🌷شهید نظرزاده 🌷
جانم به لب رساندهای و #آه میکشی ما را بکش، بگو ز چه #جانکاه میکشی ای #یوسف زمان! ز چه بر روی نیز
8⃣7⃣4⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠همت و، همت مقاومت
🔰محمدحسین عاشق #شهید_همت بود.همیشه با شور و هیجان😃 در مورد او حرف میزد. در مورد ✸اخلاصش، ✸فرماندهی بر دلهایش و ....
اسم #حوزه بسیجی که فرماندهش بود نیز شهید همت بود.
🔰در اتاق جلسات #بسیج عکس شهید را طوری نصب کرده بود که در مقابلش👤 باشد.
یادم هست که یکبار من را دعوت کرد به جلسه #خواهران بسیج.
🔰دیدم خواهران در یک طرف میز نشسته اند #محمدحسین هم همان طرف اما چند صندلی آن طرف تر نشسته است😕 طوری که در مقابل خواهران نباشد🚫 و چهره در چهره نباشند.
بعدا دلیلش را پرسیدم گفت: #نمیخام رو د روی خانم ها باشم.
🔰طوری مینشینم که عکس #شهید_همت هم در مقابلم باشه و تا سرم را بالا می آورم یاد این #شهید و چشمان زیبا😍 و عفیفش من را حفظ کند☺️.
🔰بعدها شنیدم در زندگی شخصی و
خانوادگیش هم رفتارش را #شبیه امثال شهید همت کرده است👌.این مجموعه وقتی کامل شده و نتیجه می دهد که روز تشییع جنازه اش⚰ از دو لب معاون #حاج_قاسم سلیمانی شنیدم که می گفت: حاج قاسم گفته که شهید🌷 من را یاد #شهید_همت می انداخت و به خاطر همین دوستش داشتم.
🔰این بود که محمدحسین یا همان حاج عمار سوریه شد #همت_مقاومت
یکی از آخر هفته هایی🗓 که ما مجبور بودیم تو مجتمع دانشگاهی امیرالمومنین #اصفهان بمونیم محمدحسین با ماشین🚗 خودش مارو برد #شهرضا سر مزار شهید همت...
🔰عاشقـ💞 شهید همت بود... ۵ یا ۶ نفر بودیم که محمدحسین به من اشاره کرد که #روضه بخون...منم گفتم #داداش اینجا دیگه نوبته توست.
🔰تو دانشگاه به من گیر میدی کفایت میکنه😅 بزار اینجا من توحال خودم باشم...
شروع کرد به #خوندن و ناز نفسش....
مردم هم کنارمون جمع شدن....
سوز #صداش صفای عجیبی به کل فضای مقبره شهدا🌷 داد....
🔰عارفی گفت: #عاشق اگر نشان از معشوق نداشته باشد در عشق خود #صادق نیست!
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#وصیت_شهید✍ جهان در حال #تحول است، دنیا دیگر طبیعی نیست، الان #دو جهاد در پیش داریم، اول #جهاد_نفس
1⃣7⃣4⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری
🔰سال 1367 بود که #محمدهادی یا همان هادی به دنیا آمد.او در شب جمعه و چند روز بعد از ایام فاطمیه به دنیا آمد👶.
وقتی تقویم🗓 را که می بینند درست مصادف است با #شهادت_امام_هادی (علیه السلام ) بر همین اساس نام او را محمدهادی می گذارند.
🔰عجیب است که او عاشق و دلداده امام هادی (علیه السلام) شد💞 و در این راه و در شهر امام هادی (علیه السلام) یعنی #سامراء به شهادت🌷 رسید.
🔰خانواده هادی می گویند : #هادی اذیتی برای ما نداشت🚫. آنچه می خواست را خودش به دست می آورد. از همان کودکی روی پای خودش بود👌. #مستقل بار آمد و این، در آینده زندگی او خیلی تأثیر داشت.
🔰هادی از اول یک جور دیگری بود. حال و هوا و خواستههایش مثل #جوانان هم سن و سالش نبود❌. دغدغهمندتر و جهادیتر✊ از جوانان دیگر بود. او ویژگی های خاصی داشت :
🔰همیشه #دائم_الوضو بود.
مداحی می کرد🎤. اکثر اوقات ذکر سینه زنی هیئت را می گفت. #اخلاص او زبانزد رفقا بود. اگر کسی از او تعریف می کرد، خیلی بدش می آمد🙁.
🔰وقتی که شخصی از زحمات او #تشکر می کرد، می گفت: #خرمشهر را خدا آزاد کرد✌️، یعنی ما کاری نکرده ایم. همه کاره #خداست و همه کارها برای خداست.
🔰هادی علاقه ی زیادی به شهید #ابراهیم_هادی داشت و همیشه جلوی موتورش🏍 یک عکس بزرگ از شهید ابراهیم هادی نصب داشت👌.ودر #خصلت ها خود را خیلی به ابراهیم نزدیک کرده بود.
🔰از خصوصیات بارز هادی #کمک_پنهانی به نیازمندان چه در ایران🇮🇷 و چه در #عراق بوده است که این از اظهارات بعضی نیازمندان بعد از شهادتش🌷 روشن شد.
🔰انرژیاش را وقف #بسیج و کار فرهنگی و #هیئت کرده بود و بیشتر وقتش در مسجد محله 🕌و پایگاه در کنار دوست صمیمی و استادش زنده یاد همسفر شهدا #سید_علیرضا مصطفوی و انجام کارهای فرهنگی می گذشت.
🔰پس از پرواز ناگهانی سید علیرضا در تابستان🌳 سال 88 هادی آرام و قرار نداشت و بسیار غمگین بود😔. زیرا نزدیکترین #دوست خود را در مسجد از دست داده بود.
🔰سال بعد از عروج🕊 آقا سید علیرضا همه ی دوستان را جمع کرد و تلاش نمود تا کتاب📗 خاطرات سیدعلیرضا #مصطفوی چاپ شود. او همه ی کارها را انجام می داد اما می گفت: راضی نیستم #اسمی از من به میان آید🚫.
🔰هادی بعد از #پایان_خدمت، چندین کار مختلف را تجربه کرد و بعد از آن، راهی #حوزه علمیه شد.زیرا راهی جز طلبگی در #نجف پاسخگوی غوغای درون هادی نبود❌
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
معلم جدید #بی_حجاب بود. مصطفی تا دید سرش را انداخت پایین.خانم معلم آمد سراغش.دستش را انداخت زیر چانه اش كه «سرت را بالا بگیر ببینم.» چشم هایش را بست سرش را بالا آورد.
از كلاس زد بیرون . تا وسط های حیاط هنوز چشم هایش راباز نكرده بود.خونه که رسید گفت: دیگه نمیخوام برم هنرستان.
– آخه برای چی؟
معلم ها بی حجابن.انگارهیچی براشون مهم نیست.میخوام برم قم؛ #حوزه.
#شهید_مصطفی_ردانی_پور
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
3⃣8⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷 💠 ماجرای وصیت نامه ای که عمل بهش سخت بود. #شهید_محمدهادی_ذوالفقاری🌷 🔹بخشی
هر بار که پیش ما میآمد متوجه میشدم که تغییرات #روحی و درونی او بیشتر از قبل شده👌.
تا اینکه یک روز آمد و گفت وارد #حوزه علمیه شدهام، بعد هم به #نجف رفت.
⚡️اما هر بار که میآمد حداقل یک #فلافل را مهمان ما بود.
آخرین بار هم از من #حلالیت طلبید. با اینکه همیشه خداحافظی👋 میکرد، اما آن روز طور دیگری #خداحافظی کرد و رفت😔
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔻خاطره ای جالب از وساطت شهید #رسول_خلیلی برای آزادی #شهید_سجاد_زبرجدی🌷 بخوانید👇👇 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazar
9⃣7⃣7⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
⚜سال ۹۲ فرمانده ی #حوزه بودم.رسول اومده بود پیشم برای محل کارمون چند تا مورد رو هماهنگ کنیم👌.بچه ها زنگ زدند☎️ گفتند #سجاد_زبرجد (که از بسیجی های پایگاهمون بود) در شاه عبدالعظیم(ع)، با #اراذل درگیر شده و سرباز ناجا👮 رو که ظاهرا از آنها دفاع کرده بوده زده!
⚜و بعد بچه های ناجا #سجاد رو بردن بازداشتگاه.با #رسول رفتیم میدون هادی ساعی شهرری؛مرکز کلانتری اونجا بود.
کارت شناسایی🏷 نشون دادم و رفتم داخل.
⚜کارهای مربوط به سجاد رو انجام دادیم، #رضایت اون سرباز رو هم گرفتیم✅ و خدا رو شکر از #بازداشتگاه درش آوردیم.سجاد داشت کارهای ترخیص رو انجام میداد و قبل از اینکه بیاد، منو رسول برگشتیم↷.
⚜بعد از دو سه ماه از اون جریان، رسول #شهیدشد🌷.به سجاد گفتم که برای آزادیت از کلانتری، با اون #شهید اومده بودیم.بخاطر این موضوع یه #قرابت خاصی پیدا کرده بود با رسول☺️...
⚜همیشه میومد سر مزارش🌷؛
میگفت: "این شهید برای وساطت من اومده بوده
میشه بازم منو #وساطت کنه..." همیشه بهم میگفت؛تا اینکه خودشم به #شهید ملحق شد🕊...
روحشون شاد🕊🌷
🔺نقل از دوست و همکار شهیدان
#رسول_خلیلی
و #سجاد_زبرجدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
سعید #رزمنده جبهه مقاومت و نیز #مبلغ بود. در زمان هایی که از خط مقدم و درگیری فراغت می یافت معمولا
9⃣2⃣8⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰در سال ۱۳۷۳ چشم به جهان گشود.۲۲ساله بود ودرحالیکه دروس سطوح عالی #حوزه را درشهر مقدس قم به خوبی خوانده بود📚،عزم دیار عاشقان🕊 کرده واصرار بر اعزام به #سوریه کرد.
🔰تا در #ماه مهمانی خدا توفیق پیدا کرد برای اولین بار به حرم حضرت زینب(سلام الله علیها)🕌 مشرف شود.این بار که ازسوریه بازگشت داغدار فراق #رفیق_شهیدش شهید کریمیان🌷 بود.
🔰او در عمر #طلبگی خود خصوصیات ویژهای داشت که بدون اغراق ومبالغه👌 آنهارا بیان میکنم به نحویکه برخی ازاین ویژگی ها قبل از #شهادتش در مدت کوتاه رفاقتمان ذهنم را مشغول کرده بود💭 ومورد اذعان واعتراف همه دوستان وآشنایان اوست.
🔰به معنای حقیقی کلمه #بی_تعلق به دنیـ🌍ـا بود وهیچگونه تعلق دنیوی نداشت❌ نه به مال ونه به عناوین #فریبنده دنیا وحتی به درس . اگر بنده درس را باتعلق میخوانم اما او #برای_خدا میخواند.
🔰این بی تعلقی به شدت او را بی تکلف ساخته بود وبسیار ساده و باصفا💖 بود که هیچیک از دوستانش #هیچگاه از بااو بودن معذب نبوده🚫 بلکه از همنشینی👥 با اولذت میبردند😍.
🔰 #جهادی وتلاشگر بود وازهیچ خدمتی دریغ نمیکرد❌ از اردوهای بی شمار جهادی اوگرفته تا تدارک #جلسات_شهداء، روایتگری و شجاعت های💪 او در جبهه عراق و #سوریه.
🔰متواضع بود ودرگیر عناوین نبود🚫.بااینکه جزء #نخبگان واستعدادهای برتر حوزه بود واساتیداو به استعداد والای ایشان اذعان داشتند ⚡️اما به قول طلبه ها #وجهه_علمی برای خود نتراشیده بود.
🔰سرانجام در #ماه_محرم سال ۹۵ به آرزوی قلبی خود رسید🌷 و در #شب_جمعه به محضر ارباب عالم حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) مشرف شد🕊 و پای خود را ازمنجلاب دنیا رهانید.
#شهید_سعید_بیاضی_زاده
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✨پدر... ✨ 🔸واژه ایست که هیچ وقت، هیچ چیز جای اورا نمیگیرد. 🔹و چه سخت است در کودکی و نوجوانی بشوی مر
به موبایل👆 #شهیدحاج_محمد_کیهانی پیام دادم....
جواب اومد پسرش هستم.
پرسیدم چندتا خواهر برادری؟
کیهانی عزیز سه تا پسر داشته، دختر نداشته.
جالب اینجاس که پسر شهید چه جواب داده است...👆
یادمه سال 82 یا عید سال بود که تو مرکز مطالعات #حوزه علمیه که #همکار بودیم.
ایشون گفتن دوست دارم خدا بهم بیستا پسر بده، بعد بیستا اسم ردیف کرد.
بعد ایشون گفتن که همه جبهه باشن، همشونم #بیسیمچی،
اونوقت به اسم با هم تبادل اطلاعات کنیم.
#کمیل، #مقداد، #ميثم.
میگفت:
میگم از #فرمانده به همه #بچه_هام.
همش هم اداي بچه های بیسیمچی را در میاورد با اسامی آقا زاده هاش...
#شهید_محمد_کیهانی
شادی روحش #صلوات
🌷🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
حضور #فعال و #موثر شهید مدافع حرم سعید خواجه صالحانی👇
در احداث #نمایشگاه هفته دفاع مقدس (کوله های خاکی سال94)
بهمراه سایر بسیجیان #حوزه سه سیدالشهداء ناحیه پاکدشت
#شهید_سعید_خواجه_صالحانی 🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
↙سردار اباذری: شهید عباس دانشگر جوانی کاملا #امروزی بود و علاوه بر آشنایی با #تکنولوژی های مختلف د
🔰یک روز به من گفت که احساس میکنم از لحاظ #فکری_واعتقادی باید ارتقا پیدا کنم. آنجا بود که پیشنهاد ثبتنام در #حوزه علمیه را داد و ما در حوزه علمیه ثبتنام📝 کردیم و به حوزه میرفتیم.
🔰او همزمان که در #دانشگاه فعالیت داشت و برای اولین بار تدریس📚 در دانشگاه را شروع کرد. #عباس یک مربی تمامعیار بود و یک هفته قبل از اعزام #فرمانده یکی از گروهانهای دانشگاه شد.
به نقل از: مهرداد پاکار همکارشهید
#شهید_عباس_دانشگر🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#تو از آسمـــــان بودی و فقط برای اینکه زمیـ🌎ـن لحظه ای داشتنتــ👤 را تجربه کند آمدی و حـــال زمین
0⃣9⃣9⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠فرشته_نجات
🔰بنده در سنین جوانی(حدود ۱۸ سالگی) قبل از اینکه وارد #حوزه علمیه امام جعفر صادق(ع) اندیمشک بشوم توسط عده ای از افراد شهر👥 وارد #بد وادی شده بودم بگونه ای که نسبت به #رهبری و #حکومت_اسلامی بسیار بدبین شده و جزء مخالفان شده بودم
🔰تا اینکه #شهید احمد حاجیوند الیاسی آشنا شدم. او در چند باری که همدیگر رو دیده بودیم😍 باهام صحبت میکرد بگونه ای که عقیده ام از این رو به اون رو شد و عاشق مقام معظم رهبری و دین و حکومت شده بودم ، انگار #خداوند این شخص را برای نجات من👤 فرستاده است
🔰بعد ها که وارد حوزه علمیه شدم بارها #شهید رو دیدم و خداروشکر میکردم که با چنین شخصی دوست شده ام💞 نمیدونم اگر او نبود الان وضعیتم چگونه بود⁉️(شاید ضد دین و خداو...)
🔰زمانی که #خبرشهادتش رو شنیدم باور نمیکردم که #احمد رفته است و خیلی ناراحت شدم😔 شهادت #احمد🌷 باعث قویتر شدن عقیده ام در این مسیر شد. الان هر موقع به سرمزارش میروم، نمیتوانم تحمل کنم و شروع به گریه کردن میکنم😭
#شهید_احمد_حاجیوند_الیاسی
#فرشته_نجات
#ارسالی_مخاطبین
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍁در یکى از دورهمى های💫 پارک لاله, حرف این به میان آمد که چرا برای #طلبگى آمده ایم. #مصطفی می گفت: دن
4⃣8⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا🌷
💠نجابت و حیای شهید
🔰دوستم گفت: سمیه، اون برادر👤 رو میبینی؟ اسمش #مصطفی_صدرزاده س. میره #حوزه ی بسیج برادران. بگو این رو بگذاره تو ماشین🚙
🔰نگاه کردم. کنار پیاده رو زیر درخت🌳 بید مجنون ایستاده بودی☺️ آمدم جلو و گفتم: آقای صدرزاده، میشه این در🚪 رو بگذارین داخل وانت⁉️ بی هیچ حرفی به کمک #دوستانت در را بلند کردید و گذاشتید داخل وانت.
🔰یادم نیست #تشکر کردم یانه. وانت راه افتاد و من هم. بعدها بود که فهمیدم💭 عادت مرا تو هم داری: اینکه در کوچه یا خیابان🏘 یا هنگام صحبت با #جنس_مخالف به زمین نگاه کنی یا به آسمان!
🔰مثل آن روزی که #فاطمه ی دوساله بغلم بود. از پارک🎡 برمی گشتم. گوشی ام📱 زنگ زد: کجایی #عزیز؟
_ پارک بودم، دارم میام.
_ من جلوی در خونه م، صبر کن بیام #باهم برگردیم.
🔰فاطمه به بغل💞 می آمدم و #نگاهم به زیر بود. کفش های آشنایی دیدم که از جلویم گذشتند. کفش ها #مردانه بودند با نوک گرد معمولی👞 از همان مدلی که #تو می پوشیدی. تا به خودم بیایم از من دور شده بودی💕 به عقب برگشتم و صدایت زدم:
« #آقامصطفی کجا؟»
_ اِ تویی عزیز😍
_ من نگاه نمی کنم، شما هم❓
•••
°•وصیت کرده بوده: بگویید #خانمم از من راضی باشه. موقع خاک سپاری خاک #کفشش را روی سرم بتکاند تا روی صورتم بریزد و جواز ورود من به بهشت🌸 شود...
#سمیه_ابراهیمپور "همسر شهید"
کتاب #اسم_تو_مصطفاست
#شهید_مصطفی_صدرزاده
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
5⃣8⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷 💠آرزویش مفقودالاثر شدن بود 🔰پسرم به عنوان #روحانیِ_گردان اعزام شد. اولین ب
🎤به گزارش خبرنگار خبرگزاری « #حوزه»
🔰مراسم تشییع پیکر⚰ مطهر طلبه شهید مدافع حرم #محمدحسین_مومنی از تیپ زینبیون
📆روز #چهارشنبه 29 خردادماه
در #قم برگزار میشود.
🔰پیکر مطهر این #شهید
⏰ساعت 18 روز چهارشنبه 29 خردادماه
🕌از مسجد امام حسن عسکری (ع) به سمت #حرم مطهر کریمه اهل بیت (س) تشییع و سپس برای #خاکسپاری به قطعه ۳۱ گلزار شهدای مدافع حرم🌷 #بهشت_معصومه (س) منتقل میشود.
🔰گفتنی است: محمد حسین مومنی از #طلاب جامعه المصطفی بود که دو سال قبل، همراه تیپ #زینبیون عازم🚌 سوریه شد، حین مبارزه با تروریست های تکفیری👹 خون پاکش به زمین ریخت❣ و #شهید_مدافع_حرم حضرت زینب(س) شد و امروز اعلام کردند که پیکر این شهید از طریق #پلاک شناسایی شده است✅
#شهید_محمدحسین_مومنی
#شهید_مدافع_حرم_پاکستانی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔻وصیتی از جنس طلا... 💠برادران و خواهران من! ماهواره و فرهنگ کثیف غرب مقصدی به جز آتش دوزخ ندارد...
6⃣4⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠حاجی از من آخوند در نمیاد
🔰با شهید #صدرزاده هم هجره بودیم. حدودا یازده سال🗓 پیش بود که با شهید صدر زاده🌷 مرحوم حاج مهدی ضیایی و لقمان یداللهی و #شهید سید رضا بطحایی که چند سال پیش توسط داعش در نزدیکی #سامرا به شهادت رسید🕊 هم هجره بودیم و فقط من وآقای یداللهی #جاموندیم.
🔰خوشحالم که رفیق هایمان #عاقبت به خیر شدند و سرنوشت خوبی داشتند👌 من 2 سال از مصطفی بزرگتر بودم و #سید تازه وارد حوزه شده بود و با او صرف ساده را تمرین📝 میکردم.
🔰مباحث را خیلی خوب متوجه نشده بود🗯 ناگهان قاطی کرد و گفت: حاجی از من #آخوند در نمی آید. گفتم: پس چرا اومدی حوزه⁉️ باید #تمرین کنی... تازه شروع کردی برادر
🔰گفت: می دانم اما من دنبال #گمشده ای میگردم و با این هدف🎯 آمده ام حوزه اما حالا متوجه شدم که طلبه خوبی نمیشوم❌ باید #راه_خودم را پیدا کنم.
🔰مصطفی وقتی وارد #حوزه شد محاسنی نداشت و خیلی چهره اش به نوجوان ها👱 میخورد⚡️اما هر کسی با او هم صحبت میشد متوجه میشد که او از سنش بیشتر #میفهمد. و همه میگفتند: واقعا عین گمشده ها دنبال #مرادش میگردد✅
🔰به همه گفته بود دنبال گمشده ام هستم. اگر اینجا پیدا نکنم❎ حتما جای دیگر #پیدا_میکنم! به نظرم به دلیل فیزیک و توانایی که داشت #راهش را درست انتخاب کرد✔️اصلا به قدو قواره #مصطفی میخورد که یک چریک باشد و اهل مبارزه💥... چرا که همیشه مثل یک #سرباز منتظر و آماده بود.
راوی: علی اکبر فرهنگیان
شاعر آیینی و دوست شهید صدر زاده
#شهید_مصطفی_صدرزاده 🌷
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#قاب_ماندگار 🎉بعضی ها وقتی #میروند دوست داشتنی تر💖 می شوند ... 🎉امروز روز #تولد_توست ولی بی حضو
6⃣6⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰در سال 84 به همراه #دوستم در مسجد🕌 محل فعالیت های فرهنگی داشتیم، مهدی معمولا برای بردن #برادرزاده خود که دوست من💕 بود به مسجد می آمد، طی این رفت و آمد ها توسط دوستم از من اجازه #خواستگاری گرفت و به صورت سنتی به منزل ما آمدند🏘
🔰طی رسومات #مذهبی و اسلامی من و مهدی با هم صحبت کردیم ایشان در همان جلسه اول به من گفتند: که من بیشتر از #40سال عمر نخواهم کرد❌ و عاشق شهادت🌷 در راه خدا هستم و اگر مقام معظم رهبری دستور #جهاد دهند تحت هر شرایطی که باشم عازم جهاد میشوم👌 من نیز شرطش را #پذیرفتم و با هم به توافق رسیدیم.
🔰ما در سال 85 #ازدواج کردیم، زندگی با مهدی برایم سر تا سر لطف بود و رضایت😍 مهدی بسیار خوش اخلاق بود، #مهربان، با گذشت، قانع و مسئولیت پذیر بود👌 از هیچ کوششی برای رشد من دریغ نمیکرد❌
🔰برای ادامه تحصیل بسیار مشوق👏 من بود و همینطور #خودش نیز ادامه تحصیل داد و تا مقطع لیسانس رشته #مدیریت دولتی درس خواند، خود من نیز در رشته کارشناسی امور #تربیتی تحصیل کردم📚 و در #حوزه علمیه تا مقطع فوق لیسانس ادامه دادم و تنها مشوق من مهدی بود☺️
🔰مهدی #همیشه پشتیبانم بود به من میگفت: شما درست را بخوان و اصلا نگران هزینه های💰 تحصیلی نباش اگر شده #گدایی میکنم تا هزینه های تحصیلت را جور کنم. در کنارش💞 احساس #آرامش میکردم .
🔰روش زندگی ما طوری بود که مهدی بیشتر اوقات #ماموریت بود و و من از اینکه مهدی مشغول کارهایی بود که به آن علاقه💖 داشت #راضی بودم. با تولد نازنین فاطمه👶 در سال 94 خوشبختی مان کامل تر شد، #مهدی بسیار به نازنین فاطمه علاقه داشت.
#شهید_مهدی_عسگری
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#سید_ابراهیم کیست⁉️⁉️ 🌷به "ابراهیم هادی" بسیار علاقه💞 داشت. #خاطراتش را برای دوستان تعریف میکرد. ب
🔸آن موقع که ایشان به خواستگاری من آمدند #طلبه بودند و 4 سال بود که در حوزه درس📚 می خواند. ما در اردیبهشت سال 1386📆 ازدواج کردیم. از زمانی که مادر ایشان خواستگاریشان از من را در خانه مان مطرح کردند تا زمانی که عقد شدیم نزدیک به #یک_ماه طول کشید. 14 فروردین تا 13 اردیبهشت.
🔹به نظرم افرادی که در این #حوزه زیاد سخت می گیرند باید بنشینند و به بعد آن توجه👌 کنند. معمولا کسانی که در همان ابتدا به روی #مادیات تاکید می کنند، بعد از ازدواج💍 به زندگی مشترک به نگاه مادی نگاه می کنند.
🔸در حالی که اگر یک زندگی زندگی مشترک💞 باشد #مادیات در کنار آن حل می شود. شاید آقا مصطفی وقتی که برای #خواستگاری آمدند از نظر مادی زیاد قوی نبودند❌ و بعدا به مرور زمان بهتر شدند. اخلاق ایشان از نظر اعتقادی و سطح #توکلشان به خدا بسیار بالا بود.
🔹ایشان چندین سال با برادران من👥 در ارتباط بودند و از این طریق به این #ویژگیهای ایشان پی بردم. این گونه نبود که یک یا دو ساعت⏰ ایشان را دیده باشم. ایشان با برادران من #اردو می رفتند و کارهای فرهنگی زیادی انجام می دادند. بالاخره افرادی که در یک اردو با هم باشند بهتر همدیگر را می شناسند. ایشان سطح #توکل بسیار بالایی داشت و هم چنین بسیار ولایتی♥️ بودند که این موضوع برای من خیلی #مهمتر بود.
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#مثل_هیچکس ♥️ #قسمت_پنجاه_وهفتم 7⃣5⃣ 🍂چند وقت بعد سرمای شدیدی خوردم🤒 وحدود یک هفته از شدت بیماری ن
❣﷽❣
#رمان
#مثل_هیچکس ♥️
#قسمت_پنجاه_وهشتم 8⃣5⃣
🍂صبح روزبعد وقتی پدرم سرکار بود مادرم را صدا زدم و گفتم:
_ مامان میخوام باهاتون درباره ی ازدواجم حرف بزنم. امیدوارم درکم کنید...
فورا وسط حرفم پریدو گفت:
+ اتفاقا چند تا مورد پیدا کردم، دقیقا همونجوریه که میخواستی. موندم عرق سفرت خشک شه تا بهت بگم.
🌿اجازه ندادم ادامه بدهد، گفتم:
_ مامان، من آدم قدرنشناسی نیستم. تا آخر عمر #مدیون زحماتی هستم که شما و بابا برام کشیدین. میدونم کلی آرزو و برنامه برای ازدواجم دارین، ولی اگه واقعا خوشبختی و شادی من براتون مهمه اجازه بدید با کسی که دوستش دارم ازدواج کنم. اگه #به_زور با کسی که شما میگین ازدواج کنم تا آخر عمر این حسرت روی دلم می مونه و هیچوقت خوشبخت نمیشم 😔 مامان #فاطمه دختر خوبیه. اون دقیقا همون چیزیه که من آرزوشو دارم. میتونه منو خوشبخت کنه♥️ خواهش می کنم رضایت بدین تا قبل اینکه دوباره برگردم انگلیس باهاش ازدواج کنم.
🍂مادرم ناراحت شده بود. اما با دیدن اصرار من حرفی نزد. دستش را بوسیدم و گفتم:
_ مامان دوستت دارم😍
دستش را کشید وگفت:
+ خوبه خودتو لوس نکن.
با ناراحتی به گوشه ای خیره شد. بعد از چند ثانیه گفت:
+ حالا عکسی چیزی ازش داری ببینمش؟
🌿_ عکس ندارم ولی هرموقع اراده کنی میبرمت از نزدیک #ببینیش. مطمئن باش چیز بدی انتخاب نکردم. البته اگه سلیقه ی منو قبول داشته باشی!😉
+ ولی بابات راضی نمیشه رضا. من مطمئنم دوباره جاروجنجال راه میفته.
_ اگه شما بخواین میشه
گوشه چشمی نازک کردو گفت:
+ زنگ بزن فردا بریم ببینمش.
+ روی چشمم.☺️🙈
🍂فورا زنگ زدم و به محمد گفتم فردا همراه مادرم به منزلشان می رویم. برای دیدن #فاطمه لحظه شماری می کردم. از اینکه دل مادرم نرم شده بود خوشحال بودم😍 قرار شد ساعت ۵عصر روزبعد همراه مادرم به خانهشان برویم. برای فاطمه از انگلیس سوغاتی های زیادی آورده بودم😅اما بخاطر اینکه مادرم شاکی نشود فقط یک #روسری را دادم تاهمراه خودش بیاورد...
🌿وقتی رسیدیم با استقبال محمد و مادرش واردشدیم.دچند دقیقه بعد #فاطمه با سینی چای آمد. با دیدنش ضربان قلبم💗 بالا رفته بود. سینی را به برادرش داد و محمد ازما پذیرایی کرد. پس از کمی سلام و احوال پرسی مادرم از فاطمه سوال کرد:
_ عزیزم شما دانشجویین؟ رشتهتون چیه؟
+ من درس #حوزه میخونم.
🍂مادرم باشنیدن اسم حوزه قند توی گلویش پریدو شروع کرد به سرفه کردن.😥 بعد ازاینکه سرفه اش قطع شد استکان را روی میز گذاشت و به مادرمحمد گفت:
_ والا حاج خانم الان دیگه نمیشه چیزی رو به بچه ها اجبارکرد. هرچقدرم اصرارکنی بازم کار خودشونو میکنن. منم چون دیدم دل پسرم بدجوری پیش دختر شما گیر کرده💞 بخاطر خودش همراهش اومدم. حالا همینجا خدمت شما عرض می کنم که بعدها حرف و حدیثی باقی نمونه. من بخاطر #رضا با این ازدواج مخالفتی ندارم، ولی به خودشم گفتم که پدرش زیر بار این ازدواج نمیره.
🌿مادر محمد گفت:
+ منم دفعه ی پیش که آقا رضا اومده بود بهش گفتم که راضی نیستم بخاطر این ازدواج عاق والدین بشه.
مادرم تا آن روز نمیدانست که قبلا تنهایی به خواستگاری رفته ام🤦♂ با خودم گفتم «بیچاره شدی رفت!» 😬چپ چپ نگاهم کرد و چیزی نگفت.
مادر محمد ادامه داد:
+ بهرحال شما محترمین ولی واقعیت هارو نمیشه نادیده گرفت. بین خانواده ی ما وشما تفاوت زیاده. البته برای مامعیار #رضای_خداست. برای خود من ازهمه چیز مهم تر اینه که دامادم پاک و مومن باشه که الحمدلله آقا رضا همینطور هست☺️ امامن دلم نمیخواد بخاطر این وصلت بین خانواده شما مشکل و مساله ای ایجاد بشه. بازم هرچی که خدا بخواد و پیش بیاد ما راضی هستیم.
🍂_ بله فرمایشات شما متینه. برای منم مهمترین چیز خوشبختی و آرامش رضاست. حالا منم سعی خودمو میکنم رضایت شوهرمو جلب کنم👌ولی میدونم که همسرمم مثل رضا سرسخته و مرغش یه پا داره.
+ انشاالله که هر چی خیره پیش بیاد.😊
به مادرم اشاره زدم که هدیه ی #فاطمه را بدهد. کادو را از کیفش بیرون آورد،روی میز گذاشت وگفت:
_ این هدیه برای شماست فاطمه خانم🎁 امیدوارم خوشت بیاد.البته رضا خودش خریده. منم هنوزندیدمش.
فاطمه تشکر کرد. محمد بلند شد و کادو را به او داد. مادرم گفت:
_ بازش نمی کنی؟ ...
✍ نویسنده: فائزه ریاضی
#ادامه_دارد....
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍁تکیه گاهم اگر #تـو باشی به تمام تلخی های دنیا لبخند می زنم و غمـ💔ـی ندارم ... 🍁منحنی لبخندت😍
9⃣3⃣2⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰جلسه اول که باهاشون کلاس داشتیم انقد ما رو خندوندن که داشتیم روده بر می شدیم از خنده😄 هیچ وقت فکر نمی کردم تو #حوزه هم استادی انقدددددر اهل شوخی و بگو بخند باشه. سال اول "تجوید و احکام" رو پیششون خوندیم. تسلطشون رو #احکام فوق العاده بود👌 هر مسأله ای رو از هر مرجعی سوال می کردیم مسلط بودن.
🔰سال بعد هم #مطالعه_موفق باهاشون کلاس داشتیم. حاج آقا دهقان جزء #بهترین مدرس های تندخوانی توی کشور بود و دائما تو استان های مختلف به صورت پروازی دعوتشون می کردن💌 کلا آدم پرکاری بودن. با اینکه جوون بودن ولی تو زمینه های زیادی تخصص داشتن. سال سوم هم هفته ای سه روز باهاشون #کارگاه_نحو داشتیم. تو کارگاه هرجلسه بدون استثنا سرکلاس فلافل🍔 می خوردیم! یعنی هرجلسه تا میومدن تو کلاس می گفتن خب امروز نوبت کیه بانی بشه⁉️ خودشون هم جلسه آخر واسه همه بچه ها کباب با دوغ خریدن و نشستیم وسط #کلاس خوردیم😋
🔰اسم هرکس رو سرکلاس بلد نبود بهش می گفت #غلامحسین! به منم همیشه میگفت رمضانی!😅 هی می گفتم رمضانی چرا استاد؟ من مرادی هستم می گفت نمی دونم من دوست دارم به تو بگم #رمضانی! طوری که دیگه خیلی از بچه های کلاس هم به من می گفتن "غلامحسین رمضانی"
🔰اونقدر سرکلاسای ایشون بهمون خوش می گذشت که وقتی فهمیدم سال #چهارم باهاشون درس نداریم واقعا ناراحت شدم😔 هیئتی مشتی بود. از #هیئتی های حاج علیرضا پناهیان اون موقع که قم بودن. به حاج آقای عرفان هم خیلی ارادت داشتن و باهاشون عقد اخوت👥 بسته بودن.
🔰حاج آقا عرفان روی منبر تو مسجد امام #کرمان فوت کردن و شام اربعین ایشون روی منبر تو #سوریه شهید شدن🕊 استاد عزیزم! فقط یه جمله می تونم بهت بگم: حق استادی رو در حقمون تموم کردی، #شهادت گوارای وجودت 🌷نسأل الله منازل الشهدا🌷
این دو بیت هم تقدیم استاد عزیزم:
🔹میهمان بر سفره ی نعمت شدی
🔸پاسبان خانه ی #عصمت شدی
🔹مثل جابر #حاج_دهقان عزیز
🔸اربعین آمد تو هم دعوت شدی♥️
#شهید_محمدحسن_دهقانی
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💢 #لاله_های_زینبی
💠در سال ۱۳۵۵ در استان البرز شهرستان کرج به دنیا آمد. درس حوزه را از ۱۸ سالگی به بعد و پس از گرفتن دیپلم شروع کرد، اول به #حوزه ایروانی واقع در چهارراه مولوی رفت و بعد هم وارد حوزه علمیه کرج شد. در همین راستا به انجام کارهای فرهنگی نیز مشغول و دست به قلم بود.
💠این اواخر نیز پیرو مسئله سوریه راجع به شهدای #فاطمیون و شهدای افغانستانی تا جایی که میتوانست کار کرد. در همین مدت توانست چند نشریه را به چاپ برساند. اولین نشریه ویژهٔ شهادتِ ابوحامد🌷 بود که منتشر شد.
💠او به همراه تیپ فاطمیـون سه بار به سوریه اعزام شد🚌 و هر بار چهل روز آنجا بود و سرانجام در ۱۶ آبان سال ۱۳۹۴ مزد مجاهدت هایش را در سن ۳۹ سالگی گرفت و در سوریه بر اثر اصابت گلوله💥 به #پهلو به فیض شهادت نائل آمد و پیڪر مطهرش⚰ پس از تشییع در گلزار شهدای ڪرج به خاڪ سپرده شد.
#روحانی_مدافع_حـرم
#شهید_علی_تمام_زاده
#نام_جهادی_ابوهادی
#سالروز_شهادت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃در شهر #کاظمین به دنیا آمد.در سه سالگی سایه پدر از سرش کم شد و با محبت مادر و برادرش بزرگ شد.از پنج سالگی بر اثر نبوغ عالی و هوش بسیار بالا به مدرسه رفت .دردوازه سالگی به همراه برادرش سید اسماعیل به #نجف رفت تا در حضور اساتید #حوزه ، به تحصیلات عالی بپردازد.
🍃تا بیست سالگی به تحصیل مشغول شد و پس از آن به تدریس و تعلیم طلاب جوان پرداخت.سید محمد باقر نهضت #امام_خمینی در ایران را روزنه امیدی برای نجات امت اسلامی می دانست.
🍃هنگامی که امام خمینی از تبعیدگاه #ترکیه به نجف اشرف منتقل شد، آیت الله صدر به همراه عده ای از علمای دیگر در مراسم استقبال از امام شرکت کردند.
در دورانی که امام خمینی در #پاریس اقامت داشت طی نامه ای پشتیبانی خود را از ایشان و ملت انقلابی اعلام کرد.
🍃آیت الله صدر لحظه ای از مبارزه و تلاش برای سرنگونی رژیم بعثی عراق آسوده ننشست و با #سخنرانی و فتواها و برخی عملیات عملی در برابر طرح های شیطانی حزب بعث می ایستاد.
🍃رژیم بعث #عراق، در سال ۵۹، آیت الله سیدمحمدباقر صدر و خواهرش #بنت_الهدی_صدر را دستگیر و به بغداد می برد. رئیس سازمان امنیت کشور عراق، آیت الله صدر را به مرگ تهدید می کند و از ایشان می خواهد که چند کلمه، علیه #انقلاب_اسلامی_ایران بنویسد تا از مرگ نجات یابد. اما آیت الله صدر مخالفت کرده و می گوید: «من آماده شهادتم.»
🍃این دو مجاهد در راه خدا با شکنجه های سخت، #شهید می شوند. پیکر مطهر شهید محمد باقر از قبرستان #وادی_السلام تا دروازه شهر نجف به منظور ایمن ماندن از خشم و کینه دشمنان چندبار جا به جا شد.
🍃در وصف شهید صدر همین بس که امام خمینی «ره» از ایشان به عنوان #نخبه_متفکر_اسلامی یاد کردند.
🌸به مناسبت سالروز شهادت
#شهید_محمد_باقر_صدر
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃در شهر #کاظمین به دنیا آمد.در سه سالگی سایه پدر از سرش کم شد و با محبت مادر و برادرش بزرگ شد.از پنج سالگی بر اثر نبوغ عالی و هوش بسیار بالا به مدرسه رفت .دردوازه سالگی به همراه برادرش سید اسماعیل به #نجف رفت تا در حضور اساتید #حوزه ، به تحصیلات عالی بپردازد.
🍃تا بیست سالگی به تحصیل مشغول شد و پس از آن به تدریس و تعلیم طلاب جوان پرداخت.سید محمد باقر نهضت #امام_خمینی در ایران را روزنه امیدی برای نجات امت اسلامی می دانست.
🍃هنگامی که امام خمینی از تبعیدگاه #ترکیه به نجف اشرف منتقل شد، آیت الله صدر به همراه عده ای از علمای دیگر در مراسم استقبال از امام شرکت کردند.
در دورانی که امام خمینی در #پاریس اقامت داشت طی نامه ای پشتیبانی خود را از ایشان و ملت انقلابی اعلام کرد.
🍃آیت الله صدر لحظه ای از مبارزه و تلاش برای سرنگونی رژیم بعثی عراق آسوده ننشست و با #سخنرانی و فتواها و برخی عملیات عملی در برابر طرح های شیطانی حزب بعث می ایستاد.
🍃رژیم بعث #عراق، در سال ۵۹، آیت الله سیدمحمدباقر صدر و خواهرش #بنت_الهدی_صدر را دستگیر و به بغداد می برد. رئیس سازمان امنیت کشور عراق، آیت الله صدر را به مرگ تهدید می کند و از ایشان می خواهد که چند کلمه، علیه #انقلاب_اسلامی_ایران بنویسد تا از مرگ نجات یابد. اما آیت الله صدر مخالفت کرده و می گوید: «من آماده شهادتم.»
🍃این دو مجاهد در راه خدا با شکنجه های سخت، #شهید می شوند .پیکر مطهر شهید محمد باقر از قبرستان #وادی_السلام تا دروازه شهر نجف به منظور ایمن ماندن از خشم و کینه دشمنان چندبار جا به جا شد.
🍃در وصف شهید صدر همین بس که امام خمینی «ره» از ایشان به عنوان #نخبه_متفکر_اسلامی یاد کردند.
"روحش شاد و یادش گرامی"
🌸به مناسبت سالروز شهادت
#شهید_محمد_باقر_صدر
📅تاریخ تولد : ۱۰ اسفند ۱٣۱٣
📅تاریخ شهادت : ۱٩ فروردین ۱٣۵٩
🥀مزار شهید : دروازه شهر نجف
#استوری_شهدایی #گرافیست_الشهدا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh