🌷شهید نظرزاده 🌷
💠 حجاب ⚜ ۵ ساله بود که پسرعموی بزرگترش که آن موقع حدودا #۱۶ساله بود به خانه ما آمد در را باز کرد
8⃣5⃣9⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠شهدا را آوردیم
✍ به نقل از خواهر شهید
🌷دفعه اولی که حسین به سوریه رفت خیلی برای ما
#سخت گذشت، نه تنها روزشماری می کردیم برای #بازگشتش بلکه ثانیه هارو
هم می شمردیم تا برگرده. یک روز تماس گرفت و گفت: سه شنبه شب بر
می گرده، بی نهایت #خوشحال شدیم.
🌷از ساعت ده شب در فرودگاه امام خمینی رحمت الله علیه با یک سبد گل بزرگ #منتظر برگشت ایشون بودیم که تقریبا برای ساعت سه هواپیماش رو زمین نشست. تموم مدت پشت شیشه های سالن پرواز #قرآن می خوندیم و ذکر می گفتیم تا از روی پله ها دیدیمش.
🌷شاد و خوشحال به سمتش رفتیم تا از گیت بیرون اومد تا مارو با اون سبد گل بزرگ دید با #غم_بزرگی که در چشماش و صداش نمایان بود گفت: تورو خدا برید اونطرف و گل رو مخفی کنید. ماهم اطاعت کردیم و خودمون رو از گیت دور کردیم
🌷وقتی اومد بیرون و ازش #علت رو جویا شدیم با حال عجیبی گفت: تو این پرواز #چندتا_شهید آوردیم، تازه خیلی از ابدان شهدا در منطقه #جاموند، می ترسم پدر و مادر یکی از شهدا این دسته گل ها رو ببینه و آه بکشه.
🌷تموم راه برگشت از فرودگاه رو با چشم #اشکبار طی کردیم تا رسیدیم به منزل. تا نماز صبح نشست و از خاطرات #تلخ حلب گفت و ما #گریه کردیم. بخاطر همین اتفاقات بار دوم که از سوریه برگشت #بی_خبر اومد.
#شهید_حسین_معزغلامی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh