🌷شهید نظرزاده 🌷
∞💎🌿∞ 🌼آنها ... 🌿بارِ #سفر ، 🌼بستند و رفتند ... . 🌸و ما #امّا دل💓 بسته شدیم به #مسافرخانه دنیا . .
2⃣3⃣3⃣1⃣#خاطره_شهید🌷
💢بارها شده بود از #ابوعلی میخواستم از #شهادت_سید_ابراهیم بگه، چون میدونستم لحظه ی شهادت کنارش بوده....اما هربار به یه #بهونه ای بحث عوض میشد و هیچی نمیگفت!
میدونستم گفتنش براش سخته اما این سوالی بود که #ذهنم درگیرش شده بود و کسی جز ابوعلی نمیتونست جوابم رو بده!
💢 دقیق یادم نمیاد، ولی اگر اشتباه نکنم پارسال شب🌙 #شهادت حضرت زهرا بود که برای چندمین بار خواستم برام از شهادت #آقامصطفی بگه....
و متن زیر تنها چیزی بود که گفت:
چون تیر تو سینه اش خورده بود و شُش سوراخ شده بود با نفس #کشیدنش ، خون بالا میاورد....🥀
و چند دقیقه بیشتر....
💢 درگیری بسیار سخت بود و با توجه به فشار #سنگین دشمن،👹 هر لحظه ممکن بود دستور عقب نشینی صادر بشه،🥀لذا گمان اینکه نکنه #پیکرش جا بمونه ، خیلی اذیتم میکرد...😔
همه دنبال کار خودشون بودن و چون فرمانده رو از دست داده بودیم ، روحیه ی همه #تضعیف شده بود..
💢 پیکر #مطهرش رو با زحمت رو دوشم گذاشتم و اصلا حواسم به دور و اطرافم نبود که مدام به سمتمون تیر اندازی میشه...#حدود 200 متر به سختی و زحمت حرکت کردم و هر چند قدم می ایستادم و نفس تازه میکردم و باهاش درد و دل میکردم..
💢 چون روی #سینه اش فشار بود، از دهانش خون میومد و لباس👕 و صورتم از خون 💔پاکش رنگین شده بود.... اون لباسم رو یادگار دارم... و چند ماه بعد #ابوعلی هم با ناگفته های زیادی که در سینه اش ماند به رفیق #شهیدش پیوست.... ✨ 🕊
#شهید_مصطفی_صدرزاده 🌷
#شهید_مرتضی_عطایی 🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh