eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
27.7هزار عکس
6.2هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem زیارت نیابتی @Shahid_nazarzade
مشاهده در ایتا
دانلود
#مقام_معظم_رهبری: شهدای مدافع حرم امتیازاتـی دارند ♨️یکـی ایـن اسـت کـه اینهـا از حریـم اهل بیـت در عـراق و #سـوریه دفـاع کردنـد و بـه شـهادت🕊 رسـیدند ♨️امتیـاز دوم ایـن #شـهدا ایـن اسـت کـه اینهـا رفتنـد بـا دشـمنی مبـارزه کردنـد کـه اگـر اینهـا مبـارزه نمی‌کردنـد ایـن دشـمن می‌آمـد داخـل کشـور🇮🇷 ♨️امتیـاز سـوم هـم این اسـت کـه اینهـا در #غربـت بـه شهادت🌷 رسیدند. 🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🔔🔔 با ❤️ زنده ایم چرا که بدون آن چیزی که مفت هم نمی ارزد👈جوانی است...!! 🔰عاشق که باشی تاب نمی آوری... بی تابی و بیقرار💗 ... خودت آرام و قرار دلی برای بعضی ها اما انگار ! 🔰عاشق که باشی تحمل نمیکنی را...! آن هم غربت حریم را! نمیتوانی تحمل کنی💔 که به حرم ناموس اربابت، ذره ای👌 بر حرمتی شود...! 🔰عاشق که باشی میشوی پاره ی تن💕 ! پاره ی تن ! وعزیز حضرت مادر😌! 🔰عاشق که باشی میشوی ...! مدافع حرمی که اربابت تا آخرین نفسهایش👌 ، چشم از آن بر نداشت🚫! میشوی ارباب که مبادا حرمت حریم ارباب شکسته💔 شود 🔰عاشق که باشی علمش را به تو میسپارد؛چرا که تو ثابت کرده ای که پر از عشقیـ❤️ پر از ادبی...تو در خانه ات🏡 در امن و امن باشی و دختر مولا در خطر😵 ❌هرگز❌....! و.تو اینگونه را نشان دادی! خلاصه بگویم؛ نمیتوانی این ها را تاب بیاوری💗! 🔰عاشق که باشی میشوی " "🌷 وسرانجامت میشود آغوش 🔰عاشق که باشی میشوی سر به دامان ،و سر هوایی ات را میگذاری روی پای صاحب الزمان😍 و سودای سرت را نشانش میدهی...! 🔰عاشق که باشی بیقراری میکنی برای آنکه آغوش بگشاید برایت...که بیا☺️! 🔰 جان که سهل است.... از همه چیز می‌گذری 😊👌. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📝 💠نجوایی با شهیدان ⚜السلام علیکم یا اولیاء الله و اودائه ⚜السلام علیکم یا انصار دین الله ⇜سلام بر پاک سیرتانی که جان در راه دوست باختند. ⇜درود بر دلسپردگان حریم دین و طواف گران کعبه تولی. ⇜سلام بر شهیدان شاهد و شاهدان شهید. 🌾امروز به یاد آن دیدگان آسمانی و نغمه های روحانی، سر بر دیوار نهاده ام😞، و به هوای لحظه ای بودن، گوشه دنجی را می جویم و منتظرم تا آن سعادتمندان چشمهای خسته ام😢 را دریابند. 🌾اشک را به آورده ام، و از غریبی می نالم. به یاد روزهایی می گریم که معنویت مهمان دلهــ❤️ـا بود و شوق و ایثار و وحدت، ستون برادری. 🌾هنوز، در ظلمت اندیشی «منورالفکرها» کمرنگ نشده بود. آن روزها، هر شهیدی🌷 را که می آوردند، شهر به رنگ ، در می آمد، باران گریه دلها😭 را می شست. 🌾حتی آن دختر به احترام حضور شهید روسریش را جلو می کشید👌. و آن پسر پانکی از خجالت به زیر می افکند. رنگها، رنگ خاکی بسیج بود، و سرخی ، و سبزی اندیشه های ناب آن روزها «الله اکبر» گوش جان را می نواخت و« » از مد نیفتاده بود☑️. 🌾«دمکاء» (سوت) جایگزین بکاء نشده بود🚫 و تصدیه (کف) جانشین تسبیح📿 نبود. آنچه بها داشت، و سجاده بود، چفیه بود و لباس رزم و پیشانی بند و 📸عکس امام و پلاک . 🌾دخترها، با یک حلقه ازدواج💍 و به خانه خوشبختی می رفتند و حنظله ها، مسافرت بعد از عروسی را در ارتفاعات «الله اکبر» در کنار امواج خروشان و در لاله زار🌷 می گذراندند. و پیکر خونین⚰ و خندان را به سوغات می آوردند. 🌾آن روزها در شنیدن آیات «نصر» احساس می شد،♨️ نه در هتل چهار ستاره قصر،امارنگ شهرعوض شده. ♨️گویا و در آرامش باصفایش جرعه جرعه خون دل می نوشد😔. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4⃣0⃣8⃣ 🔴 تذکر یک شهید به مخالفان انقلاب و رهبری 🔹 دختر دانشجو و تنهایی و 🌾ایام مهرماه بودوشروع ترم ، پیرمرد و پیرزن، دخترِ تنها پسرِ رو به شهری غریب آوردند.یک هفته موندند و بالاخره تنها شد😔... 🌾می گفت روز اول که تنها شدم، خیلی گریه کردم 😭و شهر منو احاطه کرد.ترس هم کمی همراهم بود.شب که شد🌔 با خودم گفتم: اگه بود...وباهق هق گریه خوابیدم😭 🌾تو خواب دیدم. یه جوون بالباس رزمندگی اومد ایستاد پیشم و بهم گفت:توی این شهر ما شهدایی🌷هیچ غصه نخور🚫.اگه بابات اینجا پیشت نیست. . گفتم شما؟ گفت: 🌾صبح که شد پرس و جوکردم و کیه. بعدازشروع کلاسها، یکی ازاساتید که دید من ام و ولایی خیلی بهم گیر داد😒 و حرفهای سیاسی روخطاب به من میزد و با من به شدت می کرد. 🌾تااینکه دریکی ازجلسات برگشت گفت:خانم فلانی دیگه بیای سراین کلاس. رفتم بیرون درحالی که فقط گریه می کردم😭 ، توی دلم با حرف میزدم و اشک می ریختم. 🌾دوباره شب دیدمش: همون اومدبهم گفت: "فردا سرکلاس بشین و کاری نداشته باش و به استادتون بگو: اگه (شهدا) و نسل نبود❌ تو اینقدر راحت و آسوده نمی تونستی حتی زندگی کنی😏.ازاین به بعداگه خودت رو اصلاح نکنی به "باید" جواب پس بدی." 🌾صبح رفتم سرکلاس، بچه های کلاس بهم گفتند: تو را به خداخودت بیرون ...این استاد از بدش میاد. استاد اومد یه نگاهی به کلاس و من انداخت👀 ،بعد روی تابلوی کلاس نوشت✍:"ما هر چه آبرو واعتبار وآسایش وامنیت داریم از  داریم.🌷" 🌾و بعد سر کلاس رسما از من خواهی کرد. ازمن پرسید: شما با محمدابراهیم موسی پسندی نسبتی دارید⁉️من درجواب گفتم :بله☺️.. 🌾ظاهرا عین منو استاد هم دیده بود. بعد از اون هم دیگه اون استاد با قبل کرده بود. 🔹"یارا دلـ❤️ از یاد تنگ دارم 🔸حال وهوای لحظه های دارم..."   🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
💔 دیروز کربلا و غم غربتــــ حسیـن(ع) امروز یک جهان و غم شمـا دیروز بی وفایی و حالا به لطفــ ما می شود ز غیبتــــ شـما اللهم عجل لولیک الفرج🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#مهدی_جان💔 #یلدای من تو هستی که در بلندترین و سیاه‌ترین شب‌هایم به #روشنایی مهتاب می‌تابی... این یک دقیقه بیشتر تو را در #غربت نداشتن است... چه کنم که انعکاس بارانی در خشکی #دل‌های زنگار گرفته‌مان! اما مهدی جان... رفتی که روزی #بیایی... ببین این یلدا یک دقیقه بیشتر تورا #تمنا میکند... #اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
پدر_مهربانم.mp3
3.42M
🔊 📝 سلام بر خورشیدی که در 🌥 گناهان امت خود پنهان شده و در ، نظاره گر لحظات زندگی آنهاست😔😔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣ 🌹🍃به بهشت خوش آمدی! اینجا سرزمین ملائک به معراج است...جاییکه پرندگان قفس خود را شکسته وآزادانه به آسمان پر کشیدند 🌹🍃خاک اینجا آغشته به خون پاکانی است که دل در گرو داشتند و مجنون وار به سوی او دویدند.. اگر همه جا پر شده از دروغ و تزویر و ریا؛ اینجا اما بوی به مشام میرسد 🌹🍃از اینجا تا آسمان راهی نیست...کافیست گوش جان بسپاری به تک تک ذرات...بشنو! در ، شقایق از داغ دل مادری تنها و پدری چشم انتظار میگوید...نسیم علف ها را به رقص می آورد...آنجا، میان علف ها خبریست! انگار جشنی به پاست.. از سنگرهای عشق و ایثار صدای نجوای دعا، عبادت و گریه ی شبانه ی جوانی به گوش میرسد..چه عاشقانه با خدایش راز و نیاز میکند! شرهانی بوی میدهد...بوی (ع) 🌹🍃در گرمای جان فرسای خورشید از عطش کبوتران زخمی و تشنه لب میگوید..در فکه را میبینی که از فتحی بزرگ روایت میکند هرکه در رمل های فکه قدم برداشته و با آنها سخن گفته میداند چه میگویم 🌹🍃از صدای روضه های (س) به گوش میرسد..و ابراهیم تو را میخواند برای هدایتگری.. چه عجیبی دارد اینجا! شبیه کوچه ای است که حرمت مادر را شکستند.. و گمنامان خوابیده در شیارها، اینجا هرشب مادرند! 🌹🍃 دل های سنگ شده را به عالم معنا وصل میکند و که با همتش بت های نفس و تکبر را یکی پس از دیگری میشکند 🌹🍃 و ! غروبش را دیده ای؟ اگر غروب شلمچه را ببینی معنای و دلبستگی را خواهی فهمید‌ پای رفتن نیست..بغضت که شکست دیگر نمیتوانی ناله سر ندهی! دلت که شکست نمیتوانی دل بکنی! اینجا بوی ها را به خود خواهی گرفت. اینجا عجیب بوی میدهد! 🌹🍃 در تو را میخواند به جهاد و ایستادگی کنار که رفتی با آب نجوا کن..با آن نخل های سوخته ای که ایستاده مردند! با پرندگان و ماهیان....تلاطم اروند خاطر را آشفته میسازد 🌹🍃زمان در اینجا محبوس شده. در این رازی نهفته است. با عقل ظاهر بین نمیتوان پی به سر اینجا برد، برای محرم اسرار شدن باید باشی و با پای عشق قدم در راه نهی 🌹🍃از خاکی شدن نترس! با پای برهنه خودت را به آغوش گرم زمین بسپار که صدای می آید! پرتو نوری هستند که تو را به رب الارباب اشراق میرسانند... 💔 کاش میشد همیشه اونجا موند! ❣ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
: 💠مراقبت از حریم عشق 🔰به و شب حضرت علی(علیه السلام) رسیدیم. با بچه ها تصمیم گرفتیم خودمان اعمال و ادعیه📖 وارد شده آن شب🌒 را انجام دهیم .ما فقط را داشتیم. 🔰از سر شب هر کدام از ما یا داخل موضع خودمان👤 کار مراقبت را انجام می دادیم یا یک گوشه دنج👌 می نشستیم پای و به جا آوردن اعمال و حالا معنی را می فهمیدیم😔 🔰ما در شهری بودیم که حـــرم (علیه السلام) و دختر امام حسین(علیه السلام) در آن شهر بود اما نمی توانستیم در کنار این حرم ها باشیم🚷 و این نبودن به شکستن بغض😭 ما کمک می کرد. 🔰یک دفعه دلم برای و روضه خواندن🎤 محمد حسین تنگ شد. تنها چیزی که به دلم میداد این حرف یکی از دوستان بود که میگفت: (علیه السلام) برای مراقبت از حریم💫 دخترش ما را انتخاب کرده است. 📚برشی از کتاب 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣ 🌹🍃به بهشت خوش آمدی! اینجا سرزمین ملائک به معراج است...جاییکه پرندگان قفس خود را شکسته وآزادانه به آسمان پر کشیدند 🌹🍃خاک اینجا آغشته به خون پاکانی است که دل در گرو داشتند و مجنون وار به سوی او دویدند.. اگر همه جا پر شده از دروغ و تزویر و ریا؛ اینجا اما بوی به مشام میرسد 🌹🍃از اینجا تا آسمان راهی نیست...کافیست گوش جان بسپاری به تک تک ذرات...بشنو! در ، شقایق از داغ دل مادری تنها و پدری چشم انتظار میگوید...نسیم علف ها را به رقص می آورد...آنجا، میان علف ها خبریست! انگار جشنی به پاست.. از سنگرهای عشق و ایثار صدای نجوای دعا، عبادت و گریه ی شبانه ی جوانی به گوش میرسد..چه عاشقانه با خدایش راز و نیاز میکند! شرهانی بوی میدهد...بوی (ع) 🌹🍃در گرمای جان فرسای خورشید از عطش کبوتران زخمی و تشنه لب میگوید..در فکه را میبینی که از فتحی بزرگ روایت میکند هرکه در رمل های فکه قدم برداشته و با آنها سخن گفته میداند چه میگویم 🌹🍃از صدای روضه های (س) به گوش میرسد..و ابراهیم تو را میخواند برای هدایتگری..چه عجیبی دارد اینجا!شبیه کوچه ای است که حرمت مادر را شکستند..و گمنامان خوابیده در شیارها، اینجا هرشب مادرند! 🌹🍃 دل های سنگ شده را به عالم معنا وصل میکند و که با همتش بت های نفس و تکبر را یکی پس از دیگری میشکند 🌹🍃 و ! غروبش را دیده ای؟ اگر غروب شلمچه را ببینی معنای و دلبستگی را خواهی فهمید‌ پای رفتن نیست..بغضت که شکست دیگر نمیتوانی ناله سر ندهی! دلت که شکست نمیتوانی دل بکنی! اینجا بوی ها را به خود خواهی گرفت. اینجا عجیب بوی میدهد! 🌹🍃 در تو را میخواند به جهاد و ایستادگی کنار که رفتی با آب نجوا کن..با آن نخل های سوخته ای که ایستاده مردند! با پرندگان و ماهیان....تلاطم اروند خاطر را آشفته میسازد 🌹🍃زمان در اینجا محبوس شده. در این رازی نهفته است. با عقل ظاهر بین نمیتوان پی به سر اینجا برد، برای محرم اسرار شدن باید باشی و با پای عشق قدم در راه نهی 🌹🍃از خاکی شدن نترس! با پای برهنه خودت را به آغوش گرم زمین بسپار که صدای می آید! پرتو نوری هستند که تو را به رب الارباب اشراق میرسانند... 💔 کاش میشد همیشه اونجا موند! 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🔸سال ۸۹ که برای دومین بار مشرف شدیم به #کربلا، من چندبار به آقا محمد گفتم برای خودمون #کفن بخریم و ببریم حرم امام حسین🚩 برای طواف، ولی ایشون همش طفره میرفت میگفت: بالاخره یه کفن پیدا میشه که ما رو بذارن توش...😊 🔹بعد چند بار که اصرار کردم ناراحت شد😔 و گفت دوتا کفن میخوای ببری پیش #بی‌کفن⁉️ اون روز خیلی #شرمنده شدم... ⭕️ولی #محمدجان نمیدونستم که قراره تو هم یه روز بی کفن تو #غربت، پیکرت جا بمونه...😭 🔸دلنوشته ای از همسر شهید مدافع حرم محمد بلباسی🌹 #شهید_محمد_بلباسی🌷 #شهید_مدافع_حرم #پیاده_روی_اربعین 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
2⃣3⃣2⃣1⃣ 🌷 🔰هر چند و راضی شدن سخت بود، ولی من راضی بودم و اجباری در کار نبود❌ شوق همسرم برای رفتن و مظلومیت شیعیان را می‌دیدم. 🔰شبی که می‌خواست شود با هم سمت مسجد🕌 رفتیم و بعد از نماز به رستورانی برای صرف شام🍲 رفتیم. لحظه رفتن وقتی از درب منزل کاسه آبی ریختم، قلب خودم انگار همان لحظه داشت بیرون می‌زد و بغض سنگینی مرا خفه‌ می‌کرد😢 دلم آشوب بود💗 🔰از همان لحظه شروع شد، ولی سعی کردم طوری رفتار کنم که نگران😥 نباشد و حتی اشکی برای رفتنش نریزم🚫 که مبادا بلرزد. 🔰یدالله، در سال 96 با اصابت گلوله تک تیرانداز داعشی به ناحیه سرش💥 به درجه رفیع نائل آمد. روزهای اول هر روز چندبار تماس می‌گرفت و از حرم حضرت زینب (س) و آنجا برایم حرف می‌زود و می‌گفت کاش در کنارش بودم و غربت آنجا را می‌دیدم😔 🔰اما کم کم به دلیل اعزام به مناطق تماس‌ها☎️ کاهش یافت و به‌طبع و دلتنگی من بیشتر شد. تا اینکه باری که تماس گرفت 8 فروردین‌ماه 96 بود. ساعت حدود 3 بعدازظهر با من تماس گرفت📞 و گفت که برای برداشتن مهمات به منطقه برگشته است و باید دوباره به خط بروند 🔰و قرار شد "لحظه آخر" دوباره تماس بگیرد و حدود یک ربع بعد⏰ دوباره زنگ زد و که بین ما رد و بدل شد این بود که گفتم «مراقب خودت باش، یه یدالله♥️ که بیشتر ندارم. همسرم هم در جواب من گفت: نگران نباش، من هر لحظه ...» 🔰بعد از این تماس تا روز تماس نگرفت و من خیلی نگران بودم، ظهر روز 12 فروردین‌ماه📆 این حالت به اوج خود رسید و من نتوانستم از شدت نگرانی لب به چیزی بزنم. بعد از ظهر با یکی از دوستانمان که همسرش دوست و شوهرم بود تماس گرفتم☎️ و به منزل وی رفتم تا کمی آرام شوم و از طریقی خبری از سلامت بگیرم 🔰دوست همسرم خبر شهادت🌷 عزیزم را می‌دانست ولی برای قلب من گفت که حالش خوب است و شب به منزل پدرم رفتم🏡 ولی نتوانستم بخوابم و شدیدی داشتم تا اینکه نزدیک صبح خوابم برد ولی صبح زود با صدای تماسی که با پدرم گرفته شد از خواب پریدم و از لحن صدای پدر متوجه شدم که است. راوی: همسرشهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
: 💠مراقبت از حریم عشق 🔰به و شب حضرت علی(علیه السلام) رسیدیم. با بچه ها تصمیم گرفتیم خودمان اعمال و ادعیه📖 وارد شده آن شب🌒 را انجام دهیم .ما فقط را داشتیم. 🔰از سر شب هر کدام از ما یا داخل موضع خودمان👤 کار مراقبت را انجام می دادیم یا یک گوشه دنج👌 می نشستیم پای و به جا آوردن اعمال و حالا معنی را می فهمیدیم😔 🔰ما در شهری بودیم که حـــرم (علیه السلام) و دختر امام حسین(علیه السلام) در آن شهر بود اما نمی توانستیم در کنار این حرم ها باشیم🚷 و این نبودن به شکستن بغض😭 ما کمک می کرد. 🔰یک دفعه دلم برای و روضه خواندن🎤 محمد حسین تنگ شد. تنها چیزی که به دلم میداد این حرف یکی از دوستان بود که میگفت: (علیه السلام) برای مراقبت از حریم💫 دخترش ما را انتخاب کرده است. 📚برشی از کتاب 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣﷽❣ 📚 💥 2⃣2⃣ 💠 در حیاط بیمارستان چند تخت گذاشته و غرق خون را همانجا مداوا می‌کردند. پارگی پهلوی رزمنده‌ای را بدون بیهوشی بخیه می‌زدند، می‌گفتند داروی بیهوشی تمام شده و او از شدت و خونریزی خودش از هوش رفت. 💢 دختربچه‌ای در حمله ، پایش قطع شده بود و در حیاط درمانگاه روی دست پدرش و مقابل چشم پرستاری که نمی‌دانست با این چه کند، جان داد. 💠صدای ممتد موتور برق، لامپی که تنها روشنایی حیاط بود، گرمای هوا و درماندگی مردم، عین بود و دل من همچنان از نغمه ناله‌های حیدر پَرپَر می‌زد که بلاخره عمو پرستار مردی را با خودش آورد. 💢 نخ و سوزن بخیه دستش بود، اشاره کرد بلند شوم و تا دست سمت پیشانی‌ام برد، زن‌عمو اعتراض کرد :«سِر نمی‌کنی؟» و همین یک جمله کافی بود تا آتشفشان خشمش فوران کند :«نمی‌بینی وضعیت رو؟ رو بدون بیهوشی درمیارن! نه داروی سرّی داریم نه بیهوشی!» 💠و در برابر چشمان مردمی که از غوغایش به سمتش چرخیده بودند، فریاد زد :« واسه سنجار و اربیل با هواپیما کمک می‌فرسته! چرا واسه ما نمی‌فرسته؟ اگه اونا آدمن، مام آدمیم!» 💢یکی از فرماندهان شهر پای دیوار روی زمین نشسته و منتظر مداوای رفیقش بود که با ناراحتی صدا بلند کرد :«دولت از آمریکا تقاضای کمک کرده، اما اوباما جواب داده تا تو آمرلی باشه، کمک نمی‌کنه! باید برن تا آمریکا کمک کنه!» و با پوزخندی عصبی نتیجه گرفت :«می‌خوان بره تا آمرلی رو درسته قورت بدن!» 💠پرستار نخ و سوزنی که دستش بود، بالا گرفت تا شاهد ادعایش باشد و با عصبانیت اعتراض کرد :«همینی که الان تو درمانگاه پیدا میشه کار حاج قاسمِ! اما آمریکا نشسته مردم رو تماشا می‌کنه!» 💢 از لرزش صدایش پیدا بود دیدن درد مردم جان به لبش کرده و کاری از دستش برنمی‌آمد که دوباره به سمت من چرخید و با که از چشمانش می‌بارید، بخیه را شروع کرد. حالا سوزش سوزن در پیشانی‌ام بهانه خوبی بود که به یاد ناله‌های حیدر ضجه بزنم و بی‌واهمه گریه کنم. 💠 به چه کسی می‌شد از این درد شکایت کنم؟ به عمو و زن‌عمو می‌توانستم بگویم فرزندشان در حال جان دادن است یا به خواهرانش؟ حلیه که دلشوره عباس و غصه یوسف برایش بس بود و می‌دانستم نه از عباس که از هیچ‌کس کاری برای نجات حیدر برنمی‌آید. 💢 بخیه زخمم تمام شد و من دردی جز حیدر نداشتم که در دلم خون می‌خوردم و از چشمانم خون می‌باریدم. می‌دانستم بوی خون این دل پاره رسوایم می‌کند که از همه فرار می‌کردم و تنها در بستر زار می‌زدم. 💠 از همین راه دور، بی آنکه ببینم حس می‌کردم در حال دست و پا زدن است و هر لحظه ناله‌اش را می‌شنیدم که دوباره نغمه غم از گوشی بلند شد. عدنان امشب کاری جز کشتن من و حیدر نداشت که پیام داده بود :«گفتم شاید دلت بخواد واسه آخرین بار ببینیش!» و بلافاصله فیلمی فرستاد. 💢 انگشتانم مثل تکه‌ای یخ شده و جرأت نمی‌کردم فیلم را باز کنم که می‌دانستم این فیلم کار دلم را تمام خواهد کرد. دلم می‌خواست ببینم حیدرم هنوز نفس می‌کشد و می‌دانستم این نفس کشیدن برایش چه زجری دارد که آرزوی خلاصی و به سرعت از دلم رد شد و به همان سرعت، جانم را به آتش کشید. 💠 انگشتم دیگر بی‌تاب شده بود، بی‌اختیار صفحه گوشی را لمس کرد و تصویری دیدم که قلب نگاهم از کار افتاد. پلک می‌زدم بلکه جریان زندگی به نگاهم برگردد و دیدم حیدر با پهلو روی زمین افتاده، دستانش از پشت بسته، پاهایش به هم بسته و حتی چشمان زیبایش را بسته بودند. 💢 لب‌هایش را به هم فشار می‌داد تا ناله‌اش بلند نشود، پاهای به هم بسته‌اش را روی خاک می‌کشید و من نمی‌دانستم از کدام زخمش درد می‌کشد که لباسش همه رنگ بود و جای سالم به تنش نمانده بود. فیلم چند ثانیه بیشتر نبود و همین چند ثانیه نفسم را گرفت و را تمام کرد. قلبم از هم پاشیده شد و از چشمان زخمی‌ام به‌جای اشک، خون فواره زد. 💠 این درد دیگر غیر قابل تحمل شده بود که با هر دو دستم به زمین چنگ می‌زدم و به التماس می‌کردم تا کند. دیگر به حال خودم نبودم که این گریه‌ها با اهل خانه چه می‌کند، بی‌پروا با هر ضجه تنها نام حیدر را صدا می‌زدم و پیش از آنکه حال من خانه را به هم بریزد، سقوط خمپاره‌های شهر را به هم ریخت. 💢 از قداره‌کشی‌های عدنان می‌فهمیدم داعش چقدر به اشغال امیدوار شده و آتش‌بازی این شب‌ها تفریح‌شان شده بود. خمپاره آخر، حیاط خانه را در هم کوبید طوری که حس کردم زمین زیر پایم لرزید و همزمان خانه در تاریکی مطلق فرو رفت... ✍️نویسنده: 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
❣ 🖤قسم به زهـرا 🍂که تا زمان 🖤 عزای مهـ❤️ـدی 🍂کم از نیس 🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🚩داغ دست مقطوع انگشترت 🏴اسم جسم قاسم اربا اربا . . .😔 🌷 🌺 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
9⃣2⃣3⃣1⃣🌷 🥀🌸 یه‌هفته‌عزاداربودن 🔰یه بنده میگفت : یه شوهرخاله داشتم مغازه ی خوار و بار داشت خیلی به مدافع حرم گیر میداد ...همش میگفت رفتن واسه بشار اسد و سوریه آباد بشه و به ریش ما و ... خیلی گیر میداد به مدافعان حرم گاهی وقتا هم میگفت اینا واسه پول💵 میرن هرجا که نشست و برخواست داشت پشت مدافع حرم بد میگفت تا اینکه خبر شهادت محسن حججی خبرساز شد 🔰 و همه جا پر شد از عکس🖼 و اسم مبارک این شبی 🌙که خبر شهادت رو آوردن خاله اینا مهمون ما بودن شوهرخاله ی منم طبق معمول میگفت واسه پول رفته و کلی حرفای بد و بیراه ما خیلی دلگیر میشدیم مخصوصا از حرفایی که در مورد گفت بغض گلومو فشار میداد و اما هرچی بهش میگفتیم اشتباه میکنی گوشش بدهکار نبود 🔰 اخرشم عصبی شد و از خونمون به حالت قهر رفت یه هفته بعد از جلو مغازش که رد میشدم گرد شد چی میدیدم اصلا برام قابل باور نبود . یه عکس بزرگ از داخل مغازش بود همون عکسی که شهید دست به سینه ایستاده نمیشه چشمام داشت از حدقه درمیومد رفتم توی مغازه احوالپرسی کردم یهو دیدم زارزار گریه 😭کرد. گفتم : چی شده چه خبره این عکس شهید این رفتارای شما گفت : روم نمیشه حرف بزنم کلی اصرار کردم آخرش با خجالت گفت : 🔰 اون شبی 🌟که از با قهر اومدم بیرون رفتم خونه ، شبش خواب دیدم روی یه تخت دراز کشیدم یه آقایی اومد خونمون کنار نشست به اون زیبایی🌷 کسی رو توی عمرم ندیده بودم ، هرکاری کردم نتونستم بلند بشم، توی عالم رویا بهم الهام شد که ایشون قمر بنی هاشم علیه السلام هستن سلام دادم به آقا،آقا جواب سلاممو دادن و روشونو برگردوندن گفتم آقا چه کردم 🔰 من، چه خطای از من سر زده آقا با حالت غضب و ناراحتی فرمودند : آقای فلانی ما یک هفته هست که برای محسن عزاداریم تو میای به شهید ما توهین میکنی ⁉️ یهو از خواب پریدم تمام بدنم خیس عرق بود ولی میلرزیدم متوجه شدم چه غلطی ازم سر زده شروع کردم توبه کردن و استغاثه توروخدا گول حرفای رو نخورید به خدا شهدا راهشون از اهل بیت جدا نیست تموم بدنم میلرزید و گریه😢 هامون فضای مغازشو پر کرده بود بمیرم برای و عزتت جان حالا میفهمم چرا رهبرم گفت حجت بر همگان شدی💔 روحت شاد و یادت گرامی 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
هر جا نامی از و باشد ، حتما این عکس زیبا را که تمام و کمال از مظلومیت خون شهدا و مفهوم عمیق سخن آشکار می گوید ، را دیده ایم و دلمان عجیب برای می گیرد.😔💔 🍃⚘🍃 امیر حاج امینی به عنوان و در ایران با این نگاه که چرا بین این همه عکس ، این بزرگوار شهید و شهادت شد! 🍃⚘🍃 همیشه وقتی می خواهند تصویری از را به نمایش بگذارند، # امیرحاج امینی با آن عروج ملکوتی وآرامش در چهره ولبخند ملایم وزیبا بیش از هرچیز جلوه گر می شود. 🍃⚘🍃 # دو عکس در تاریخ ۱۰ اسفند ماه ۱۳۶۵ و در کربلای شلمچه در جنوب کانال پرورش ماهی در لحظه به رسیدن امیر حاج امینی گرفته شده است، که این دو عکس ازجمله عکس‌ های گرفته شده از دفاع مقدس است. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
▪️حسین علی هایش را دانه به دانه به میدان فرستاد تا بدانند سرباز دین است نه بنده . اما حسین یک علی را باقی گذاشت تا همان دینی که برایش همه خون هایش را به قربانگاه کشاند و هدایت گر داشته باشد. ▪️از سوال کردند یابن رسول الله چرا اینقدر بی‌تابی می‌کنید مگر در خاندان شما وجود نداشته گفتند: چرا وجود داشته اما نه....😭 ▪️ خون دل‌هایی که علی پسر حسین خورد از جسارت و اسارت شعله‌ایی را فروزان کرده که تا و قیامت لا بارد ابدا... ▪️ خون دل‌ها خورد علی‌بن‌حسین تا ناله‌ی غریبش در تن و جان ما بنشیند و ما را در غم خود کند😞 ▪️ در امام غریبم همین بس در دعا می‌کرد تا بگوید آنچه امت رسول‌الله باید بداند، از خفقان همین را فهمیدم که عارفی باید در به مهر راز بگوید. 🕊شهادت تسلیت🖤 (به روایتی) ✍نویسنده: تاریخ انتشار : ۱۲ شهریور ۱۴۰۰ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✨بسم ربّ الزهرا(س) 🍃بند از پای پرنده خیالم باز می‌کنم تا آزادانه مرا مفتخر به زنده کردن یاد شهیدی دیگر کند. از فارس میگذرد ، به که می‌رسد، بام خانه‌ای در بندرعباس را برای نشستن انتخاب میکند و من درمی‌یابم که که مقصد همین‌جا است. 🍃پسرکی در حیاط مشغول بازی‌ است. پسرکی که قرار است در آینده روزگار را شرمنده خودش کند. برای و ثمربخشی که سراسر حقانیت است، سر از پا نمی‌شناسد و از هیچ تلاشی دریغ نمی‌کند. 🍃روزگار می‌گوید سهم این شهر در حفاظت از چیست و او آن را فراهم می‌کند بی آنکه طالب مزدی باشد. اولین های زیادی در افتخاراتش ثبت می‌شود و او همچنان راه در پیش می‌گیرد. 🍃آخرین درخواست روزگار، اثبات است پس او را به سرزمین خاک و و گلوله فرامی‌خواند. او نیز که از مدعیان راستین این وادی است، با خونش را به همگان ثابت میکند و زمانه را با آتش غم از دست دادن یاری بی ریا تنها میگذارد. 🍃چشمانم را باز میکنم، در اتاقم هستم. بغضی که از آن شهید و کم‌ کاری‌های خودم در این مسیر نشأت گرفته، راه گلویم را بندآورده. به راستی که ما بعد از آنها چه‌کردیم؟! ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱٣٣۱ 📅تاریخ شهادت : ٢٣ آبان ۱٣۵٩ 📅تاریخ انتشار : ٢٢ آبان ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : بستان 🥀مزار شهید : گلزار شهدای بند عباس 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃سلام بر تو ای خورشیدی که در پشت ابر گناهان امت پنهان شده ای و در غربت و نظاره گر تمام لحظات زندگی ما هستی. 🍃سلام بر تو ای عزیز دل تویی که مادرت در آن لحظه های سرتاسر غم و درد در میان شعله های آتش با دلی مالامال از غم و درد تو را صدا زد و گفت: «ای من! کی خواهی آمد تا انتقام مرا از ظالمان و غاصبان رو سیاه روزگار بگیری؟» 🍃سلام بر تو ای شمشیر در غلاف؛ ای کسی که علی آرزومند دیدار توست و می کند برای لحظه ای که تو بیایی و با حیدری انتقام پدرت را از دشمنانش بگیری؛ همان دشمنانی که حق او را غصب کردند؛ بر صورت همسرش سیلی زدند و بازو و پهلوی تنها یاورش را شکستند و او غریبانه در گوشه تنهایی و سالها به سر برد در حالی که به فرموده خودش خار در چشمش و استخوان در گلویش بود. 🍃 در کنارم هستی و بر کارهایم نظارت داری. در مشکلات زندگی دست های شما یاری کننده من است گرچه تو آسمانی هستی و پاک و من زمینی و غرق اما برای من چه تکیه گاهی محکم تر از شما، به خاطر همین تو را بهترین مونس و پناه گاهم می دانم و در غروب ها غصه هایم را برایت می گویم و از تو می خواهم که برایم دعا کنی تا عاقبت به خیر گردم و روزی که تحقق پیدا نمود رو سفید باشم. ✍نویسنده : 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃سلام بر تو ای خورشیدی که در پشت ابر گناهان امت پنهان شده ای و در غربت و نظاره گر تمام لحظات زندگی ما هستی. 🍃سلام بر تو ای عزیز دل تویی که مادرت در آن لحظه های سرتاسر غم و درد در میان شعله های آتش با دلی مالامال از غم و درد تو را صدا زد و گفت: «ای من! کی خواهی آمد تا انتقام مرا از ظالمان و غاصبان رو سیاه روزگار بگیری؟» 🍃سلام بر تو ای شمشیر در غلاف؛ ای کسی که علی آرزومند دیدار توست و می کند برای لحظه ای که تو بیایی و با حیدری انتقام پدرت را از دشمنانش بگیری؛ همان دشمنانی که حق او را غصب کردند؛ بر صورت همسرش سیلی زدند و بازو و پهلوی تنها یاورش را شکستند و او غریبانه در گوشه تنهایی و سالها به سر برد در حالی که به فرموده خودش خار در چشمش و استخوان در گلویش بود. 🍃 در کنارم هستی و بر کارهایم نظارت داری. در مشکلات زندگی دست های شما یاری کننده من است گرچه تو آسمانی هستی و پاک و من زمینی و غرق اما برای من چه تکیه گاهی محکم تر از شما، به خاطر همین تو را بهترین مونس و پناه گاهم می دانم و در غروب ها غصه هایم را برایت می گویم و از تو می خواهم که برایم دعا کنی تا عاقبت به خیر گردم و روزی که تحقق پیدا نمود رو سفید باشم. ✍نویسنده : 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃سلام بر تو ای خورشیدی که در پشت ابر گناهان امت پنهان شده ای و در غربت و نظاره گر تمام لحظات زندگی ما هستی. 🍃سلام بر تو ای عزیز دل تویی که مادرت در آن لحظه های سرتاسر غم و درد در میان شعله های آتش با دلی مالامال از غم و درد تو را صدا زد و گفت: «ای من! کی خواهی آمد تا انتقام مرا از ظالمان و غاصبان رو سیاه روزگار بگیری؟» 🍃سلام بر تو ای شمشیر در غلاف؛ ای کسی که علی آرزومند دیدار توست و می کند برای لحظه ای که تو بیایی و با حیدری انتقام پدرت را از دشمنانش بگیری؛ همان دشمنانی که حق او را غصب کردند؛ بر صورت همسرش سیلی زدند و بازو و پهلوی تنها یاورش را شکستند و او غریبانه در گوشه تنهایی و سالها به سر برد در حالی که به فرموده خودش خار در چشمش و استخوان در گلویش بود. 🍃 در کنارم هستی و بر کارهایم نظارت داری. در مشکلات زندگی دست های شما یاری کننده من است گرچه تو آسمانی هستی و پاک و من زمینی و غرق اما برای من چه تکیه گاهی محکم تر از شما، به خاطر همین تو را بهترین مونس و پناه گاهم می دانم و در غروب ها غصه هایم را برایت می گویم و از تو می خواهم که برایم دعا کنی تا عاقبت به خیر گردم و روزی که تحقق پیدا نمود رو سفید باشم. ✍نویسنده : 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✨بسم ربّ الزهرا(س) 🍃بند از پای پرنده خیالم باز می‌کنم تا آزادانه مرا مفتخر به زنده کردن یاد شهیدی دیگر کند. از فارس میگذرد ، به که می‌رسد، بام خانه‌ای در بندرعباس را برای نشستن انتخاب میکند و من درمی‌یابم که که مقصد همین‌جا است. 🍃پسرکی در حیاط مشغول بازی‌ است. پسرکی که قرار است در آینده روزگار را شرمنده خودش کند. برای و ثمربخشی که سراسر حقانیت است، سر از پا نمی‌شناسد و از هیچ تلاشی دریغ نمی‌کند. 🍃روزگار می‌گوید سهم این شهر در حفاظت از چیست و او آن را فراهم می‌کند بی آنکه طالب مزدی باشد. اولین های زیادی در افتخاراتش ثبت می‌شود و او همچنان راه در پیش می‌گیرد. 🍃آخرین درخواست روزگار، اثبات است پس او را به سرزمین خاک و و گلوله فرامی‌خواند. او نیز که از مدعیان راستین این وادی است، با خونش را به همگان ثابت میکند و زمانه را با آتش غم از دست دادن یاری بی ریا تنها میگذارد. 🍃چشمانم را باز میکنم، در اتاقم هستم. بغضی که از آن شهید و کم‌ کاری‌های خودم در این مسیر نشأت گرفته، راه گلویم را بندآورده. به راستی که ما بعد از آنها چه‌کردیم؟! ✍نویسنده: 📅تاریخ تولد: ۱٣٣۱ 📅تاریخ شهادت: ٢٣ آبان ۱٣۵٩ 🕊محل شهادت: بستان 🥀مزار شهید: گلزار شهدای بند عباس 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
مداحی آنلاین - دوباره اسم غربت دلم میگیره - وحید شکری.mp3
7.28M
🖤 🌴دوباره اسم دلم میگیره 🌴اسم حرم میاد دلم ماتم میگیره 🎙 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh