗|• #ازبابڪ‌_بگو🌸✨ ↜مادرشهید: بابڪ جوان امروزی بود اما #غیرت‌دینی داشت. همین‌غیرت‌دینی بودڪه او
🌷 💠شب‌ورودبه بوڪمال بود.تمـام گردان داشـت وارد شـهر میشد. برخـی از مـردم هنوز تو شـهر بودند.. ماگـروه‌موشـڪے بودیـم،بایـد جـاهاے خاص مستقر میـشدیم..چنـد دقـیقه اے رفتـیم بـالاے یـه خـونه و مراقـب اطراف بـودیم یه پیرمـرد به هـمراه ۳ بچه که از سه چهار سـاله تا ده یازده سـاله با لـباس هاے پاره پوره و قـیافه هاے حـموم نرفته جـلوے ساختمان نشسته بودند ڪه ما بدونیم اونـجا خانواده زنـدگے میکنه.. 💠مـاایرانے ها هـم ڪه عاشق بچه ڪوچولو،خواسـتیم یڪم بچـه هارو نوازش ڪنـیم..فڪرشرو بڪن بچه اے ڪه تمام عـمرش دیـده،حالا با دیدن ماڪه لبـاس پوشیدیم قطعا میـترسه. لـباس مـنم طرحـش مثل لبـاس داعـشیا بود،موقعے ڪه رفتیـم نزدیڪشون،اون بچـه ڪوچیڪ و چنـد قدم عقب رفـت مـاهم ڪه دیگه ڪاریش نداشتیم 💠موقـع بیرون اومـدن از خـونه،نتونستم جلوے خودمو بگـیرم بچه هارو بغل کردم و بوسـیدمشون رفت از تو مـاشـین باقـلوا آورد و به بـچه ها تعارف ڪرد.. باقـی بچه هـاے تیـم اومدند و اون بچه ها رو ڪمے ڪردند و باهـاشون دست دادند.. 💠 رانـنده ما بـود.سوییچ رو بـهش دادم گفتم بشـین بریم..گفـت‌حوصله ندارم خودت بشین.نشسـتم تو ماشـین و همین ڪه حرڪت ڪردیم زد زیر گریه.. اون لحـظه بود ڪه از اعماق قلبـم حسـرت اون حالش رو خوردم...💔 🌷یادش با ذکر راوی:همرزم شهید 🌺 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#هادی_دلها 🌾هادی شخصيت #كاذب براي خودش نمي ساخت✘ او براي رهايی از بيكاری كارهای زيادی انجام داد.
❤️✨❤️💥❤️✨❤️ 🌸حالا ڪھ اے☝️ مزارَت هر روز 🌷ِ گل و اشڪ😭 مےشود هر روز ...👌 🌸و من باوَر کردھ ام ڪھ {امام زادِگان عِشق💗 اند ... } | مزار 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❤️✨❤️💥❤️✨❤️ 🌸حالا ڪھ #رفته اے☝️ مزارَت هر روز #گلباران🌷ِ گل و اشڪ😭 مےشود هر روز ...👌 🌸و من باوَر ک
☘🌼☘🌼☘🌼☘ 🌀نگران نشدید که با یا اسارت از دستش بدهید⁉️ پاسخ پدر می‌ترسیدم، پدر بودم با بچه‌ها را بزرگ کرده بودم. می‌دانستم که اگر به بابک بگویم نرو، نمی‌رود. او را با کارمندی و زحمت و نان حلال بزرگ کرده بودم. 🌀 دلم می‌سوخت اما راهی بود که خودش انتخاب کرده بود. من را خیلی دوست داشت. می‌گویند: کاش می‌گفتی نرو. او هم نمی‌رفت. گفتم: من چه حقی داشتم بگویم نرو. مثل پروانه🦋 دیوانه‌وار دور می‌چرخید. وقتی می‌دیدمش گویی مهیای جشن🎉 عروسی شده ، 🌀چه حقی دارم بگویم. بابکم است می‌دانم با شناخت، راهش را انتخاب کرده است. حال و هوای آن روزهای بابک برایم عجیب نبود. با دیدن تجربه جنگ تحمیلی و حال و روز شهدا باز هم برایم مرور شد . به برادرانش گفتم این رفتن دیگر بازگشتی ندارد، این آخرین بار است که او را می‌بینید با برادرتان وداع کنید . 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
☘🌼☘🌼☘🌼☘ 🌀نگران نشدید که با #شهادت یا اسارت از دستش بدهید⁉️ پاسخ پدر #شهید می‌ترسیدم، پدر بودم با
♥️شب 🌙شد منطقه خیلی واطرافمون بود و هنوز انجام نشده بود حسین نظری لوح پستی نوشت ساعت پست من هم 2- 3 شب بود، پست قبل منم بود، من خوابم برد بیدارشدم دیدم ♥️به بابک گفتم چرا منو نکردی پست بدم⁉️ گفت نداشت بیدار بشی من خودم جای شماهم پست دادم، گفتم آخه این چه کاری بود گفت من خودم داشتم با خودم درد میکردم و راز و نیاز میکردم و حرف میزدم و زمان هم گذشت با این که حواسمم به اطراف بود، ♥️بنده خدا بابک نوری از نشون داد و تو اون هوای حمص و بوکمال که وحشتناک سرد بود منو خودش کرد... 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
♥️شب 🌙شد منطقه خیلی #خطرناک واطرافمون #داعش بود و #آزادسازی هنوز انجام نشده بود حسین نظری لوح پستی ن
🌿🌻 🍂همرزم نوࢪی 🍂بین بچه ها من انگشت شمار ها بودم ڪه گوشی📲 داشتم.مرحله اول و دوم گوشی نبرده بودم بخاطر عڪس خیلی بودم .ولی اینبار بچه های افغان برام رد ڪردن اوردن توی 🛫به من دادن. 🍂توی این بازی منچ داشتم و با تقلبی ڪه یاد گرفته بودم همه رو میبردم‌.خیلی ڪردم بابڪ بیاد چادر ما بازی ڪنیم.خیلی سخت قبول ڪرد.چند دست سر هم هرڪاری ڪردم بابڪ منو برد. 🍂براش جالب شد. میومد بازی ڪنیم.همیشه هم مثل قبل من میباختم و میبرد.بهش گفتم: همه به من میگن تو خر شانسی .حالا من به تو میگم تو خرشانسی... 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌿🌻 🍂همرزم #شهید نوࢪی 🍂بین بچه ها من #جز انگشت شمار ها بودم ڪه گوشی📲 داشتم.مرحله اول و دوم گوشی نبر
4⃣7⃣3⃣1⃣🌷 🔰شب 🌙قبل از بابڪ بود. یه ماشین🚘 مهمات تحویل من بود. من هم قسمت بودم و هم نیروی آزاد ادوات. اون شب هوا واقعا سرد بود. بابڪ اومد پیش من گفت: جان توی چادر جا نیست من بخوابم. پتو هم نیست.گفتم: تو از غافله عقبی. بیا پیش من، گفتم: بیا این پتو؛ اینم سوءیچ .... برو ماشین بخواب، من عقب می‌خوابم. ساعت ۳شب من بلند شدم رفتم بیرون. 🔰دیدم پتو رو رو دوش خودش داره نماز می‌خونه... وقتی میگم ساعت ۳ صبح ⛅️یعنی خدا شاهده اینقدر هوا ❄️سرده نمی‌تونی از پتو بیای بیرون!!گفتم: بابڪ با اینکارا نمیشی پسر.. حرفی نزد، منم رفتم خوابیدم.‌‌صبح نیم زودتر از من رفت خط و همون روز شهید شد🙂💔 🕊 شادی روح پاکشون صلوات🕊 ✍راوی: همرزم‌شهید 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
✊ ‌ هیچ گاه دعای ‌شَوی جوان برایشان دوست داشتنی نبود❌ آنچه که دوست داشتنی است پریدن🕊 در ... هنگامے که دنیا هنوز در وجودت ندوانده ‌ 🌷 🌷 🌷 ‌‌ ‌🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🚗خودرویی که مسافرانش را به برین رساند 🔰همرزم شهید نوری: "اونروز بابک داخل ماشین بود شهید نظری و کنار ماشین نشسته بودند در حال خوردن ناهار. در ماشین نیمه باز بود پای راست هم بیرون، خمپاره💥 افتاد بین این سه نفر و.... ✍پی نوشت: دقیقا همین ماشین بود 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♥️ 📸هر سه نفر به فاصله یک ساعت در به شهادت رسیدند 🔻شهيدان 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🎞 همرزم شهیدبابک :🌱 اولین شبی که رسیدیم مارو بردن حلب پادگان بوهوس یک شب اونجا مستقر شدیم. صبح بابک شروع کرد به تمیز کردن و نظافت اون دور و بر و مایکی دونفر دیگه هم کمکش کردیم. اولین کاری که کرد از ماخواست که یکسری وسایل برای آماده کنیم;چون فکر میکرد اونجا موندنی هستیم. 🌼بابک واقعا روحیه جهادی داشت یعنی بچه ای نبود یه جا بشینه و یا مغرور باشه و خودشو بگیره❤️ باهمه جوش میخورد همون روز اول😊 💢توی مناطق هم نماز شب و قرآن خوندنش ترک نمیشد.🥀 ✨❤️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃به یاد آن روزی، که لابلای هوای گرگ و میش صبح، میان مزه شیرین هوای پاییز، سیمای عاشقانه ات تا ابد بر لوح بهشتیان نقش بست❤️ 🍃بابک نوری، شهیدی که معروف شده بود به ، مانند نام خانوادگی اش، چهره اش زبانزد بود... 🍃شاید آن های شاعرانه برای مولای شهیدش، هرکدام همچو منشور، پرتویی از رنگین کمان را بر چهره اش نقش میبستند😌 🍃پرستوی عاشقی که سرزمین های ، با آغوش باز پذیرای اقامتش بودند، اما بلیط در دستانش، گذر عاشقانه و یکطرفه ای بود به . زمین، نردبان صعودش بود و آسمان، دل مشغولی اندیشه اش. 🍃شرط گزینش آزمون سبکبالان، زیبایی رخساره است. غافل از آنکه هم و هم تو، هردو مملو از زیبایی حضور آفریدگار بود. تو مجوز پرواز گرفتی و ما نیز که مفتخر بودیم به سیمای مزین، با قلب دوباره جاماندیم و و جاماندیم... ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲۱ مهر ۱۳۷۱ 📅تاریخ شهادت : ۲۷ آبان ۱۳۹۶ 📅تاریخ انتشار : ۲۰ مهر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : رشت 🕊محل شهادت : بوکمال سوریه 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃به یاد آن روزی، که لابلای هوای گرگ و میش صبح، میان مزه شیرین هوای ، سیمای عاشقانه ات تا ابد بر لوح بهشتیان نقش بست. 🍃بابک نوری، شهیدی که معروف شده بود به ، مانند نام خانوادگی اش، چهره اش زبانزد بود... 🍃شاید آن های شاعرانه برای مولای شهیدش، هرکدام همچو منشور، پرتویی از رنگین کمان را بر چهره اش نقش میبستند. 🍃پرستوی عاشقی که سرزمین های ، با آغوش باز پذیرای اقامتش بودند، اما بلیط در دستانش، گذر و یکطرفه ای بود به . زمین، نردبان صعودش بود و آسمان، دل مشغولی اندیشه اش. 🍃شرط گزینش آزمون سبکبالان، زیبایی رخساره است. غافل از آنکه هم ظاهر و هم باطن تو، هردو مملو از زیبایی حضور بود. تو مجوز پرواز گرفتی و ما نیز که مفتخر بودیم به سیمای مزین، با قلب دوباره جاماندیم و و جاماندیم... ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲۱ مهر ۱۳۷۱ 📅تاریخ شهادت : ۲۷ آبان ۱۳۹۶ 📅تاریخ انتشار : ۲۶ آبان ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : رشت 🕊محل شهادت : بوکمال سوریه 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
هم‌ارشدحقوق‌بود🎓 هم‌ورزشکاࢪوقو؎ وقتۍ‌میخواست‌بره‌بیرون‌ده‌دست‌لباس‌عوض‌ میکرد‌تالباساش‌باهم‌ست‌باشن👕 تازھ‌برادࢪش‌اصرار‌داشت‌براے‌ادامه‌تحصیل‌به‌آلمان‌برھ اما‌از‌همه‌اینا‌گذشت(:✋🏼 |••بابک‌قصه‌ما‌گذشت!!••| وبرا؎دفا؏‌از‌حرم‌سید‌ه‌زینبۜ جونشو‌داد و‌درآخر‌هم‌خدا‌خریدارش‌شد🕊•• 🌹 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
هم‌ارشدحقوق‌بود🎓 هم‌ورزشکاࢪوقو؎ وقتۍ‌میخواست‌بره‌بیرون‌ده‌دست‌لباس‌عوض‌ میکرد‌تالباساش‌باهم‌ست‌باشن👕 تازھ‌برادࢪش‌اصرار‌داشت‌براے‌ادامه‌تحصیل‌به‌آلمان‌برھ اما‌از‌همه‌اینا‌گذشت(:✋🏼 |••بابک‌قصه‌ما‌گذشت!!••| وبرا؎دفا؏‌از‌حرم‌سید‌ه‌زینبۜ جونشو‌داد و‌درآخر‌هم‌خدا‌خریدارش‌شد🕊•• 🌹 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فرازے‌ازوصیٺ‌نامہ‌شہید↓♥️🖇 ♡←بہ‌تو‌حسادت‌میکنندتومکن! ♡←توراتکذیب‌میکنندآرام‌باش! ♡←تورامیستایند‌فریب‌مخور! ♡←تورانکوهش‌میکنند‌شکوه‌مکن! ♡←مردم‌ازتوبدمیگویند‌اندوهگین‌مشو! ♡←همہ‌مردم‌تو‌را‌نیک‌میخوانند‌ ♡←مسرورمباش!آنگاه‌از‌ما‌خواهۍ‌بود ❤️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📕برشی از کتاب 📖بابک در جیب پیراهنش دست می‌کند. کوچکی را درمی آورد و زیر لب صلوات می فرستد و لايش را باز می‌کند: - به خاطر وجود و دارایت ایشونه. رضا، این آرامش و امنیت😌این غروری رو که من امشب ازش حرف میزنم، بودن این مرد هستیم؛ همه ما. 📖علی پور خم می‌شود روی عکس. تصویر ، زیر نور اندک ماه🌝 روشن می‌شود. - خیلی دوست دارم آقا ارادتم رو به خودش بدونه. میخوام بفهمه یکی از هاش من ام و برای خوشحالی و سربلندی خودش و کشورش🇮🇷 هر کاری میکنم. 📖رضا می‌بیند که بابک چه طور سریع قطره اشک😢 گوشه ی چشمش را پاک می‌کند؛ اما خودش را به ندیدن میزند و خیره می‌شود به چهره ی مردی که سرانگشتان در حال نواختن اوست. 📕کتاب سراسر مردانگی رو حتما مطالعه بفرمایید. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهید_بابک_نوری🌷 #سالروز_شهادت 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃به یاد آن روزی، که لابلای هوای گرگ و میش صبح، میان مزه شیرین هوای پاییز🍂 سیمای عاشقانه ات تا ابد بر لوح نقش بست. 🍃بابک نوری، شهیدی که معروف شده بود به ، مانند نام خانوادگی اش، چهره اش💖 زبانزد بود... 🍃شاید آن اشک های😭 شاعرانه برای مولای ، هرکدام همچو منشور، پرتویی از رنگین کمان🌈 را بر چهره اش نقش میبستند. 🍃پرستوی عاشقی که سرزمین های غرب، با آغوش باز پذیرای اقامتش بودند، اما بلیط📨 در دستانش، گذر و یکطرفه ای بود به . زمین، نردبان صعودش بود و آسمان، دل مشغولی اندیشه اش. 🍃شرط گزینش آزمون سبکبالان، زیبایی رخساره دل♥️است. غافل از آنکه هم ظاهر و هم باطن تو، هردو مملو از زیبایی حضور بود. تو مجوز پرواز🕊 گرفتی و ما نیز که مفتخر بودیم به سیمای مزین، با قلب تاریکمان دوباره جاماندیم و و جاماندیم... ✍نویسنده : 📅تاریخ تولد: ۲۱ مهر ۱۳۷۱ 📅تاریخ شهادت: ۲۷ آبان ۱۳۹۶ 🥀مزار شهید: رشت 🕊محل شهادت: بوکمال سوریه 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzade
🕊🌹🕊🌹🕊🌹 جانـ♥️ ب وصالت دهم گر بخوانی مرا 🦋🦋 🌺 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💌 ↶به تو حسادت میکنند تو مکن، ↶تو را تکذیب میکنند آرام باش، ↶تو را می ستایند فریب مخور، ↶تو را نکوهش میکنند شکوه مکن، ↶مردم از تو بد میگویند اندوهگین مشو ↶همه مردم تو را نیک میخوانند مسرور مباش، آنگاه از ما خواهی بود بود که همیشه در قلب من وجود داشت از ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
*🕊دو ماہ قبل از شہادتش بود . گفت : امشب بیا بــریمـ ✨قم. گفتمـ : ڪــار دارمـ نمےتومـ. اصرار ڪرد و راهےشدیمـ بعدا ازش پرسیدمـ : چــرا می‌خواستۍ حتما امشب بیاے قم ؟! گفت براے فرار از 🔥گناه🕊 🩸 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
شب‌قبل‌ازشهادت‌ بابڪ‌ بود. یہ‌ماشین‌مهمات‌تحویل‌من‌بود. من‌هم‌قسمت‌موشکی‌بودم‌و‌هم‌نیروی‌آزادادوات. اون‌شب‌هوا‌واقعا‌سردبود بابڪ‌ اومد‌پیش‌من‌گفت: " علےجان‌توۍچادر‌ جا‌نیست‌من‌بخوابم. پتوهم‌نیست" گفتم : تو‌همش‌از‌غافلہ‌عقبےبیا‌پیش‌‌خودم گفتم:بیا‌این‌پتو ؛اینم‌سوءیچ برو‌جلو‌ماشین‌بخواب،‌من‌عقب‌میخوابم ساعت‌3شب‌من‌بلند‌شدم‌رفتم‌بیرون دیدم‌پتوروانداختہ‌رو‌دوش‌خودش‌ داره‌نمازمیخونہ (وقتی‌میگم‌ساعت‌(۳)صبح‌یعنےخداشاهده اینقدرهواسرده‌نمیتونےازپتوبیاۍبیرون!!) گفتم: بابڪ بااینکارا‌شهید‌نمیشےپسر ..حرفےنزد😔 منم‌رفتم‌خوابیدم. صبح‌نیم‌ساعت‌زودتراز‌من‌رفت‌خط و‌همون‌روزشهید‌شد💔 به‌نقل‌از‌همرزم‌ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh