5⃣4⃣6⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
روایت:همسر شهید مهدی حسینی
❣ماه رمضان94 بود که آقا مهدی تماس گرفت📞 گفت منو تو #منطقه احتیاج دارن اگر شما راضی هستین اعلام آمادگی کنم✅ گفتم فکر می کنم💭 و جواب میدم خوب از یه طرف زندگی خیلی #سخت می شد و از طرف دیگه #شرمندگی مقابل آل پیامبر
❣سریع تماس گرفتم☎️ و گفتم انشاءالله خیره هر چی #خدا بخواد ولی تو دلم غوغایی💗 بود چون #ماموریت قبلی که می رفت خیلی داغون میشدم و این ماموریت جای خودش داشت #یک_سال به زبون راحت بود اما تو عمل سخته
❣ اعلام آمادگی کردم و گفتم سختی رو به جان می خرم ⚡️اما نمی تونم جواب اهل بیت و بدم خلاصه #بیست_مرداد بود که عزیزم راهی سرزمین عشقـ❤️ شد وبا رفت مهدی یه صبر و #آرامشی عجیب تو وجودم اومد که تو ماموریتهای دیگه نداشتم و خدا رو شکر کردم که ما انتخاب شدیم و مهر #مدافع_حرم به زندگی ما خورده شد
❣روز ها از پی هم می گذشتن🌤 و من هر روز برای اینکه #مهدی گوشه ای از کار و گرفته شکر گذار بودم و خوشحال بودم که تو این کار کمک حال مهدی بودم دو ماه🗓 از ماموریت می گذشت و قرار بود بیاد #مرخصی وما منتظر قبل #محرم بود تماس گرفت📞 و گفت من به خاطر حجم کار نمی تونم بیام اگر می تونی #شما_بیا
❣باورم نمی شد که دوباره #توفیق_زیارت پیدا کردم سریع کارها رو انجام دادم و برای رفتن آماده شدم و سه شنبه بیست و یکم مهر راهی #سوریه شدیم🛫همیشه خدا شکر می کردم مانع که هیچ حتی مشوق عزیزم بودم☺️ و همیشه #بهترین چیزها رو از خدا براش خواستم که #شهادت جزء اون خواسته هام بود👌
#شهید_سیدمهدی_حسینی
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh