eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.9هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
دیشب حال خوشی نداشتم گذرم افتاد به خیابان شهدا 🍃 از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم خیابان هر قدمش کوچه ایی داشت 🌾 اولین کوچه به نام ؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین ,نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام اخلاص بود! چه کردی... جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم... 🌾 دومین کوچه شهید ؛ پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار مادر همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت حدود خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از شرم از کوچه گذشتم... 🌾 به سومین کوچه رسیدم! شهید علم الهدی... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: قرآن و نهج البلاغه در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... 🌾 چهارمین کوچه! شهید ... آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! مطالعه کردی؟! برای بصیرت خودت چه کردی!؟ برای دفاع از ولایت!!؟همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم... 🌾 پنجمین کوچه و شهید ... صدای نجوا و مناجات شهید می آمد! صدای اشک و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شرمنده شدم،از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... 🌾 ششمین کوچه و شهید عباس بابایی...هیبت خاصی داشت...مشغول تدریس بود!مبارزه با هوای نفس،نگهبانی دل...کم آوردم...گذشتم... 🌾 هفتمین کوچه انگار کانال بود! بله؛ شهید ...انگار مرکز کنترل دل ها بود!!هم مدارس!هم دانشگاه!هم فضای مجازی! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در دنیا خطر لغزش و غفلت تهدیدشان میکرد! ایثارش را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم... 🌾 هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار شهید پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را تفحص میکردند! آنها که اهل عمل به وصیت شهدا بودند...شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ارباب... پرونده های باقیمانده روی زمین! 🌾 دیدم شهدای گمنام وساطت میکردند،برایشان... اسم من هم بود!وساطت فایده نداشت...از حرف تا عمل!فاصله زیاد بود...دیگر پاهایم رمق نداشت!افتادم...خودم دیدم که با حالم چه کردم!تمام شد...تمام از کوچه پس کوچه های دنیا!بی شهدا،نمی توان گذشت... ❣ شهدا گاهی،نگاهی... شهدا همه را صدا میزنند ؛ اما هرکسی نمیشنود... 👣 قدم قدم....تا..ظهور کانال شهیدنظرزاده 👇👇👇👇👇👇👇👇 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔹علاقه خاصی به اهل‌بیت خصوصا #حضرت_ابوالفضل(ع) داشت و همیشه نام حضرت ابوالفضل(ع)🌷 وِردِ زبانش بود...
برای پسری از جنس 🔰متولد۱۳ تیرماه ۱۳۷۰ پرچمدارِ مدافعانِ جوانِ حرم تربیت شده در دامانِ و . از پدر را آموخت. اینکه پشتیبانِ آن باشد و تا لحظه آخر از ولایت دفاع کند👊 ⚜برای هم همین را به یادگار گذاشت.او رفت و قرار است همسفرش💞 پسرشان را در راهِ حق و پشتیبان ولایت بزرگ کند. و به او بگوید که برای امنیت کسانی مثل خودش در این راه رفت. ⚜در یگانِ خدمت می‌کرد. یگانی که سخت ترینها به آن محول می‌شد و و دوستانش، مرد روزهای سخت بودند💪 ⚜مادرش محمدحسین را می‌شناخت. منتظرِ او بود و راضی است!راضی است از اینکه امانتش را، به دست "صاحب اصلی" بازگردانده. از اینکه نورِ چشمش شده است🌷و است. مثلِ همه مادرانی که عزیزشان را برای خدا♥️ و در راه او می‌دهند. 🌾بامت بلند که مرا، از هرچه غیرِ تو بیزار کرده است 🎈 ✍نویسنده: 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃در نیمه اسفندماه ۶۵، آنگاه که درختان با بانگ متولد می شوند، به دنیا آمد. چشم هایش را در میان خانواده ای گشود که مادر داغ شهادت برادرانش را بر دل داشت و پدر رزمنده بود. در همان روز تولد که مصادف با ۵ رجب بود محمد حسین درگیر یک بیماری شد. 🍃پدر در مناجاتش از خدا خواست به امانت به او سپرده شود تا عمر فرزندش در راه خشنودی خدا صرف شود و خدا نوزاد شفا یافته را به خانواده اش بخشید🌺 🍃با فرهنگ قد کشید. قدم به قدم پا جای پای شهدا گذاشت و با رفتار و منش آنها بزرگ شد و با پیوستن به خدمتش را به مردم آغاز کرد. 🍃در سال ۸۵ با خانواده ای از نسل سادات ازدواج کرد و پس از مدتی صاحب دو فرزند به نام زینب و شد. در تمام لحظات زندگی اش، کبوتر شهادت بر قلبش آشیانه داشت و دلش بی تاب پرواز کبوتر بود🕊 🍃از فرزندانش می خواست تا برای شهادتش دعا کنند. با بغض پیچک شده در گلو مدارا می کرد و محمد محسن برای پدرش دعای شهادت می کرد. به قول مرد کوچک خانه شهادت پدر بهتر از مردن بود. 🍃با شنیدن ندای از سوریه، راهی شد و پس از دوبار اعزام در ۲۶ فرودین ۹۵ با زبان شهید شد. لب های تشنه، گلویی که با گلوله بریده شد و پهلویی که ترکش ها مهمانش شدند روضه ارباب و حضرت مادر را تداعی می کند😭 🍃تقویم را که می نگرم شهادتش مصادف با ۶ رجب است یعنی پس از ۳۰ سال خدا امانتش را در همان روز تولد پس گرفت. 🍃همسرش با کودکی که در راه داشت، هدیه به دست منتظر بود تا او بازگردد و روز مرد را به او تبریک بگوید اما خبر شهادتش زودتر از خودش رسید. شهادتت مبارک مرد خدا، برایمان دعا کن شرمنده فرزندان و خانواده ات نشویم😓 ✍نویسنده : 📅تاریخ تولد : ۱۵ اسفند ۱۳۶۵ 📅تاریخ شهادت : ۲۶ فروردین ۱۳۹۵. حلب 📅تاریخ انتشار : ۲۶ فروردین ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : امام زاده یحیی سمنان 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ 🍃برای ، پسری از جنس ، متولد۱۳ تیرماه ۱۳۷۰، پرچمدارِ مدافعانِ جوانِ حرم، تربیت شده در دامانِ و ... از پدر را آموخت، اینکه پشتیبانِ آن باشد و تا لحظه آخر از ولایت دفاع کند❤️ 🍃برای هم همین را به یادگار گذاشت. او رفت و قرار است همسفرش، پسرشان را در راهِ حق و پشتیبان ولایت بزرگ کند. و به او بگوید که پدرت برای امنیت کسانی مثل خودش در این راه رفت. 🍃در یگانِ خدمت می‌کرد...یگانی که سخت ترینها به آن محول می‌شد و محمدحسین و دوستانش، مرد روزهای سخت بودند👌 🍃مادرش محمدحسین را می‌شناخت! منتظرِ او بود و راضی است! راضی است از اینکه امانتش را، به دست صاحب اصلی بازگردانده. از اینکه نورِ چشمش شده است. و است، مثلِ همه مادرانی که عزیزشان را برای خدا و در راه او می‌دهند🌹 🍃بامت بلند که مرا، از هرچه غیرِ تو بیزار کرده است💔 😍 ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۳ تیر ۱۳۷۰ 📅تاریخ شهادت : ۱ آبان ۱۳۹۴ 📅تاریخ انتشار: ۱۳ تیر ۱۴۰۰ 📅مزار شهید : بهشت زهرا قطعه ۵۰ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃چشم های یک دختر هرروز صبح به امید دیدن تکیه گاه زندگی اش باز می شود اما آنانی که یک تصویر کوچک در گوشه ذهنشان از به جا مانده و در دنیای بدون او می خواهند نفس بکشند و زندگی کنند، بزرگی را به جان می خرند. به گمانم غم بزرگتر وقتی است که جاده انتظار مقابل چشم های دختری باشد و فقط خبر مفقود شدن امید زندگیش را بشنود... 🍃شاید دعاهای و خواهرش سبب شد تا بعد از چند سال انتظار پیکر پدرش برگردد و کمی طعم آرامش را بچشند. یک سنگ مزار با نام مامن دلتنگی های زهرا و مادرش شد... 🍃فکر می کرد پایان سختی هاست اما هرکه در این بزم مقرب تراست جام بیشترش می دهند. شاید هرگز در رویاهایش به این باور نرسیده بود که پایان زندگی اش با در یک تابوت و یک پرچم سه رنگ که گوشه ای از آن نام نوشته شده خلاصه شود اما عمر زندگی مشترکش با محمد حسین مرادی هفت سال بیشتر نشد. 🍃دل نگرانی هایش برای شریک زندگی اش که راهی دفاع از حرم شده بود بی دلیل نبود. آخر رفته و همان روزها دخیل بسته بود به حرم تا نامه عاقبت بخیری اش امضاشود. 🍃اصلا خودش رفته بود پرچم حرم را عوض کرده بود. و مگر می شود خواهر کسی را دست خالی از برگرداند. شاید مادر ارباب هم برایش مادری کرده بود که همچون او بازو و مجروح شد و پس از چند روز شهد شهادت نصیبش شد. 🍃حال یک زهرا مانده و یک دنیا ... گاهی با دو رکعت نماز کنار مزار پدر دلش را آرام می کند و گاهی با یک سوره کنار مزار همسرش. آقا محمد حسین شهادتت مبارک باشد. مبارک زهرایت...💔 ♡برایمان دعا کن♡ ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲۰ شهریور ۱۳۶۰ 📅تاریخ شهادت : ۲۸ آبان ۱۳۹۲ 📅تاریخ انتشار : ۲٧ آبان ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : گلزار شهدای امام زاده علی اکبر چیذر 🕊محل شهادت : سوریه، حرم بی بی زینب(س)
🍃در نیمه اسفندماه ۶۵، آنگاه که درختان با بانگ متولد می شوند، به دنیا آمد. چشم هایش را در میان خانواده ای گشود که مادر داغ شهادت برادرانش را بر دل داشت و پدر رزمنده بود. در همان روز تولد که مصادف با ۵ رجب بود محمد حسین درگیر یک بیماری شد. 🍃پدر در مناجاتش از خدا خواست به امانت به او سپرده شود تا عمر فرزندش در راه خشنودی خدا صرف شود و خدا نوزاد شفا یافته را به خانواده اش بخشید🌺 🍃با فرهنگ قد کشید. قدم به قدم پا جای پای شهدا گذاشت و با رفتار و منش آنها بزرگ شد و با پیوستن به خدمتش را به مردم آغاز کرد. 🍃در سال ۸۵ با خانواده ای از نسل سادات ازدواج کرد و پس از مدتی صاحب دو فرزند به نام زینب و شد. در تمام لحظات زندگی اش، کبوتر شهادت بر قلبش آشیانه داشت و دلش بی تاب پرواز کبوتر بود🕊 🍃از فرزندانش می خواست تا برای شهادتش دعا کنند. با بغض پیچک شده در گلو مدارا می کرد و محمد محسن برای پدرش دعای شهادت می کرد. به قول مرد کوچک خانه شهادت پدر بهتر از مردن بود. 🍃با شنیدن ندای از سوریه، راهی شد و پس از دوبار اعزام در ۲۶ فرودین ۹۵ با زبان شهید شد. لب های تشنه، گلویی که با گلوله بریده شد و پهلویی که ترکش ها مهمانش شدند روضه ارباب و حضرت مادر را تداعی می کند😭 🍃تقویم را که می نگرم شهادتش مصادف با ۶ رجب است یعنی پس از ۳۰ سال خدا امانتش را در همان روز تولد پس گرفت. 🍃همسرش با کودکی که در راه داشت، هدیه به دست منتظر بود تا او بازگردد و روز مرد را به او تبریک بگوید اما خبر شهادتش زودتر از خودش رسید. شهادتت مبارک مرد خدا، برایمان دعا کن شرمنده فرزندان و خانواده ات نشویم😓 ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۵ اسفند ۱۳۶۵ 📅تاریخ شهادت : ۲۶ فروردین ۱۳۹۵. حلب 🥀مزار شهید : امام زاده یحیی سمنان
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهید_سیدمصطفی_موسوی #سالروز_شهادت 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃دقیقا بیست سال و سه روزت بود که بر نقش پروازت را نگاشتی اما اینبار رسم الخط عاشقی تو فرق می‌کرد. در این روزها که شهر پر است از حرف و از کمتر کسی انتظار می‌رود تنها حرف نباشد، تو حرف نبودی ؛ آری دهه هفتادی بودی اما نه مثل بقیه. تو فرق داشتی اما هرکسی این را نمی‌فهمید. نمیدانستند میخواهی به قلب تلاویو حمله کنی. 🍃 همه از معرفت شهادت چیزی نمی دانستند.شهادت به سن و سال نیست که اگر بود پیش از آن و هم بودند. 🍃شهادت مرد میدان و مبارزه می خواهد.شهادت گذشتن از دام های دنیا می خواهد برای رسیدن به بامهایش و این کار هرکسی نیست.باید بگذری بگذاری و بروی. 🍃اینجا سر آغاز رسیدن است رسیدن به ؛ همان یکتای ناب هستی همان که کسی حتی فکر رسیدن به او را هم نمیکند اما عزیز همان خدا شد. 🍃میگفت من برای آمدنم به برنامه ریزی کرده‌ام همانطور که برای حضورم در کرانه باختری... 🍃معلوم است کسی با این اهداف ازآنِ زمین نیست.‌‌همراه و همسفرسید مجتبی، سید ابراهیم و بود و تا پایان سفر باهم رفتند تا جای خالیشان مانند سوز سرمای زمستان اعماق وجودمان را بخشکاند. ✍نویسنده: 📅تاریخ تولد: ۱۸ آبان ۱۳۷۴ 📅تاریخ شهادت : ۲۱ آبان ۱۳۹۴ 🕊محل شهادت‌: حلب سوریه 🥀مزار شهید: گلزار شهدا.قطعه ۲۶ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهید_محمدحسین_مرادی #سالروز_شهادت 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃چشم های یک دختر هرروز صبح به امید دیدن تکیه گاه زندگی اش باز می شود اما آنانی که یک تصویر کوچک در گوشه ذهنشان از به جا مانده و در دنیای بدون او می خواهند نفس بکشند و زندگی کنند، بزرگی را به جان می خرند. به گمانم غم بزرگتر وقتی است که جاده انتظار مقابل چشم های دختری باشد و فقط خبر مفقود شدن امید زندگیش را بشنود... 🍃شاید دعاهای و خواهرش سبب شد تا بعد از چند سال انتظار پیکر پدرش برگردد و کمی طعم آرامش را بچشند. یک سنگ مزار با نام مامن دلتنگی های زهرا و مادرش شد... 🍃فکر می کرد پایان سختی هاست اما هرکه در این بزم مقرب تراست جام بیشترش می دهند. شاید هرگز در رویاهایش به این باور نرسیده بود که پایان زندگی اش با در یک تابوت و یک پرچم سه رنگ که گوشه ای از آن نام نوشته شده خلاصه شود اما عمر زندگی مشترکش با محمد حسین مرادی هفت سال بیشتر نشد. 🍃دل نگرانی هایش برای شریک زندگی اش که راهی دفاع از حرم شده بود بی دلیل نبود. آخر رفته و همان روزها دخیل بسته بود به حرم تا نامه عاقبت بخیری اش امضاشود. 🍃اصلا خودش رفته بود پرچم حرم را عوض کرده بود. و مگر می شود خواهر کسی را دست خالی از برگرداند. شاید مادر ارباب هم برایش مادری کرده بود که همچون او بازو و مجروح شد و پس از چند روز شهد شهادت نصیبش شد. 🍃حال یک زهرا مانده و یک دنیا ... گاهی با دو رکعت نماز کنار مزار پدر دلش را آرام می کند و گاهی با یک سوره کنار مزار همسرش. آقا محمد حسین شهادتت مبارک باشد. مبارک زهرایت...💔 ♡برایمان دعا کن♡ ✍نویسنده: 📅تاریخ تولد: ۲۰ شهریور ۱۳۶۰ 📅تاریخ شهادت: ۲۸ آبان ۱۳۹۲ 🥀مزار شهید: گلزار شهدای امام زاده علی اکبر چیذر 🕊محل شهادت: سوریه، حرم بی بی زینب(س) 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh