🌷شهید نظرزاده 🌷
⚜آقاسجاد روز #عملیات گشته بود و یک کاغذ کوچک پیدا کرده بوده و روی آن نامهای نوشته بود📝 و خواسته بود
5⃣5⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰آقا سجاد ساعت 8 غروب بود که رفت🚌 و درست 6 ساعت #بعد از رفتنش پسرمان به دنیا آمد👶 همان روز ظهر زنگ زد☎️ که رسیدنش را اطلاع بده. #پسرم گریه میکرد و منم از فرصت استفاده کردم و تلفن را گرفتم📞 جلوی دهانش.
🔰آقا سجاد پرسید صدای چیست⁉️ گفتم #پسرت دنیاآمد😍خیلی خوشحال شد. خودم خبر تولد #محمدحسین رو به او دادم. اوایل که در سوریه بود هر 2 روز یکبار تماس📞 میگرفت، اما چون تلفن کردن از آنجا سخت بود گاهی 3 یا 4 روز #بیخبر میماندیم. هربار هم صدا خیلی بد🔉 میآمد.
🔰 #آخرین تماسش 4 روز قبل از #شهادتش بود. خواهر آقا سجاد آمده قم تا پیش من باشد. به آقاسجاد گفتم خواهرش آمده منزل ما🏘 خیلی خوشحال شد که من تنها نیستم🚫از بچهها و پدر و مادرش پرسید و آخرش گفت: از پدر و #مادر_خودت هم عذرخواهی کن که من نیستم و همه زحمتها به گردن آنها افتاده.
🔰روز تاسوعا ساعت 8 یا 9 صبح عملیات میشود. یکی از دوستانش میگفت آتش سنگینی🔥 بود. ما در حرکت بودیم که دیدیم #آقاسجاد ایستاد👤 و شروع کرد زیر لب حرف زدن. چشمانش را هم بسته بود😌 ما فکر کردیم شاید #ترسیده باشد. زدم پشتش و گفتم حالت خوبه؟ ترسیدی⁉️ چشمش را باز کرد و گفت نه، حالم خوب است، #بهتر از این نمیشود.
🔰10 قدم جلوتر که رفتیم، موشکی کنارشان برخورد💥 کرده و آقاسجاد از ناحیه #پهلو و پا آسیب میبینه. در مسیر بیمارستان🚑 هم مدام ذکر #یازهرا میگفت و در بیمارستان #شهید_شد.
#شهید_سجاد_طاهرنیا
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❌مسؤلین با دقت بخوانند❌ #شهید_دکتر_چمران: توی کوچه پیرمردی رو #دیدم که روی زمین سرد خوابیده بود...
💠اوج_عصبانیت_شهید_چمران
🌸دکتر بعد از این که تیر خورد و عملش کردند دیگر نمیتوانست خط برود.🍃 سربازی به نام عسگری او را با ماشین ستاد میآورد.🚕
🌸عسگری همیشه در آن جادههای پر از چاله با سرعت ۱۷۰ میرفت.😱
بالاخره همین سرعت زیاد کار دستش داد و یکبار #تصادف کرد
و ماشین را درب و داغان کرد😑
و به همین دلیل سه روز #فراری بود.🏃
🌸بچهها که بخاطر تذکرهای پی در پی به او برای سرعت زیادش #عصبانی بودند بالاخره او را پیدا کردند و کشان کشان پیش دکتر آوردند.😤😇
حسابی #ترسیده بود.
🌸دکتر تا او را دید گفت:
«خودت طوری نشدی عزیز؟»😊 او که انتظار هر عکس العملی جز احوالپرسی را داشت جواب داد:
«نه؛ طوریم نشده.»🙁
دکتر به او گفت:
«پس ببر ماشینو تعمیر کنند، دیگه هم تند نرو لطفاً.»☺️😇
این اوج عصبانیت و خشم او بود!
#شهید_دکتر_مصطفی_چمران
شادی روحش صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
آقازاده بود پسرِ #سردار_داود_قربانی ✨نه جایی میگفت که پدرش چه کاره است، نه از پدرش میخواست که بر
🔸روحالله خیلی #دل_رحم بود. کوچک ترین ظلمی به کسی نمیکرد حتی به حیوانات☝️
🔹جزیره #فارور که میرفتیم برای ورزش و آموزش، آهو🦌 زیاد داشت که معمولا وقتی ما را میدیدند زود #فرار میکردند.
🔸یکبار با #روحالله یک آهوی زیبا دیدیم که در مسیر راه ما ایستاده بود😍 هرچی نزدیکش میشدیم، فرار نمیکرد. تعجب کردیم😧 چند قدمی مانده بود که بهش برسیم، روحالله گفت:
🔹صبر کن، یه #ترسی تو چشماش هست. کمی فکرد و گفت: شاید #بچهاش این اطرافه که فرار نمیکنه.
با نگاه مون👀 اطراف رو گشتیم، درست میگفت، میان بوتهها یک بچه #آهوی کوچک و زیبا بود.
🔸روحالله دست من را کشید و گفت:
بیا از یه مسیر دیگه بریم، بیچاره خیلی #ترسیده. مسیرمان را کج کردیم تا آهوی مادر خیالش راحت بشود💗
✍ به نقل از: دوست شهید
#شهید_روح_الله_قربانی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh