🌷شهید نظرزاده 🌷
دوست شهی❤️دت کیه..؟؟ از اون رفیق فابریکا؟👌 از اونا که همیشه با همن؟✌️ خیلی حال میده😍 امتحان کردی؟ ه
#دلنــوشتـــــــــــــه📝
💠رفیق شهید
⚜وقتی با یک #شهیدی خو میگیریم💞
اولش همش شک و تردید
نکنه یک رابطه ی یک طرفه است😕
نکنه منو نمیبینه
انقد دوستای #پاک و مخلص داره که اصلا من گناهکار🚫 به چشمش نمیام
⚜یک خرده که میگذره شک میکنی به رابطه
میپرسی اصلا اون منو میبینه👀
اصلا منو به عنوان دوستش قبول داره؟!😟
⚜عکسشو میگیری روبه روت
بهش میگی اگه توهم منو به عنوان# دوستت قبول داری یه نشونه بفرست📩
بزار بفهمم #تو هم میخای رابطمون حفظ بشه
وقتی که یک نشونه ازش دیدی😍بهش ایمان میاری
⚜دنبال وقت خالی میگردی⌚️ که بهش نگاه کنی و #حرف بزنی باهاش
دلت که میگیره💔 به خودش میگی
میگی #داداشی دلم از زمینیا شکسته😢
خودت نگام کن
⚜اصلا حس میکنی که داره نگات میکنه👀
با یک لبخند کنج لبش😊
میگه #من_هستم
⚜ازاون موقع به بعد دیگه اون آدم #سابق نیستی.اطرافیانت تغییرات رو در تو👤 احساس میکنن.حرف و #کنایه و نیش بقیه واست بی اهمیت میشه😌
⚜توی دلت💖 واسشون دعا میکنی و میگی داداشی دعا کن اینا هم یک روزی مثل من اسیر #دوست_شهید بشن و حال امروز منو بفهمن
⚜میدونی ،میخوام یک چیزی بگم
همه ی ما ازوقتی دوست #شهیدمون🌷 وارد زندگیمون شده حالمون خوب شده😍
و این حال خوب رو اول از همه #مدیون خدا و بعد شهدا هستیم✌️
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❃ ڪارے ڪن اے #شـهید بعضے وقـت ها نمیدانم در #گردوغبار این دنیـا چه ڪنم مرا #جدا ڪن از زمین دست
#دلتنــگـــــیــ💔
❣دلتنگی ام را تا ابد کم کرد ابراهیم
⚜با خود برایم عشقـ❤️ را آورد ابراهیم
❣میگفت ثابت میکند #مردانگی را
⚜ثابت نمودی مرد بودی، مرد ابراهیم!!
❣حالا که دارم می نویسم خط به خط دل را
⚜از بی نهایت& پیش من برگرد ابراهیم
❣میخواهم امشب🌙 با نوایی تازه بنویسم
⚜باید بگویم نه نشو دلسرد ابراهیم
❣تا عاشقی هست و نفس #مدیون تو هستم
⚜هرگز فراموشت نخواهم کرد #ابراهیم
#شهید_ابراهیم_هادی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#جهـاد در راهِ خـدا خستگـی ندارد ... و لبخنــــــدتان حکایت از روزهایے دارد ڪہ پُر از #یادِ خـداست
4⃣7⃣7⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠ظرافتهای اخلاقی شهدا
🔰طبق معمول ساعت ۹صبح زنگ زد☎️ وسفارش #ناهار داد مشغول آماده کردن مواد اولیه شدم🍱 تا حمید بیاید وکوبیده را سیخ بزنیم🍢. #حمید سیخ هارو که آماده کردشروع کردم به #کباب کردن
🔰داشتم برمیگرداندمشون که حمید روی شعله دیگه گاز🔥 شروع کرد به #اسپند دود کردن
گفتم: #حمیدم این کباب ها به حد کافی دود راه انداخته🌫 تو دیگه بدترش نکن😷
🔰حمید جواب داد وقتی بوی غذا😋 بره بیرون اگر کسی دلش بخواد #مدیون میشیم اسپند دود کردم #بوی_کباب رو بگیره☺️.
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
شادی روحش #صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#ڪلام_شهید: بسیار به #پدر.و.مادر احترام ڪــنید و به دیدار اقوام و دوستان بروید، از #فقرا و نیازمندا
2⃣2⃣8⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠آچار فرانسه پایـگاه
🔹مهـدی از پانزده سالگی ڪہ وارد# بسیج شد تا سی سالگیاش کہ به #شهـادت رسید🌷 در همه احوالات و ایام در فعالیت های مختلف بسیـج شرڪت داشت👌.
🔸چه زمانے ڪہ پدرش بخـاطر تصادف💥خانه نشین شده بودو #مهدی باید خرج خانه را میداد ، چه زمانے ڪہ ازدواج ڪرد💍 و باید زندگیاش را سر و سامان می داد و چه زمانےکہ بچه دار شد👶 و باید سه فرزند کوچکش را بزرگ میکرد.
🔹هیچگاه نشد #بسیج را فراموش ڪند❌. اینطور نبود ڪہ بگوید من ازدواج ڪردم باید کمتر بیام و یا اینکه بگوید من ڪار دارم و باید به بچههام برسم و از این توجیـهات ... نه🚫! هرجا #ڪار و فعالیتـی بود، مهــدی هم بود✅ ؛ بقول معروف، #آچـارفرانسه پایگاه بسیـج بود☺️!
🔸همیشه میگفت:من #مدیـون پایگاه بسیجم ، اگه بچههای بسیـج ، رفقـای من نبودند👥 ،بارها منحـرف شده بودم🚷 و راهم ڪج شـده بـود.
📚 ڪتاب بابا مهـــــدی
#مدافع_حـرم
#شهید_مهدی_قاضی_خانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍂هیچکس متوجه #کارهایی که او کرده است، نمیشد❌ حتی من که #پدر محمدرضا بودم، پس از شهادت🌷 وی متوجه بس
#پدر_شهید:
⭕️محمدرضا برای احیای #دین_محمدی رفت. فرزندم رفت تا ثابت کند👌 اکنون که به ندای «هل من ناصر ینصرنی» ولی خود #لبیک گفته، اگر در #کربلا نیز بود، به ندای ولی خود لبیک میگفت✊
⭕️ #پیام_شهدا همین است. ما #مدیون آنها هستیم و باید با پیروی از منش و رفتار شهدا🌷 راهشان را ادامه دهیم. برخی طعنه میزنند که فرزندمان برای پول💰 رفت؛ اما غمی نداریم چرا که #خدا را داریم که ناظر بر اعمال و نیات ماست😊
⭕️صادقانه میگویم، اگر اجازه دهند✅ حاضر هستم #خودوفرزند دیگرم را نیز فدای❤️ اهل بیت (ع) کنم.
#شهید_محمدرضا_بیات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
دوست شهی❤️دت کیه..؟؟ از اون رفیق فابریکا؟👌 از اونا که همیشه با همن؟✌️ خیلی حال میده😍 امتحان کردی؟ ه
#دلنــوشتـــــــــــــه📝
💠رفیق شهید
⚜وقتی با یک #شهیدی خو میگیریم💞
اولش همش شک و تردید
نکنه یک رابطه ی یک طرفه است😕
نکنه منو نمیبینه
انقد دوستای #پاک و مخلص داره که اصلا من گناهکار🚫 به چشمش نمیام
⚜یک خرده که میگذره شک میکنی به رابطه
میپرسی اصلا اون منو میبینه👀
اصلا منو به عنوان دوستش قبول داره؟!😟
⚜عکسشو میگیری روبه روت
بهش میگی اگه توهم منو به عنوان# دوستت قبول داری یه نشونه بفرست📩
بزار بفهمم #تو هم میخای رابطمون حفظ بشه
وقتی که یک نشونه ازش دیدی😍بهش ایمان میاری
⚜دنبال وقت خالی میگردی⌚️ که بهش نگاه کنی و #حرف بزنی باهاش
دلت که میگیره💔 به خودش میگی
میگی #داداشی دلم از زمینیا شکسته😢
خودت نگام کن
⚜اصلا حس میکنی که داره نگات میکنه👀
با یک لبخند کنج لبش😊
میگه #من_هستم
⚜ازاون موقع به بعد دیگه اون آدم #سابق نیستی.اطرافیانت تغییرات رو در تو👤 احساس میکنن.حرف و #کنایه و نیش بقیه واست بی اهمیت میشه😌
⚜توی دلت💖 واسشون دعا میکنی و میگی داداشی دعا کن اینا هم یک روزی مثل من اسیر #دوست_شهید بشن و حال امروز منو بفهمن
⚜میدونی ،میخوام یک چیزی بگم
همه ی ما ازوقتی دوست #شهیدمون🌷 وارد زندگیمون شده حالمون خوب شده😍
و این حال خوب رو اول از همه #مدیون خدا و بعد شهدا هستیم✌️
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
همیشه سخـت هارا می خواهیم پر رنگهـا رامی بینیم... وصـداهای بلند را می شنویم... #غـافـل از اینڪه خو
#همسران_زینبی👌
❣همسرم عزیزم، با اینکه تازه از #ماموریت تقریبا یک ماهه جنوب برگشته بودم و بعد از 4 شب ساعت 10 شب مطلع شدم باید به #سوریه عازم شوم و این موضوع را به شما گفتم، شما #لحظه ای درنگ نکردی
❣و فرزند در راهمان هم #مانع رفتن من نشد و با روی گشاده از رفتن من برای #دفاع از حرم حضرت زینب (س) استقبال کردی. این هم آزمون دیگری بود که باز هم شما #سربلند ازآن بیرون آمدی.
❣همسر عزیزم مطالبی که عرض کردم گوشه ای از #دریای خوبیها و عشق و محبت شما بود.
❣الان که دارم این #وصیتنامه را می نویسم خیلی #دلتنگ شدم و گریه امانم نمیدهد، بنده لایق شهادت نیستم اما اگر خداوند متعال به این کمترین عنایتی بکند و مرگ مارا #شهادت در راهش رقم بزند آنرا #مدیون تو هستم. وعده ما ان شاءالله در محضر بی بی زینب (س) .
#شهید_محمد_بلباسی
#شهید_مفقودالاثر_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#تولدت_مبارک ای شهید آسمانی🕊 🎀 #امروز تولد فرشته ای آسمانیست... 🎊فرشته ای خاکی از جنس #آسمان و با د
💐خانواده شهید والامقام #عباس_دانشگر دلنوشته ای را در اولین #سالروز_تولدش(سال ۹۶) خطاب به فرزندش نوشته است:
💌 #پروانه برای پروانه شدن به تنیدن ابریشم به دور خود محتاج است که اگر نپیچد⭕️ #میمیرد و آن ابریشم است که از کرمی چاق🐛 و زشت پروانه ای میسازد زیبا و حیرت آور 😍
💌حکمتش را اما خیلی ها نمی دانند. #حکمت زیبایی پروانه به محبوس نگه داشتن خود هر چند در مدتی کوتاه👌 از دست پر #ظلم دنیاست ...
💌 #عباس_جان نمی دانم از کی پیله به دور خود دمیدی...نمی دانم کی #پروانه_شدی و رفتی و تا دیگر نباشی اما هستی😍 این #ماییم که نیستیم. شهید سید مرتضی #آوینی می گفت: پندار شما زمینیان🌏 ایراد دارد آسمانیان #زنده اند و هرگز نخواهند مرد❌ و هر روز زنده تر از دیروز👌
💌پروانه ات اما می دانم در آن #دشت حسابی گل🌷 کرده بود، بوی #زهرا(س) میدادی پسر تو کجا و #پهلو_سوراخ شده کجا⁉️ میخ در😔 شده بود تاوی که بردت #عباس اما نبردت نگهت داشت.
💌امروز سالگرد بیست و چهارمین (سال۹۶) بهار عمر #جوان_مومن انقلابی در روز تولد🎊 علی اکبر حسین(ع) است. مردم! #علی_اکبرها در میدان رزم اند و رجز می خوانند🗣 حواسمان باشد زندگیمان را #مدیون چه کسانی هستیم.
💌ای #زنده تر از همه زندگان عالم ای بزرگتر از همه بزرگان هستی #دستگیر این دستان آلوده به دنیـ🌎ـا باش. ما راه را از بیراه گم کردیم و چشم امیدمان به همان خواب های #مادریست که یک روزی تو را از عصاره وجودش سیر می کرد و دیگر روزش را در غم #ندیدنت می گرید😭
#تولدت_مبارک_عباس_جان
#شهید_عباس_دانشگر🌷
#سالروز_ولادت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#فرازی_از_وصیت 7⃣ 💢قسمتی از وصیت نامه #شهید_عباس_دانشگر🌷 ⚜سیاهی گناه🔞 چهرهام را پوشانده و تنم را
#فرازی_از_وصیت 8⃣
💢قسمتی از وصیت نامه
#شهید_احمد_جلالی_نسب🌷
⚜اینجانب #دفاع از حرم اهل بیت سلام الله علیها را با علم و آگاهی به اینکه #وظیفه هر مسلمانی دفاع از اهل بیت (ع) که همان اجر و مزد رسالت نبی اکرم است و در قران کریم📖 آمده است انتخاب کردم✅ و خدا را شاهد و ناظر میگیرم که مسائل مادی و #هیچ_اجباری در این راه نبوده است❌
⚜و به همسر و فرزندانم👥 توصیه می کنم که همیشه و در همه حال پیرو ولایت ائمه اطهار و #ولی_فقیه زمان حضرت امام خامنه ای باشند✊ و خود را #مدیون دین مبین اسلام و رهبری و انقلاب بدانند👌
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#مثل_هیچکس ♥️ #قسمت_پنجاه_وهفتم 7⃣5⃣ 🍂چند وقت بعد سرمای شدیدی خوردم🤒 وحدود یک هفته از شدت بیماری ن
❣﷽❣
#رمان
#مثل_هیچکس ♥️
#قسمت_پنجاه_وهشتم 8⃣5⃣
🍂صبح روزبعد وقتی پدرم سرکار بود مادرم را صدا زدم و گفتم:
_ مامان میخوام باهاتون درباره ی ازدواجم حرف بزنم. امیدوارم درکم کنید...
فورا وسط حرفم پریدو گفت:
+ اتفاقا چند تا مورد پیدا کردم، دقیقا همونجوریه که میخواستی. موندم عرق سفرت خشک شه تا بهت بگم.
🌿اجازه ندادم ادامه بدهد، گفتم:
_ مامان، من آدم قدرنشناسی نیستم. تا آخر عمر #مدیون زحماتی هستم که شما و بابا برام کشیدین. میدونم کلی آرزو و برنامه برای ازدواجم دارین، ولی اگه واقعا خوشبختی و شادی من براتون مهمه اجازه بدید با کسی که دوستش دارم ازدواج کنم. اگه #به_زور با کسی که شما میگین ازدواج کنم تا آخر عمر این حسرت روی دلم می مونه و هیچوقت خوشبخت نمیشم 😔 مامان #فاطمه دختر خوبیه. اون دقیقا همون چیزیه که من آرزوشو دارم. میتونه منو خوشبخت کنه♥️ خواهش می کنم رضایت بدین تا قبل اینکه دوباره برگردم انگلیس باهاش ازدواج کنم.
🍂مادرم ناراحت شده بود. اما با دیدن اصرار من حرفی نزد. دستش را بوسیدم و گفتم:
_ مامان دوستت دارم😍
دستش را کشید وگفت:
+ خوبه خودتو لوس نکن.
با ناراحتی به گوشه ای خیره شد. بعد از چند ثانیه گفت:
+ حالا عکسی چیزی ازش داری ببینمش؟
🌿_ عکس ندارم ولی هرموقع اراده کنی میبرمت از نزدیک #ببینیش. مطمئن باش چیز بدی انتخاب نکردم. البته اگه سلیقه ی منو قبول داشته باشی!😉
+ ولی بابات راضی نمیشه رضا. من مطمئنم دوباره جاروجنجال راه میفته.
_ اگه شما بخواین میشه
گوشه چشمی نازک کردو گفت:
+ زنگ بزن فردا بریم ببینمش.
+ روی چشمم.☺️🙈
🍂فورا زنگ زدم و به محمد گفتم فردا همراه مادرم به منزلشان می رویم. برای دیدن #فاطمه لحظه شماری می کردم. از اینکه دل مادرم نرم شده بود خوشحال بودم😍 قرار شد ساعت ۵عصر روزبعد همراه مادرم به خانهشان برویم. برای فاطمه از انگلیس سوغاتی های زیادی آورده بودم😅اما بخاطر اینکه مادرم شاکی نشود فقط یک #روسری را دادم تاهمراه خودش بیاورد...
🌿وقتی رسیدیم با استقبال محمد و مادرش واردشدیم.دچند دقیقه بعد #فاطمه با سینی چای آمد. با دیدنش ضربان قلبم💗 بالا رفته بود. سینی را به برادرش داد و محمد ازما پذیرایی کرد. پس از کمی سلام و احوال پرسی مادرم از فاطمه سوال کرد:
_ عزیزم شما دانشجویین؟ رشتهتون چیه؟
+ من درس #حوزه میخونم.
🍂مادرم باشنیدن اسم حوزه قند توی گلویش پریدو شروع کرد به سرفه کردن.😥 بعد ازاینکه سرفه اش قطع شد استکان را روی میز گذاشت و به مادرمحمد گفت:
_ والا حاج خانم الان دیگه نمیشه چیزی رو به بچه ها اجبارکرد. هرچقدرم اصرارکنی بازم کار خودشونو میکنن. منم چون دیدم دل پسرم بدجوری پیش دختر شما گیر کرده💞 بخاطر خودش همراهش اومدم. حالا همینجا خدمت شما عرض می کنم که بعدها حرف و حدیثی باقی نمونه. من بخاطر #رضا با این ازدواج مخالفتی ندارم، ولی به خودشم گفتم که پدرش زیر بار این ازدواج نمیره.
🌿مادر محمد گفت:
+ منم دفعه ی پیش که آقا رضا اومده بود بهش گفتم که راضی نیستم بخاطر این ازدواج عاق والدین بشه.
مادرم تا آن روز نمیدانست که قبلا تنهایی به خواستگاری رفته ام🤦♂ با خودم گفتم «بیچاره شدی رفت!» 😬چپ چپ نگاهم کرد و چیزی نگفت.
مادر محمد ادامه داد:
+ بهرحال شما محترمین ولی واقعیت هارو نمیشه نادیده گرفت. بین خانواده ی ما وشما تفاوت زیاده. البته برای مامعیار #رضای_خداست. برای خود من ازهمه چیز مهم تر اینه که دامادم پاک و مومن باشه که الحمدلله آقا رضا همینطور هست☺️ امامن دلم نمیخواد بخاطر این وصلت بین خانواده شما مشکل و مساله ای ایجاد بشه. بازم هرچی که خدا بخواد و پیش بیاد ما راضی هستیم.
🍂_ بله فرمایشات شما متینه. برای منم مهمترین چیز خوشبختی و آرامش رضاست. حالا منم سعی خودمو میکنم رضایت شوهرمو جلب کنم👌ولی میدونم که همسرمم مثل رضا سرسخته و مرغش یه پا داره.
+ انشاالله که هر چی خیره پیش بیاد.😊
به مادرم اشاره زدم که هدیه ی #فاطمه را بدهد. کادو را از کیفش بیرون آورد،روی میز گذاشت وگفت:
_ این هدیه برای شماست فاطمه خانم🎁 امیدوارم خوشت بیاد.البته رضا خودش خریده. منم هنوزندیدمش.
فاطمه تشکر کرد. محمد بلند شد و کادو را به او داد. مادرم گفت:
_ بازش نمی کنی؟ ...
✍ نویسنده: فائزه ریاضی
#ادامه_دارد....
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
ای آلاله های زیبا🌷
ما #مدیون خونتون هستیم
برادر بریر که امشب #سالگردته
انگار حاجقاسم میدونست که روز شهادت شما #شهید میشه🕊 و روز خاکسپاریتون میشه روز خاکسپاری خودش.
پارسال همین موقع #شب_وداع شهید بریری🌷 بود و فردا روز خاکسپاری. برای شما #سرداردلها هم امشب شب وداع و فردا روز خاکسپاریتون هست😔
برادر بریر میدونی که این روزها ایران🇮🇷 ما عزادار شده، دعا کن که به حق خون پاک #شهیدحاجقاسمسلیمانی و همرزمانش👥 و همچنین شما #شهدای گرانقدر🌷 ایران ما از اینکه #سردارش را از دست داده ولی در دل همه ایرانیان♥️ جا دارد
انشاءالله همیشه که با بودن حاج قاسم ایران ما دارای #امنیت و آرامش بوده و الان هم باشد👌
هیچ وقت یادمون نمیره سالگرد #شهید_بریری و#شهیدقاسمسلیمانی میشه 17دی😭😭
شهدای گرانقدر و والامقام ما #شرمندهایم به شما😔 هر قدمی هم برایتان بگیریم به اندازه یک قدم شما برای ما نمیشود❌ما به پدر، مادر، همسر و فرزندان گرامیتون بدهکاریم و همیشه شرمنده #خونواده_شهدا هستیم.
#شهید_قاسم_سلیمانی
#شهید_علیرضا_بریری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸اواخر #ماه_صفر بود، تازه از سفر کربلای #اربعین برگشته بودیم. درد💔 در ناحیه شکمش بود و خیلی اذیتش می
گاهی باید از #حسین(ع)، چیزی فراتر از #اشک، توبه و #برات_شش_گوشه خواست و در میدان عمل مردانه، آمر به معروف شد.
عاشقان حسین (ع)♥️ پیروان خوبی می شوند مثل #علی_خلیلی، طلبه جوانی که غیرتش اجازه نداد #عفّت خانم بی پناهی به حراج برود📛 در مقابل عده ای #نامرد که اسم مرد را به تاراج برده اند، ایستاد.
#امر_به_معروف کرد و تیغ جهالت نااهلان حنجرش را همچون حنجر خنجر خورده اربابش پاره کرد⚡️ #زخم خورد اما زخمی که از حرف های مردم بر دلش ماند بیشتر از زخم های آن #بی_غیرت ها درد داشت.
در عجبم از عده ای که برای #اسارت حضرت زینب(س) گریه می کنند اما وقتی این روزها کسی #مردانه از ناموس این خاک دفاع می کند، بی تفاوتی را پیشنهاد می دهند. شاید هم چون مردم کوفه اول نامه نوشته📩 و در وقت عمل شمشیرها را تیز کرده اند.
تیزی شمشیرها بیشتر از جسم، دل را زخم می کند💔 مثل دلِ #طلبه_شهید که از این همه نصیحت های بی فکر سوخت.
او به فکر راه ارباب و #رضایت_رهبرش بود و مردم به فکر سازشی که جز #ذلت چیزی در آن نیست. او درد کشید😣 ماهها و با دلی #شکسته شهید شد🌷
شهادتت مبارک #مدافع_ناموس. زنان این سرزمین تا جان در بدن دارند #مدیون مدافعانی همچون تو هستند. دعا کن به #حرمت خون های پاکتان زینبی زندگی کنیم و #زینبی بمانیم🤲
✍نویسنده: #طاهره_بنایی منتظر
📅تولد: 1371/8/9
📅شهادت: 1393/1/3 تهران
🗺مزار: تهران.بهشت زهرا قطعه ۲۴
#شهید_علی_خلیلی
#سالروز_شهادت🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💐خانواده شهید والامقام #عباس_دانشگر دلنوشته ای را در اولین #سالروز_تولدش(سال ۹۶) خطاب به فرزندش نوشته است:
💌 #پروانه برای پروانه شدن به تنیدن ابریشم به دور خود محتاج است که اگر نپیچد⭕️ #میمیرد و آن ابریشم است که از کرمی چاق🐛 و زشت پروانه ای میسازد زیبا و حیرت آور 😍
💌حکمتش را اما خیلی ها نمی دانند. #حکمت زیبایی پروانه به محبوس نگه داشتن خود هر چند در مدتی کوتاه👌 از دست پر #ظلم دنیاست ...
💌 #عباس_جان نمی دانم از کی پیله به دور خود دمیدی...نمی دانم کی #پروانه_شدی و رفتی و تا دیگر نباشی اما هستی😍 این #ماییم که نیستیم. شهید سید مرتضی #آوینی می گفت: پندار شما زمینیان🌏 ایراد دارد آسمانیان #زنده اند و هرگز نخواهند مرد❌ و هر روز زنده تر از دیروز👌
💌پروانه ات اما می دانم در آن #دشت حسابی گل🌷 کرده بود، بوی #زهرا(س) میدادی پسر تو کجا و #پهلو_سوراخ شده کجا⁉️ میخ در😔 شده بود تاوی که بردت #عباس اما نبردت نگهت داشت.
💌امروز سالگرد بیست و چهارمین (سال۹۶) بهار عمر #جوان_مومن انقلابی در روز تولد🎊 علی اکبر حسین(ع) است. مردم! #علی_اکبرها در میدان رزم اند و رجز می خوانند🗣 حواسمان باشد زندگیمان را #مدیون چه کسانی هستیم.
💌ای #زنده تر از همه زندگان عالم ای بزرگتر از همه بزرگان هستی #دستگیر این دستان آلوده به دنیـ🌎ـا باش. ما راه را از بیراه گم کردیم و چشم امیدمان به همان خواب های #مادریست که یک روزی تو را از عصاره وجودش سیر می کرد و دیگر روزش را در غم #ندیدنت می گرید😭
#تولدت_مبارک_عباس_جان
#شهید_عباس_دانشگر🌷
#سالروز_ولادت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
2⃣7⃣1⃣ به یاد #شهید_ابوالفضل_نیکزاد🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
5⃣8⃣2⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠شهیدی که در جریان آزادسازی #حلب به شهادت رسید و ساکنان این شهر مانند زمانی که خرمشهر آزاد شد و نام شهید «جهان آرا» بر سر زبان ها افتاد، آزادی حلب را #مدیون خون شهید نیک زاد🌷 و همرزمانش می دانند و دلاوری هایش را به خاطر سپرده اند♥️
🔰چند روز آخر مادرم مدام این شعر «خدایا چنان کنم سرانجام کار/ تو خشنود باشی و ما #رستگار» را می خواند. مادرم را قسم می دادم که به شهادت ابوالفضل راضی نشود😢 زیرا می دانستیم که اگر #مادرمان راضی شود، ابوالفضل به شهادت می رسد. دلم نمی خواست با کسی حرف بزنم.
🔰آن زمان من و مادرم در شهرک شهید بروجردی زندگی می کردم. آنجا چند #شهید_گمنام را به خاک سپرده اند. به زیارت شهدا که می رفتم، می گفتم: من هم مثل دختر یا خواهرتان هستم. دعا کنید🤲 همه رزمنده ها و ابوالفضل ما سالم و سلامت باشند.
🔰مادرم روزهای آخر، مثل روزهای قبل نبود❌ خواب هایی که می دید برایمان تعریف نمی کرد و در #تدارک مراسم بود. روز آخر، پیش از آن که #خبرشهادت را بدهند، مادرم، من را به همراه پسرم فرستاد فروشگاه تا خرید کنیم🛍 از فروشگاه که بیرون آمدیم و سمت مزار شهدای گمنام رفتیم. اذان ظهر بود و چه اذان ظهری!
🔰خیلی دلگیر بود💔 و انگار یک نفر قلبم را از داخل سینه ام بیرون کشید و یک لحظه پاهایم بی جان شد. آنجا گفتم: خدایا #تمام_شد. آن لحظه ابوالفضل با داعشی ها درگیر بوده و ساعت 4 بعد از ظهر به #شهادت می رسد. به خانه که رسیدیم، مادرم هم حال خوبی نداشت.
چند دقیقه بعد، یک رهگذر👤 که شبیه جانبازها بود، زنگ خانه مان را زد و آب خنک می خواست. پسرم برایش آب برد.
🔰به پسرم گفته بود: من تازه از #فلوجه عراق آمده ام. شما در سوریه کسی را دارید⁉️ پسرم گفته بود: بله. آن مرد هم جواب داده بود که؛ ان شاالله مسافرتان #برمیگردد. پشت سر هم اتفاق هایی می افتاد تا ما آماده شنیدن خبر شهادت🕊 شویم.
🔰روز پنج شنبه، برادرم صبح زود به خانه مان آمد و قبل از آن که چیزی بگوید، مادرم گفت: خبر شهادت ابوالفضل را آورده ای؟ فقط بگو #شهید شده یا اسیر؟ برادرم گفت: شهید شده است😔 و آن لحظه با تمام وجود احساس کردم که، خاک عالم را بر سرم ریختند.
🖇ابوالفضل روز #چهارشنبه به شهادت رسید🌷 و پیکرش را روز #جمعه به ایران آوردند.
#شهید_ابوالفضل_نیکزاد
#شهید_مدافع_حرم🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌸🍃🌸🍃🌸 🔅پای دفاع از #ارزشها که در میان باشد. ↫"دفـاع"،✨مقـدس✨ میشود ↫و کشتهشدن، #وصال🕊 و امیدِ و
#دلنوشته زيباي يك رزمنده برای نسلهای بعد
💢ما می خواستیم محکوم تاریخ نشویم و نسل بعد ما را #وطن_فروش نداند و جنگ آمد ... میدانی چه میگویم؟؟ آری جنگ آمد. ما به دنبال جنگ نرفته بودیم🚫 او آمد
🔰تعدادی از ما تحت امر امام و ولی مان جنگیدیم👊 #رزمنده شدیم. عده ای رنگ رزمنده گرفتند. عده ای نیز رنگ رزمندگی به خود پاشیدند. و تعدادی نیز رنگ جبهه را ندیدند و #راوی جنگ شدند.
عده ای #رفتند.
عده ای #ماندند.
اما یا ز#خم برتن یا داغ بر دل و عده ای نیز داغ بر پیشانی زدند.
↫عده ای #مفقود
↫عده ای مظلوم
↫عده ای مغموم
↫وعده ای نیز مذموم
💢تعدادی آمده بودند تا بروند. قرار را بر #رفتن گذاشته بودند. عده ای نیز آمده بودند تا بمانند. چاره ای نبود. شهیدی گفته بود: "از یک طرف باید بمیریم تا آینده شهید🌷 نشود و از طرفی باید #شهید شویم تا آینده زنده بماند.
🔰عده ای آمده بودند تا از خود #حساب بکشند. عده ای تا حساب های خود را تسویه کنند. عده ای آمده بودند تا آدم حسابی شوند👌 عده ای نیز حساب باز کردند. عده ای نیز آمده بودند تا حسابی آدم شوند. عده ای آمدند تا بی پیکر شوند ... عده ای نیز #پیکر تراش
عده ای نیز پیکره ی یک "بت"
عده ای ویلچری♿️
تعدادی ویلایی
عده ای حاضر✌️
تعدادی ناظر
قومی نیز #غافل
💥واما..
💢دیوانگی #جوانی ما با جنگ مصادف شد. در ما میل به زیستن زنده بود. حس عاشقی و معشوقی نیز جریان داشت. اما جنگ آمده بود.چه باید میکردیم؟ آیا جز جنگیدن چاره ای داشتیم⁉️ ما هم آینده را برای خود ترسیم کرده بودیم. اما #جنگ نزدیکتر از دور بود.
🔰جنگ بود. باید این نزدیک را پاسخ میدادیم و نزدیکمان دور شد و دور و دور و دور به ساعات ۸ سال باید میرفتیم به دنبال این #قافله. مگر چاره ای جز جنگیدن داشتیم❓
💢برای ما هم #جان عزیز بود. از توپ وتفنگ و ترکش💥 میترسیدیم. باید جرأت می یافتیم. عشق و عاشقی و معشوقه را به امید #دفاع از تمامی عاشقان ومعشوقانی مانند شما رها کردیم ...و رفتیم ...چه باید میکردیم؟
🔰ما بدنبال #حاکم شدن نرفتیم🚷
خواستیم محکوم تاریخ آینده نشویم. خواستیم فردا از نگاه تیز و شماتت بار شما فرار نکنیم. ما خونخواری نیاموخته بودیم. باور کن از رنگ خون میترسیدیم. اما به #خونخواهی رفتیم. خونخواهی سرهای به ناحق بریده شده. مگر چه باید میکردیم؟؟؟
💢از جنگ به بعد شکل عاشقی مانیز تغییر کرد. #عاشقی ما با دلتنگی و دلبستگی به محبوبه های شب♥️محبوبه های شب عملیات. محبوبه های جا مانده در ارتفاعات میمک، قلاویزان "ماووت" و جاماندگان در زیر خاک ریزهای #مجنون و رفیقان رفته تا دهانه ی خلیج
و نبرد های نابرابر جبهه ها
🔰باور کنید قطار قطار رفتیم👥
واگن واگن برگشتیم
جوان #جوان رفتیم
پیر پیر برگشتیم
راست راست رفتیم
شکسته شکسته🥀 بر گشتیم
گروه گروه رفتیم.دسته دسته برگشتیم
دسته دسته رفتیم، #تنهای_تنها برگشتیم
💥اما #ایستادیم
💢آری من و تو حق داریم همدیگر را نشناسیم. از دو نسل #متفاوت، دوستان ما آنسوی دردها ورنج ها به ساحل و ما این سمت چشم دوخته به افق های نامعلوم😭
🔰راستی اگر نمیرفتیم چه میکردیم⁉️
باور کنید ما هم دل داشتیم😢
↵با دل رفتیم، بیدل برگشتیم
↵با #یار رفتیم، با بار بر گشتیم
↵با پا👣 رفتیم، بی پا برگشتیم
↵با عزم رفتیم، با زخم💔 برگشتیم
↵پر شور رفتیم، #پرسوز برگشتیم
⇜ما پریشانیم ...اما #پشیمان نه
⇜شکسته ایم ... اما نشسته نه❌
⇜دلخسته ایم ...اما دست بسته نه
💢ما همان #سربازان پیاده ایم. سواری نیاموخته ایم. سوای شما نیز نیستیم✘ ما همان دیروزی هستیم. تعداد ما میدانید در ۸سال چه تعداد بود؟ ۳ونیم درصد از جمعیت #ایران. اما مردم تنهایمان نگذاشتند.
🔰آری همه ی ما ۸ سال بودیم، با هم در کنار هم. #تو هم بودی. آری همه بودند. نگاه محبت آمیز آن دوران به ما؛ هدایای مادران و پدران شما به جبهه♥️ گذشتن از شام شب و هدیه به جبهه. گذشتن از فرزند و اعزام فرزند دیگر. #تحمل بمباران. تشییع رفیقان ما. دیدار وعیادت و دلجویی از جانبازان ما.
💢آری مردم بودند..ایستادند، مقاومت کردند👊 تلخی چشیدند اما به رخ ما نکشیدند. ما هنوز #مدیون لقمه های سفره های شما هستیم که بیدریغ به سنگر های ماهدیه کردید.
🔰ما هنوز به آنسو و این سو بدهکاریم. طلبی نداریم❌ اما بدانید... قرار "دیروز" آنچنان بود. از امروز شرمنده ایم. ما غارت را آموزش ندیده بودیم.
#غیرت را تجربه کردیم.
از امروز #شرمنده_ایم😔
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃✨🍃✨🍃✨🍃
♦️ بدهی #نجومی یک پاسـدار به سپاه اگر کسی از من #طلبکار است طلب او را بدهید.
♦️هر کس از من طلبی داشته #مدیون است که از پدر یا #برادرانم وصول نکند..در ضمن ۲۰۰۰ تومان بابت #تلفنهای شخصی به سپاه بدهید.
📎 بخشی از #وصیت_نامه
#شهید_علی_اصغر_حسینی_محراب🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🖇روضه #مجسم شنیده ای⁉️
سوریه از این روضه ها زیاد به خود دیده، از #دمشق بگیر تا #خانطومان و #حلب و... جای جایش روضه است.
از همان وقتی که زمزمه #هتک_حرمت به مزار حجربن عدی پیچید و آسمان🌫 #عَدرا* از دیدن این بی حرمتی و آشفتگی طوفانی شد ،
🖇در دل💕 #علویان هم غوغایی به پا شد غیرتشان به جوش آمد #یاعلی گفتند و راهی #سوریه زخم دیده شدند تا شاید مرهمی باشند بر روی زخمش
فاطمیون هم پا در میدان نهادند تا نشان بدهند #کربلا دوباره تکرار نخواهد شد، شاید از همان موقع بود که سوریه شد مسلخ محبان و شیعیان علی.
🖇محمود یکی از همان #عاشقان بود از#فاطمیون آمده بود و به قول خودش، شیعه و انسانیت مرز ندارد و هرجا ظلمی باشد شیعه آرام ندارد #مخصوصا اینکه سخن حریم عمه سادات(س) هم در میان باشد!حال میخواهم از #روضه_مجسم بگویم.
🖇روزی که #تاسوعا 🏴بود و همه عزادار #سقا، جایی هزاران کیلومتر دور تر از ایران در حومه حلب، سری را از بدن جدا کردند و بدن را گلوله باران🌧 در دل💗 #همسفرش آشوبی بود و خبر شهادت همسر آتش🔥 به جانش انداخت و خبر #مفقود شدنش دلش را بیشتر سوزاند. بچه ها دلتنگ 💔برای پدر و چشم انتظار تا پدر را ببینند، برای دو کودک انتظار دیدن پدر سخت است
🖇 بعد از #دو ماه حال پدر آمده با تنی بی سر و پر از جراحت روضه مجسم ، تنی پاره پاره است که سر ندارد و #کودکانی که #دلتنگ پدر هستند، و ما #مدیون این چشم های منتظر و دلهای صبورشان هستیم* مرج عذراء که امروز عدرا نامیده میشود شهری است در #سوریه که در آنجا حجر بن عدی به خاک سپرده شده است.
🕊به مناسبت سالروز شهادت
#شهید_محمود_سالاری🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
از ابتدای تشکیل جبهه مقاومت اسلامی، استان #کرمانشاه ۱۵ شهید تقدیم کرده است. شهید ستار عباسی یکی از ا
#خواب_شهید⇓⇓
🔰از اول ازدواجمان ستار میگفت: من در #خارج از مرزهای ایران🇮🇷 شهید میشوم. گویا #نحوه_شهادتش را در خواب دیده بود.
🔰وقتی بحث #داعش پیش آمد برای مبارزه با تکفیریها👹 به عراق رفت. یک سال و نیم به عراق رفت وآمد میکرد. چند بار درخواست داد به سوریه اعزام شود که مخالفت🚫 میکردند.
🔰در خواب دیده بود که محل #شهادتش سوریه است. روزی که پیکرش⚰ به وطن برگشت فرماندهش میگفت: شهید عباسی روز اعزام گفت: #مدیون هستید اگر من را به سوریه نفرستید. من در این اعزام شهید میشوم🕊 به #خانوادهام چیزی نگویید.
#شهید_ستار_عباسی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍁 یک روز مادر شهیدان علیرضا و بهزاد جعفری نژاد منزل ما آمدند،دمادر شهید خیلی ناراحت😔 و دل شکسته بود، دستان خسته اش را گرفتم، گفتم: چی شده مادر⁉️ گفت: یکی از همسایه ها بهم گفته عکس پسرای #شهیدت را از سردر ورودی آپارتمان بردار، شاید یه همسایه ای راضی نباشه!!
دلم گرفت از این همه #بی_معرفتی 😔
مادر گفت: عکس پسرام را برداشتم. با ناراحتی گفتم: چرا مادر؟! حالا اون آدم حرف بیجایی زده، ما #مدیون شما و شهدا هستیم، خواهش می کنم عکس ها را دوباره بگذارید🙏 هر چی اصرار کردم فایده ای نداشت دلش #راضی نشد
گفتم: مادر عکسشون را بدید من بگذارم در فضای مجازی📲 همه ببینند. رفت و با ذوق😍 عکس ها را آورد.
همه ما زندگی مون را #مدیون شهدا و "مادر شهیدان" هستیم. مدیون تک تک لحظات دلتنگی مادر💔لحظات #تنهایی
اگه نمی توانید دردی از #مادر دل خسته شهیدان بردارید، لطفا سنگی بر قاب دلش نزنید❌
حتما دل مادرشون با نشر این پیام و یاد پسران شهیدشان شاد میشه😊💝
📸تصاویر این دوشهید بزرگوار تقدیم حضورتان
#شهید_بهزاد_جعفری_نژاد
#شهید_علیرضا_جعفری_نژاد
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#تلنگر | #علی_اکبرهای_خمینی
🔻 #روز_جوان بر آنانی که جوانی💪 نکردند تا ما جوانی😔 کنیم ، مبارک باد💐🎉
آرامشمان#مدیون شماست
برای جوانی مان دعا🤲 کنید ای
علی#اکبـــر های ایران .....
🌟 یاد#دلاور مردان ۸ سال دفاع مقدس😘 و مدافعین حرم گرامی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
📕برشی از کتاب
#بیست_هفت_روز_ویک_لبخند
📖بابک در جیب پیراهنش دست میکند.
#قرآن کوچکی را درمی آورد و زیر لب صلوات می فرستد و لايش را باز میکند:
- به خاطر وجود و دارایت ایشونه. رضا، این آرامش و امنیت😌این غروری رو که من امشب ازش حرف میزنم، #مدیون بودن این مرد هستیم؛ همه ما.
📖علی پور خم میشود روی عکس. تصویر #حضرت_خامنه_ای، زیر نور اندک ماه🌝 روشن میشود. - خیلی دوست دارم آقا ارادتم رو به خودش بدونه. میخوام بفهمه یکی از #سرباز هاش من ام و برای خوشحالی و سربلندی خودش و کشورش🇮🇷 هر کاری میکنم.
📖رضا میبیند که بابک چه طور سریع قطره اشک😢 گوشه ی چشمش را پاک میکند؛ اما خودش را به ندیدن میزند و خیره میشود به چهره ی مردی که سرانگشتان #بابک در حال نواختن اوست.
📕کتاب سراسر مردانگی #بیست_هفت_روز_ویک_لبخند رو حتما مطالعه بفرمایید.
#شهید_بابک_نوری
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
تو این 🌛ماه مبارک همه مون رو آوردن مهمونی خدا
ولی بعضی ها دیگه واسه همیشه موندنی شدن🙂
مثل🌹 شهدای این ماه
خدا صبر بده به خانواده هاشون
#مدیون شهداییم🕊😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🌹مادرم برایت گل آوردند...
💔🥺وداع فرزندان شهید با پیکر پاک و مطهر شهید فراجا علیرضا شهرکی و همسرش شهیده نرجس صیاد در شهرستان زابل - 12 اردیبهشت 1402
#امنیت#اتفاقی#نیست
#مدیون#شهداییم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh