🌷شهید نظرزاده 🌷
ماهِ🌝 شب های منی بر #شبِ این خانه بتاب برقِ چشمان #تو روشنگرِ این کاشانه است پیچکِ حسرت و ظلمت همه
#روحالله خیلی #دل_رحم بود و نمیتونست نسبت به دنیای اطرافش #بی_تفاوت باشه.
در دوران دبیرستان یک بار یادم میاد داشتیم تو حیاط مدرسه قدم میزدیم که سر و صدایی نظرمون رو جلب کرد.
روحالله به سمت صدا رفت و دید سرایدار مدرسه به شدت داره #بچه اش رو #کتک میزنه.
خونه سرایدار رو با تور آهنی از مدرسه جدا کرده بودند.
روحالله از پشت تورها چند بار صدا زد: ولش کن، چرا میزنیش؟ نزن...
اما #فایده ای نداشت.
با سختی فراوان خودش رو از روی توری آهنی #پرت کرد اون طرف. محکم سرایدار رو گرفت تا دیگه پسرش رو کتک نزند.
دلش رو نداشت ببینه کسی مقابل چشماش کتک بخوره و اون #بایستد و نگاه کنه...
✍راوی: یکی از همکلاسیهای شهید روحالله قربانی
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_روح_الله_قربانی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
آقازاده بود پسرِ #سردار_داود_قربانی ✨نه جایی میگفت که پدرش چه کاره است، نه از پدرش میخواست که بر
🔸روحالله خیلی #دل_رحم بود. کوچک ترین ظلمی به کسی نمیکرد حتی به حیوانات☝️
🔹جزیره #فارور که میرفتیم برای ورزش و آموزش، آهو🦌 زیاد داشت که معمولا وقتی ما را میدیدند زود #فرار میکردند.
🔸یکبار با #روحالله یک آهوی زیبا دیدیم که در مسیر راه ما ایستاده بود😍 هرچی نزدیکش میشدیم، فرار نمیکرد. تعجب کردیم😧 چند قدمی مانده بود که بهش برسیم، روحالله گفت:
🔹صبر کن، یه #ترسی تو چشماش هست. کمی فکرد و گفت: شاید #بچهاش این اطرافه که فرار نمیکنه.
با نگاه مون👀 اطراف رو گشتیم، درست میگفت، میان بوتهها یک بچه #آهوی کوچک و زیبا بود.
🔸روحالله دست من را کشید و گفت:
بیا از یه مسیر دیگه بریم، بیچاره خیلی #ترسیده. مسیرمان را کج کردیم تا آهوی مادر خیالش راحت بشود💗
✍ به نقل از: دوست شهید
#شهید_روح_الله_قربانی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh