eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
27.7هزار عکس
6.2هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem زیارت نیابتی @Shahid_nazarzade
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹ساعت ۸ شب خبر اعزام نیروها جهت دفاع از جان سادات دادند. قرار شد با افراد تماس☎️ بگیریم و برای حرکت ۷ صبح اطلاع رسانی کنیم تا ساعت ۲۲ مشغول تماس بودیم بجز چند نفر که شماره ما برای آنها نا آشنا بود همه پاسخ دادند حالا نوبت تکمیل کردن لیست شد و جایگزین کردن افراد 🔸قسمت که باشه، قسمت بود. آخه در اولین برخورد ما، یقه ما را چسبیده بود و گفته بود اگر مرا نبرید قیامت جلوی حضرت زهرا(س)♥️ دامن شما را میگیرم. ما کاره ای نبودیم انتخاب خود خانم بود که اسم در لیست اضافه شد. 🔹به محض تماس با ایشان آنقدر خوشحال شد که به شکرانه انتخابش تا صبح در امامزاده یحیی🕌 سمنان مشغول با خالق خود بود و صبح و اعزام. پیکر پس از حدود سه سال از شهادت ایشان به میهن بازگشت. محل شهادت خناصر جنوب حلب 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💠دعا کردم بابا شهید بشه ...!😔 🔹یادم آمد فروردین 94 که به پابوس (ع) رفتیم، حسین آقا دائماً به بچه‌ها می‌گفت: «دعا کنید شهید بشه🌷» 🔸بچه‌ها هم اشک در چشم‌هایشان جمع می‌شد😢 و بعد که اصرارهای بابا را می‌دیدند، می‌گفتند" . دعا می‌کنیم. 🔹هرچند مقاومت می‌کرد و می‌گفت: «اگر شهید شوی من دیگر !» حسین هم می‌گفت: شهید بشم براتون یه خونه خوشگل🏡 می‌خرم تو تا بیاین. 🔸یک‌بار که از زیارت برگشتیم، گفت: مامان من برای بابا دعا کردم. گفتم: چقدر خوب. چه دعایی مامان جان⁉️ گفت: دعا کردم ! 🔹یک لحظه یخ زدم! گفتم «چرا؟» گفت: خب اگه شهید بشه که بهتر از ! از حرف‌های محمد محسن زبانم قفل شد😔 راوی: همسرمحترم شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃در نیمه اسفندماه ۶۵، آنگاه که درختان با بانگ متولد می شوند، به دنیا آمد. چشم هایش را در میان خانواده ای گشود که مادر داغ شهادت برادرانش را بر دل داشت و پدر رزمنده بود. در همان روز تولد که مصادف با ۵ رجب بود محمد حسین درگیر یک بیماری شد. 🍃پدر در مناجاتش از خدا خواست به امانت به او سپرده شود تا عمر فرزندش در راه خشنودی خدا صرف شود و خدا نوزاد شفا یافته را به خانواده اش بخشید🌺 🍃با فرهنگ قد کشید. قدم به قدم پا جای پای شهدا گذاشت و با رفتار و منش آنها بزرگ شد و با پیوستن به خدمتش را به مردم آغاز کرد. 🍃در سال ۸۵ با خانواده ای از نسل سادات ازدواج کرد و پس از مدتی صاحب دو فرزند به نام زینب و شد. در تمام لحظات زندگی اش، کبوتر شهادت بر قلبش آشیانه داشت و دلش بی تاب پرواز کبوتر بود🕊 🍃از فرزندانش می خواست تا برای شهادتش دعا کنند. با بغض پیچک شده در گلو مدارا می کرد و محمد محسن برای پدرش دعای شهادت می کرد. به قول مرد کوچک خانه شهادت پدر بهتر از مردن بود. 🍃با شنیدن ندای از سوریه، راهی شد و پس از دوبار اعزام در ۲۶ فرودین ۹۵ با زبان شهید شد. لب های تشنه، گلویی که با گلوله بریده شد و پهلویی که ترکش ها مهمانش شدند روضه ارباب و حضرت مادر را تداعی می کند😭 🍃تقویم را که می نگرم شهادتش مصادف با ۶ رجب است یعنی پس از ۳۰ سال خدا امانتش را در همان روز تولد پس گرفت. 🍃همسرش با کودکی که در راه داشت، هدیه به دست منتظر بود تا او بازگردد و روز مرد را به او تبریک بگوید اما خبر شهادتش زودتر از خودش رسید. شهادتت مبارک مرد خدا، برایمان دعا کن شرمنده فرزندان و خانواده ات نشویم😓 ✍نویسنده : 📅تاریخ تولد : ۱۵ اسفند ۱۳۶۵ 📅تاریخ شهادت : ۲۶ فروردین ۱۳۹۵. حلب 📅تاریخ انتشار : ۲۶ فروردین ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : امام زاده یحیی سمنان 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔘 : هوشیار باشید که اسیر زیبایی‌هایی که دشمن فراهم می‌کند نشوید چرا که می‌خواهد اول دینتان را از دنیایتان جدا کند و بعد دینتان را از بین ببرد، خودتان را با سلاح معنویت تقویت کنید و برای رسیدن به این سلاح از خدا کمک بخواهید و در راه اهل بیت حرکت کنید و پشتوانه ولایت مطلقه فقیه باشید. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃در نیمه اسفندماه ۶۵، آنگاه که درختان با بانگ متولد می شوند، به دنیا آمد. چشم هایش را در میان خانواده ای گشود که مادر داغ شهادت برادرانش را بر دل داشت و پدر رزمنده بود. در همان روز تولد که مصادف با ۵ رجب بود محمد حسین درگیر یک بیماری شد. 🍃پدر در مناجاتش از خدا خواست به امانت به او سپرده شود تا عمر فرزندش در راه خشنودی خدا صرف شود و خدا نوزاد شفا یافته را به خانواده اش بخشید🌺 🍃با فرهنگ قد کشید. قدم به قدم پا جای پای شهدا گذاشت و با رفتار و منش آنها بزرگ شد و با پیوستن به خدمتش را به مردم آغاز کرد. 🍃در سال ۸۵ با خانواده ای از نسل سادات ازدواج کرد و پس از مدتی صاحب دو فرزند به نام زینب و شد. در تمام لحظات زندگی اش، کبوتر شهادت بر قلبش آشیانه داشت و دلش بی تاب پرواز کبوتر بود🕊 🍃از فرزندانش می خواست تا برای شهادتش دعا کنند. با بغض پیچک شده در گلو مدارا می کرد و محمد محسن برای پدرش دعای شهادت می کرد. به قول مرد کوچک خانه شهادت پدر بهتر از مردن بود. 🍃با شنیدن ندای از سوریه، راهی شد و پس از دوبار اعزام در ۲۶ فرودین ۹۵ با زبان شهید شد. لب های تشنه، گلویی که با گلوله بریده شد و پهلویی که ترکش ها مهمانش شدند روضه ارباب و حضرت مادر را تداعی می کند😭 🍃تقویم را که می نگرم شهادتش مصادف با ۶ رجب است یعنی پس از ۳۰ سال خدا امانتش را در همان روز تولد پس گرفت. 🍃همسرش با کودکی که در راه داشت، هدیه به دست منتظر بود تا او بازگردد و روز مرد را به او تبریک بگوید اما خبر شهادتش زودتر از خودش رسید. شهادتت مبارک مرد خدا، برایمان دعا کن شرمنده فرزندان و خانواده ات نشویم😓 ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۵ اسفند ۱۳۶۵ 📅تاریخ شهادت : ۲۶ فروردین ۱۳۹۵. حلب 🥀مزار شهید : امام زاده یحیی سمنان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کلیپ| مصاحبه با شهید مدافع حرم محمدحسین حمزه🌷 درست بیست روز بعد از این مصاحبه ایشون به میرسند🕊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‌ 🔸چفیه حتی روز دامادی یکبار درمسیر زیارت امام رضا (علیه السلام) به قصد دیدار شهید حمزه و خانواده شان به منزلشان رفته بودیم. چیزی که در منزلشان بیش از همه جلب توجه می‌کرد؛ نمایشگاه کوچکی از پوکه ها و فشنگ ها و آثار و نمادهای دفاع مقدس بود؛ گوشه ای از خانه متعلق به این نمایشگاه بود. نزدیک اذان مغرب بود؛ خیلی راحت پیشنهاد کرد که با هم به مسجد برویم. میگفت کاری در مسجد دارد که باید برود من که خیلی کنجکاو بودم بیشتر با حسین آشنا بشوم قبول کردم تا به مسجد برویم. هنگام و پس از نماز جماعت شاهد بودم که حسین محور توجه جوانان و نوجوانان در مسجد بود. ظاهرا بسیاری از امور فرهنگی مسجد را بر عهده داشت. او همیشه چفیه اش را گردنش می‌گذاشت. یادم نمی‌آید جایی او را با پوشش رسمی خارج از منزل بدون چفیه دیده باشم. حتی روز دامادی اش هم چفیه جزو لباسش بود. نکته ی بعدی که برایم جالب بود این بود که خیلی دقیق مسائل جاری و سیاسی را رصد می کرد و نسبت به کوچکترین تحرکی بی تفاوت نبود و موضعگیری داشت. 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‌ وقتی که اولین بار از ماموریت برگشته بودند برای استقبال به امام زاده یحیی رفته بودیم با بغضی که درگلو از شهادت شهید محمد طحان داشتم با اشکهای جاری،محمدحسین را در بغل گرفته بودم تو اون لحظه به من گفت: گریه نکن خوش به حال محمد شد ،ما باید به فکر خودمان باشیم ببینیم کجا هستیم. درجلوی ورودی امام زاده یحیی، خم شد وجلوی قدم های پدر شهید طحان رابوسید شاید به خاطر همین ادب به پدر شهید ،خدا محمدحسین را زود خرید. 🎙نقل از دوست شھــید 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh