eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
#محسن_جان❣ میدانی از وقتی پر کشیده ای؛ چه قدر خواهر و برادر پیدا کرده ایی⁉️ میدانی چقدر #دوستت_دا
3⃣3⃣8⃣ 🌷 📚برشی از کتاب 📖با غرولند شاکی بودم که به خاطر کار کنگره باید بعداز ظهر ها هم توی بمانم. گفت: باید به این فکر کنی که داری کار می‌کنی! همیشه توی جنگ💥 بودن،کاری نکن که سرهنگ و سرگرد ببینه👀، برای رضای خدا کار کن تا جوابت رو بده👌. 📖موقع خداحافظی👋،دستی زدم روی شانه اش؛ زود این رو زیاد کن⭐️ که سرهنگ بشی. گفت: ممد ناصحی! آدم باید ستاره هاش زیاد باشه، ستاره سرشونه میاد و میره. 📖هر روز در می دیدمش. می خواستم از کارش سر در بیاورم، آدمی که مدت ها باهم👥 شیطنت می کردیم، از این رو به آن رو شده بود. های خوبی میزد. حال خوشی داشت😌 📖تا به هم می رسیدیم، ازش می خواستم کند، حتی با چند جمله یا یک نکته👌 سفارش میکرد؛ قرآن بخون✔️ حتی شده یه صفحه📖 یا یه آیه. خیلی تو اثر می ذاره؛ اما وقتی می خونی تو فکرت💭 هم اثر می ذاره. 📖 را دوست ‌داشت و زیاد از آن حرف می زد؛ مخصوصا شش آیه ی . می گفت: وقتی خدا می گه اثر انگشتت☝️ رو درست کرده، حس می کنی همیشه دنبالت هست👤 باید خدا رو با باور کرد😍 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
‼️فیلم کامل سخنان #شهید_محسن_حججی در اردوی جهادی 🌹 درس هایی که شهید مدافع حرم "محسن حججی" با حضور د
📚برشی از کتاب #سربلند‌ 📝برای من #قلیان حکم زاپاس داشت؛ آماده توی صندوق‌عقب🚕. باهم رفتیم دنبال رودخانه🏞 رفتم کیف قلیان را آوردم. 📝گفت: خداوکیلی کاری کن #ماهم حال کنیم. گفتم: خب من هم می‌خوام همین کار رو بکنم؛ مگه نمی‌بینی⁉️ دارم قلیون چاق می‌کنم! 📝ابروهاش گره خورد😠 و گفت: من از این چیزا خوشم نمیاد. دوید از توی ماشین🚕 منچ آورد. هیچ قلیانی نمی‌توانست به اندازه آن #ماروپله سرحال بیاردمان. آخ که چقدر خندیدیم😄! حتی هیجان بازی بارسا و رئال هم به پایش نمی‌رسید. 📝این وسط‌ها هم که حق نداشتی دهانت را باز کنی. تا حرف #یک‌نفر را می‌کشیدی وسط سریع شاخکش فعال می‌شد: آقا #غیبت نکن⛔️ #شهید_محسن_حججی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌺عشق رازیست ڪہ تنها بہ خدا باید گفتـــ دلم یڪـــ دنیـا میخـواهد شبیـہ #دنیاے شـما ڪـہ همـہ چیــزش
4⃣5⃣0⃣1⃣ 🌷 📚برشی از کتاب 📖سال ۹۴که توی گردان پپیچید ما داریم اعزام🚌 می شویم ، خیلی پکر شد😞 مدام با گردن کج توی اتاقمان پیدایش می شد. گفتم چیه⁉️ چی میخوای هی میای اینجا؟با گفت: "چقدر خوب میشد می اومدم!"😔 📖همکارمان اقای قادری پیچید توی دست و پایش: دو روز اومدی تو کجا میخوای بری❓ هنوز باید پا بکوبی پاشو برو خشک بشه بعد. همه را هم که صدا میزد. گفت:(نه حجی. این همه نیروی جدید👥 دارن میان ماهم می اومدیم چی میشد؟😢) 📖خبردار شدم برای یکی از بچه ها مشکلی پیدا شده و دنبال میگردد. گفت اگه حرف بزنی خودت میدونی! کجا آدم صفر کیلومتر👤 راه بندازیم دنبال خودمون؟! 📖حال نزارش را که دیدم دلمـ💗 نیومد این موضوع را پنهان کنم. کشیدمش کنار که بروپیش گردان ۳ بگو اومدی برای فلانی. با سرعت موشک دوید. نزدیک اذان ظهر بود دیدم یکی ازپشت چارچنگولی پرید روی گرده ام. برگشتم ببینم👀 چه کسی است. از فرط مرا رگبار بوسید😘 و گفت که برای من هم . 📖به قادری کارد می زدی خونش در نمی اومد😁 که آخر کار خودت را کردی! بعد : بذار برسیم اونجا دودستی تحویلت می دم به 😄 رفتیم تهران. از صد و بیست نفر فقط پاسپورت📓 محدودی اماده شد. عدل هم افتاد جزو آنها. هی جلوی ما رژه می رفت و چشم و ابرو می آمد. 📖با قادری توی نماز خانه📿 خفتش کردیم. ریختیم روی سرش😅 التماس می کرد: غلط کردم! با دو روز🗓 تاخیر به جمعشان ملحق شدیم. به بهانه های پست و گشت زنی نگهمان می داشت که کارمان ختم شود به . 📖سر به سرم می گذاشت: بالاخره برات باقیات و صالحاتی می مونه؛ هم که شدی می گن به نماز شباش بوده😉 به این واسطه کم کم نماز شب خوان شدم ولی نشد🚫 یک شب زودتر از او شوم. 📖یک شب از اتاق🚪زدم بیرون. محسن را ندیدم. توی دلم گفتم: آخ جون امشب از محسن بیدار شدم😍 نماز رو خواندم و رفتم . از بچه ها پرسیدم: از محسن خبری نیست! گفتند: رفته تو سوله وسط اون اتاق خرابه! 📖دیدم تمام شده و با تسبیح تربتش📿 ذکر میگوید رفتم نزدیک تر👤 که کپ شوم روی سرش. صورت پر از اشکش😭 را که دیدم جلو نرفت. ↩جهت خریداری کتاب سربلند ازطریق سایت www.manvaketab.ir اقدام نمایید. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh